وجود سلسله متّصل مشايخ طريقت به امام عليهالسّلام براى إثبات حقّانيّت و جواز دستگيرى، موضوعيّت ندارد و تنها طريقىاست براى آسودگى خاطر سالكين از راهزنانو در صورت حصول أمن از خطر، ضرورت آن منتفى مىشود. و چون اين معنى بر بعضى مخفى ماندهاست، عرفان و طريق معرفتى طائفه عليّه حضرات علاّمه والد، آقاى حدّاد، علاّمه طباطبائى، آيتاللـه العظمى حاج ميرزاعلى قاضى، آيتاللـه حاج سيّد أحمد كربلائى، آيتاللـه حاج ملاّحسينقلى همدانى، آيتاللـه سيّدعلى شوشترى، و مرحوم جولا را فاقد اعتبار و هويّت دانستهاند، زيرا مرحوم جولا به اعتراف صاحبان اين طريق مجهول بوده و اين سلسله منتهى به امام معصومى نشده و منقطع است! و بر اساس اين توهّم زبان به اعتراض و جسارت به اين بزرگان گشودهاند.
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه ۵۷۳ تا ۵۸۱
بارى، حضرت پروردگار ميراث عظيم توحيد و دولت معرفت را، گاهى از طريق يكى از مشايخ طريق كه سلسله آنها به يكى از معصومين ختم مىشود، به بندگان قابل و مستعدّ خود عطا ميكند و گاهى إعطاى اين موهبت عظيم بدون واسطه است. و بايد دانست كه سلسله مشايخ طريق وجودا و عدما دلالت بر كمال و نفى آن ندارد و محافظت مشايخ سلف بر سلسله و ذكر آن، بيشتر جهت جدار امنيّتى داشته، تا طريق هدايت را حتّىالإمكان از شياطين إنسى و دزدان طريقت مأمون و محفوظ دارند، و إلّا كم نبوده و نيستند كسانى كه صاحب سلسله بوده ولى از صراط مستقيم عدول كرده و در جرگه أبالسه درآمده و حدود و ثغور شريعت و طريقت را شكسته و عمر بسيارى از طالبين لقاء پروردگار را به هدر داده و تضييع نمودهاند!
و بالجمله، وجود سلسله متّصل مشايخ طريقت به امام عليهالسّلام براى إثبات حقّانيّت و جواز دستگيرى، موضوعيّت ندارد و تنها طريقىاست براى آسودگى خاطر سالكين از راهزنان[۱] و در صورت حصول أمن از خطر، ضرورت آن منتفى مىشود. و چون اين معنى بر بعضى مخفى ماندهاست، عرفان و طريق معرفتى طائفه عليّه حضرات علاّمه والد، آقاى حدّاد، علاّمه طباطبائى، آيتاللـه العظمى حاج ميرزاعلى قاضى، آيتاللـه حاج سيّد أحمد كربلائى، آيتاللـه حاج ملاّحسينقلى همدانى، آيتاللـه سيّدعلى شوشترى، و مرحوم جولا را فاقد اعتبار و هويّت دانستهاند، زيرا مرحوم جولا به اعتراف صاحبان اين طريق مجهول بوده و اين سلسله منتهى به امام معصومى نشده و منقطع است! و بر اساس اين توهّم زبان به اعتراض و جسارت به اين بزرگان گشودهاند.
عجبا! بىانصافى و عدممروّت در قضاوت و داورى، انسان را تا كجا از مرتبه واقع و حقّ بدور مىاندازد! يك نگاه كوتاه به بزرگانى كه از أعيان علماء طائفه اماميّه و فضلاى عصر خويش بوده و در اين سلسله جليله قرار دارند، براى إثبات حقّانيّت عرفان و طريق آنان كفايت ميكند، علماء و فقهاى وارستهاى كه حتّى يك نقطه إبهام و تاريك در حيات علمى و معنوى آنان به چشم نمىخورد و چون زر سرخ از هر ناخالصى و غشّى پاك و مبرّا هستند. شاگردانى كه در اين مكتب پرورش يافته و به طهارت مطلق رسيدند و نيز آثارى كه از خامه آنان تراوش نمود و به عالم انسانيّت ارزانى شد، خود بر حقّانيّت اين مكتب عرفانى، شهادت صدق مىدهد.
