نویسنده:آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: کتاب نور مجرد
حضرت علامه والد روحىفداه در مقدّمه كتاب نفيس و ممتّع توحيدعلمىوعينى ص ۲۳ تا ص ۲۶ در بيان شرح حال عالم إلهى و عارف صمدانى آيتاللـه حاج سيّدأحمد كربلائى قدّسسرّه مىفرمايند:
«پدر من، مرحوم آقاى حاج سيّدأبوالقاسم از شاگردان مرحوم آيهالحقّ عارف بىبديل آخوند مولى حسينقلى همدانى رضواناللـهعليه، و پس از ايشان شاگرد مرحوم مبرور آيتاللـه آقاى حاج سيّدأحمد طهرانى بودهاند، و نيز وصىّ مرحوم آقاى حاج سيّدأحمد بودهاست. و مرحوم آقاى حاج سيّدأحمد در حالى كه سرش در دامان ايشان بودهاست، رحلت نمودهاند.در اينجا داستان غريب و عجيبى از ايشان ذكر مىكنيم كه حقّا بايد موجب عبرت و بيدارباش و تعهّد و صعوبت امر رياست و مرجعيّت، براى سلسله جليله طلاّب علوم دينيّه قرار گيرد. در روز جمعه بيستويكم شهر جمادىالاُولى يكهزار و چهارصد و يك هجريّه قمريّه در شهر مقدّس مشهد، به بازديد جناب مستطاب حضرت صديق ارجمند و سرور گرامى: آيتاللـه حاج سيّدعلى لواسانى دامتبركاته، فرزند برومند آيتاللـه آقاى حاج ميرزا أبوالقاسم لواسانى، فرزند مرحوم آيتاللـه آقاى حاج سيّدمحمّد لواسانى، فرزند مرحوم آيتاللـه آقاى سيّدإبراهيم لواسانى رحمةاللـهعليهمأجمعين به منزلشان شرفياب شدم.
در ضمن مذاكرات، شرحى راجع به حالات مرحوم آيتاللـه عارف عابد و فقيه نبيه: آقاى حاج سيّدأحمد طهرانى كربلائى بيان داشتند؛ از جمله آنكه فرمودند:
پدر من مرحوم حاج سيّدأبوالقاسم مىگفتند:
روزى از روزها كه درس تمام شد و شاگردان شروع به رفتن كردند، من هم برخاستم كه بروم، مرحوم استاد حاج سيّدأحمد فرمودند:
آقاى سيّدأبوالقاسم اگر كارى ندارى قدرى بنشين !
من دانستم كه ايشان كار خصوصى دارند، عرض كردم: نه، كارى ندارم.
نشستم، و پس از آنكه همه رفتند فرمودند:
براى آقا ميرزا محمّدتقى بنويس! و سپس حالشان منقلب شد و گفتند: آه آه، خودش گفتهاست خودش گفتهاست، مسلّماست مسلّماست.
و چنان انقلاب حال پيدا كردند كه بىحال شدند، ما پنداشتيم كه شايد آقاى ميرزا محمّدتقى درباره ايشان جملهاى زننده گفته و يا نسبتى دادهاست كه به ايشان رسيده كه بالنّتيجه ايشان را تا اين سرحدّ ملول و ناراحت نمودهاست.
از طرفى ديگر مىدانستيم كه آقاى ميرزا محمّدتقى شيرازى، شخص عادل و با ورع و متّقىاست، و هيچگاه كلمهاى كه در آن غيبت و خلاف واقع باشد نمىزند و نيز مىدانستيم كه ايشان هم كسى نيستند كه از نسبتهاى ناروا كه به او داده شود ملول و خسته شوند، و لذا همينطور متحيّر شديم و به حال سكوت و بهت درآمديم.
در اينحال من براى ايشان سبيلى چاق كردم [۱] و به ايشان دادم و عرض كردم:
حالا اين شَطَب را بكشيد و اينقدر ناراحت نباشيد!
مرحوم استاد شطب را كشيدند و قدرى كه سرحال آمدند فرمودند:
اين مرد [۲] احتياطات خود را به من إرجاع داده است. و أفرادى به او مراجعه كردهاند و از او پرسيدهاند كه اگر خداى ناكرده براى شما واقعهاى اتّفاق بيفتد ما بعد از شما از چه كسى تقليد كنيم ؟ و اينك در احتياطات شما به كه مراجعه نمائيم ؟
آقاى ميرزا محمّدتقى در جواب گفتهاست:
به سيّد أحمد. من