مىگويند: هويّت مرحوم جولا مجهولاست؛ هويّت و ماهيّت يكپارچه نور مرحوم جولا را، در آئينه هويّت و كمالات و مقامات آيتاللـه سيّدعلى شوشترى بايد نظاره كرد، عالمى كه در مراتب علمى، همطراز شيخ أنصارى رحمةاللـهعليه بوده و بعد از رحلت شيخ أعظم بر كرسى تدريس نشسته و درس شيخ را از ادامه آن دنبال ميكند. شيخ أنصارى با اينكه خود صاحب مرتبهاى عظيم در أخلاق و تقوى و فضيلت بوده و مناقب و كرامتهاى أخلاقى، زهد، و سعى و جدّيّت آن عالم بزرگوار، هنوز سرمشق علماء، فضلا و أهل علم است، به تعبير كتب تراجم از مريدان مرحوم آقا سيّدعلى شوشترى بوده و با تواضع و خشوع كامل، نزد ايشان براى درس أخلاق و تهذيب و تطهير باطن حاضر مىشده و در نهايت نيز از بين تمام علما و فضلاى نجف ايشان را به عنوان وصىّ خويش معيّن ميفرمايد.[۲]
أمّا، آخوند ملاّحسينقلى همدانى رضواناللـهتعالىعليه كه به واسطه مرحوم آقا سيّدعلى شوشترى و از طريق ايشان از زلال عرفان مرحوم جولا إشراب شدهاند، فضل و علم و كمالشان عالمگير شده و محتاج به بيان نبوده و در آسمان فضيلت و توحيد چون خورشيدى فروزان مىدرخشد. فقيه بزرگوار مرحوم آيتاللـه سيّدحسن صدر در تكمله در وصف اين حسنه دهر و نادره دوران مىنويسد:
(ره)
جَمالُالسّالِكينَ وَ نُخبَةُ الفُقَهآءِ الرَّبّانيّينَ وَ عُمدَةُالحُكَمآءِ وَ المُتَكَلِّمينَ وَ زُبدَةُالمُحَقِّقينَ الاُصوليّينَ، كانَ مِنَ العُلمآءِ بِاللَهِ وَ بِأحكامِ اللَهِ جَالِسًا عَلى كُرسىِّ الاِسْتِقامَةِ تَشرُقُ عَليهِ أنوارُ المَلَكوتِ. عاشَرْتُهُ سِنينَ فِى اللَيلِ وَ النَّهارِ وَ الحَضَرِ وَ السَّفَرِ ما رَأيْتُهُ يَنْطِقُ إلّا بِالحِكمَةِ أوِ الكَلِمَةِ النّافِعَةِ دآئِمَ المُراقَبَةِ لِرَبِّهِ حاضرًا بَينَ يَدَيْهِ؛ كُلُّ كُلِّهِ حُضورٌ. وَ رُبَّما سَكَتَ فى أثْنآءِ البَحثِ وَالتَّدريسِ خَوفًا مِن عُروضِ الغَفلَةِ عَنِ الحُضورِ وَالتَّكَلُّمِ فِىاللَهِ جَلَجَلالُه. كانَ عَلى مِنهاجِ السَّيِّدِ جمالِالدّينِ ابْنِ طاووسٍ فى القَولِ و العَمَلِ حَتّى فى عدمِالإفْتآءِ و عدمِالتَّصَدّى لِشَىءٍ مِن اُمورِ الرِّئَاسَةِ الشَّرعيَّةِ حَتّى صَلوةِ الجَماعَةِ فى الخارِجِ.نَعَم كانَ يُدَرِّسُ فى الفِقهِ و الاُصولِ ما كَتَبَهُ فيهِما مِن تَقْريراتِ اُستاذِهِ العَلاّمَةِ الشَّيخِ مُرتضى الأنصارىّ وَ ما حَقَّقَهُ هُوَ فىالعِلمَينِ و يُصَلّى بِبَعضِ خآصَّتِهِ فى دارِه وَ رَبَّى جَماعةً مِنَ المُؤْمِنينَ أخْرَجَهُم مِن ظُلُماتِ الجَهلِ إلى نورِ المَعرِفَةِ بِاللَهِ وَ دَرَّبَهم طريقَ السُّلوكِ إِلى اللَهِ وَ طَهَّرَهُم بِالرّياضاتِ الشَّرعيَّةِ وَالمُجاهَداتِ العَمَليَّةِ مِن كُلِّ دَنيَّةٍ حَتّى صاروا مِن عِبادِ اللَـهِ الصّالحينَ السّالِكينَ فى سَبيلهِ.
لَم يَكُن فى عَصْرِه أنفَعُ مِنهُ لاِءهلِ العِلمِ إذا أرادوا تحصيلَ المَعرِفَةِ و السُّلوكِ إلَى اللَهِ مِن طَريقِ أهلِالبَيتِ لاِءنَّهُ كانَ وَحيدَ عَصرِهِ فى عُلومِ المُراقَبَةِ وَ أدَبِ العُبوديَّةِ.[۳]
«جمال سالكين و برگزيده فقهاى ربّانى و رئيس حكماء و متكلّمين و خلاصه محقّقين از اصوليّين، او از علماى باللـه و بأحكام اللـه بود كه بر كرسىّ استقامت نشسته و أنوار ملكوت بر او مىتابيد. با او سالها در شب و روز و حضر و سفر معاشرت نمودم و نديدم سخنى جز حكمت يا كلام نافع بگويد. دائما در حال مراقبه نسبت به پروردگار و حاضر در محضر او بود. همه همهاش حضور و توجّه به حضرت حقّ بود و گاهى در ميان بحث و تدريس از خوف اينكه غفلتى از توجّه به حضرت پروردگار و سخنگفتن براى خداوند جلّجلاله بر او عارض شود، سكوت ميفرمود. روش او در گفتار و كردار، روش و طريقه سيّدابنطاووس بود، حتّى مانند سيّدابنطاووس حاضر به فتوادادن نشد و متصدّى هيچيك از امور رياست شرعى حتّى إقامه نماز جماعت در خارج از منزل نگرديد.
آرى، در فقه و اصول تقريرات استاد علاّمهاش شيخ أنصارى را همراه با تحقيقات خود تدريس ميفرمود. و با برخى از خواصّ خود در منزلش نماز مىگزارد و جماعتى از مؤمنين را تربيت نمود و ايشان را از ظلمات جهل بيرون آورده و به نور معرفت باللـه منوَّر نمود و در طريق سلوك إلى اللـه ايشان را ورزيده ساخته و با رياضات شرعى و مجاهدات عملى آنها را از هر پستى و دنيّهاى تطهير كرد تا جائيكه از عباد صالح خداوند گرديدند كه راه وى را پيموده و در مسير او قدم بر مىدارند.
هيچ كسى در عصر او براى اهل علم مفيدتر و نافعتر از او نبود، اگر مىخواستند از طريق اهلبيت عليهمالسّلام به تحصيل معرفت و سلوك إلى اللـه بپردازند؛ چرا كه او وحيد عصر خود در علوم مراقبه و أدب عبوديّت بود.»
آيتالله حاج سيّداحمد كربلائى (ره)
و در شرح حال عارف كامل و فقيه بلند مرتبه آيتاللـه حاجّ سيّدأحمد كربلائى قدّساللـهنفسه ميفرمايد:
أحَدُ العُلَمآءِ الرَّبّانيّينَ وَالفُقَهآءِ الاُصوليّينَ والأساتِذَةِ المُدَرِّسينَ فى النَّجفِالأشرفِ اليومَ، و هو عالِمٌ عابِدٌ زاهِدٌ ناسِكٌ ربّانىٌّ مُجاهِدٌ. لا أعرِفُ فى النَّجفِ ـ فَضلاً عَن غَيرِها ـ أفضلَ منهُ فىالمَعارِفِ وَ طريقِ السُّلوكِ إلَيها. جَمعَ اللَـهُ فيهِ الحِكمَةَ العِلميَّةَ و العَمَليَّةَ فهو نورٌ يُستنارُ بِهِ و عَلَمُ هِدايَةٍ يُهتَدَى بِهِ، زادَاللَهُ فى شَرَفِهِ وَ فَضلِهِ و نَفَعَ بِهِ المُجاهِدينَ السّالِكينَ بِمُحَمَّد وَ ءَالِهِ الطّاهِرينَ.[۴]
«يكى از علماى ربّانى و فقهاى اصولى و أساتيد و مدرّسين نجفاشرف در زمان ماست و او عالمى عابد و زاهدى ربّانى و مُجاهد است. هيچكس را در نجفاشرف ـ چه رسد به غير نجف ـ أفضل از او در معارف و راه رسيدن به آن نمىشناسم. خداوند حكمت علمى و عملى را در او جمع نموده است و او نورىاست كه از شعاع آن ديگران منوّر گرديده و عَلَم هدايتى است كه به واسطه او از گمراهى نجات يافته و هدايت مىشوند. خداوند بر شرف و فضل وى بيافزايد و به مجاهدين با نفس أمّاره كه راه خدا را مىپيمايند، به واسطه او نفع و رحمت برساند، بمحمّد و آله الطّاهرين.»
تأمّل در اين عبارات و نظائر آن كه در كتب تراجم در بيان أحوال مرحوم آخوند ملاّحسينقلى و شاگردان آن بزرگوار آمده، همه حكايت از اين دارند كه اين فقيه و عارف فرزانه در سده گذشته مهمترين پايه و ركن در تحوّل معنوى حوزههاى علميّه بوده و با درخشش ايشان، بازگشت گسترده حوزههاى حكمت عملى و تهذيب نفوس به اين مجامع علمى رقمخوردهاست.
آيا اين تفسير عظيم الميزان كه عرب و عجم، مفسّر و محدّث، فقيه و حكيم و عارف از شكوه و عظمت آن به شگفتى در مىآيند و حاصل تراوشات علمى و معنوى شاگرد و تربيت يافته مكتب جولا است، خود سند محكم بر ماهيّت و حقّانيّت اين طريق نيست؟! از صدر إسلام تا كنون، شاگرد كداميك از مكاتب معرفتى و صاحب سلسله اينگونه در اين اقيانوس عميق و بىكران قرآن به سياحت و غوّاصى پرداخته و اين غرائب لؤلؤ و مرجان را از آن صيد نموده است!! تفسيرى كه هنوز فضلاء و خواصّ از تقرير طريق استخراج و استنباط آن معانى كه حضرت علاّمه طباطبائى در تفسير آيات بيان فرموده عاجز و ناتوانند فضلاً از متوسّطين.
نزديك به هشت قرن تنها تفسيرى كه بر حوزههاى علميّه شيعه حاكم بود، تفسير مجمعالبيان مرحوم حجةالإسلام طبرسى بود و هنوز مبلغ علمى بعضى از آن تجاوز نمىكند؛ هر آيهاى كه دلالت بر نكتهاى دقيق در وادى معارف إلهى داشت حمل بر مجاز و كنايه و مانند آن مىشد و آياتى كه عالىترين و راقىترين معارف ربّانى را از خزانه غيب خدا براى انسان به ارمغان مىآورد، براى آنكه با فهم بسيط و عرفى تطبيق يابد، با اين تصرّفها به سطح پائينى تنزّل مىيافت.
حضرت علاّمه طباطبائى رضواناللـهتعالىعليه، با استمداد از مقام ولايت كبرى و ملكوت قرآن، اين قالبهاى كهنه را درهمشكست، پرده از زيبائىها و شگفتىهاى قرآن برگرفت، قرآن را كه در زنجيرهاى تعصّب و جهالت مهجور مانده بود آزاد ساخت و از ماء معين و عذب اين چشمه نوش، دلها را إحياء نمود.
در شأن و منزلت اين تفسير همان كلام حضرت علاّمه والد را بايد گفت؛ ايشان در كتاب شريف مهرتابان مىفرمايند: «اين حقير روزى به حضرت استاد عرض كردم: هنوز اين تفسير شريف در حوزههاى علميّه جاى خود را چنانكه بايد، بازنكردهاست! و به ارزش واقعى آن پى نبردهاند؛ اگر اين تفسير در حوزهها تدريس شود و روى محتويات و مطالب آن، بحث و نقد و تجزيه و تحليل بعمل آيد و پيوسته اين أمر ادامه يابد، پس از دويست سال ارزش اين تفسير معلوم خواهد شد.
در دفعه ديگرى عرض كردم: من كه به مطالعه اين تفسير مشغول مىشوم، در بعضى از أوقات كه آيات را بهم ربط مىدهيد و زنجيروار آنها را با يكديگر موازنه، و از راه تطبيق معنى را بيرون مىكشيد، جز آنكه بگويم در آن هنگام قلم وحى و إلهام إلهى آنرا بر دست شما جارىساختهاست، تعبير ديگرى ندارم!»[۵]
اگر تفسير الميزان هم نباشد، عظمت نفس، زهد و پارسائى، سادهزيستى، تهجّد در دل شبهاى تار، خضوع و خشوع ايشان در برابر كبرياى حضرت پروردگار و انداختن بار نياز بر آستان أهلبيت عليهمالسّلام، همه حكايت از طهارت نفس ايشان دارد. سوز و اشتياق بىحدّ ايشان در عشق و محبّت پروردگار در أشعارى كه از سويداى ضمير ايشان برخاسته و بر جان مخاطب نقش مىبندد، موج مىزند.
آرى، علاّمه طباطبائى مظهر تقوى، عدالت و توحيد است!
از آثار مكتوب و برجاى مانده اين بزرگان و تربيت يافتگان حوزه معرفتى ايشان، بايد طهارت و حقّانيّت آنان را دريافت. آيا قلبى كه به مقام طهارت نرسيده، ميتواند دوره اللـهشناسى و معادشناسى را بنگارد، بهطورىكه حقيقت توحيد و معاد را اينچنين ترسيم كند و هرچه انسان مطالعه كند نفسش ملول و خسته نشود.
و حقّا و تحقيقا حضرت علاّمه والد، منادى و مروّج توحيد حقيقى و علوم و معارف اصيل اسلام، در قرن معاصر بودند. و وجود خود ايشان به تنهائى براى اثبات حقّانيّت اين طريق كافى بود.
و لذا اگر مىبينيم اين اسطوانههاى عرفان، حكمت و اخلاق اينگونه مورد تهاجم نسبتهاى ناروا و ناجوانمردانه قرار مىگيرند، هيچ جاى شگفتى نيست؛ چرا كه النّاسُ أَعْدآءُ ما جَهِلُوا.[۶] والد معظّم در ترسيم شخصيّت منكرين و معاندين عرفان و حكمت و أهل آن مىفرمودند: «اينان گرفتار مثلّثى هستند كه يك ضلعش جهل، ضلع ديگر عناد و ضلع سوّم بىحيائى است!» و از كنار سوءأدبها و جسارتهايى كه به ايشان مىشد، كريمانه عبور نموده و مىفرمودند: وَ لاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّىِّءُ إلّا بِأَهْلِهِ.[۷] مكرهايى كه به أهل عرفان و أولياء و مقرّبان درگاه حضرت حقّ عزّاسمه مىزنند، همه به خود آنان برميگردد.
۱. مرحوم شمسالدّين محمّد لاهيجى، شارح گلشنراز در بيان اجازه ارشاد خود از سوى سيّد محمّد نوربخش ميفرمايد: طريق أكابر طريقت كه مرشدان كاملند، آنستكه چون مريد با إخلاص را به خدمت و عُزلت و خلوت و صحبت كه أركان أربعه طريقت است، تربيت فرمودند و آن مريد به كمالى كه لايق و در خورد استعداد فطرى خوداست، رسيد و مىخواهند كه به اشارت إلهى او را به دعوت خلق و إرشاد مشغول سازند، البتّه اجازه إرشاد كه لايق كمال او باشد، جهت وى مىنويسند، تا طالبان قابل بدانند كه دعوت و إرشاد او به اشارت إلهى و أمر كاملى است؛ نه آنكه مانند شيخان متصنّع به هواى نفس و حبّ جاه مىخواهد كه خود را شيخى سازد و او را مريدان و تابعان باشند. (مفاتيحالإعجاز، ص ۵۸۶)
۲. آخوند ملاّحسينقلى همدانى رحمةاللـهعليه ميفرمايد: روزگارى نيز به نجف أشرف به درس شيخ أنصارى مىنشستم، مگر گاهى دريافتم كه شيخ علىالدّوام، أيّام چهارشنبه را به منزل آقا سيّدعلى شوشترى مىشود از تلاميذ خويش، و روزى بدانجا شدم و يافتم شيخ را نشسته به هيئت تلميذ و سيّد را نشسته به هيئت استاد و سيّد چيزها ميفرمود. مگر در دل گذراندم كه من نيز علىالدّوام بدين حضرت شوم و چون برخاستم سيّد با من فرمود كه اگر خواستى همى آى. و از آن روز بدان حضرت بار يافتم. (تاريخ حكماوعرفاى متأخّر بر صدرالمتألّهين، ص ۲۰۹)
۳. تكملة أمل الاءَمل، ج ۲، ص ۵۳۴.
۴. تكملة أمل الاءَمل، ج ۲، ص ۶۰.
۵. مهرتابان، ص ۷۱.
۶. نهج البلاغة، ص ۵۰۱، حكمت ۱۷۲.
۷. قسمتى از آيه ۴۳، از سوره ۳۵: فاطر.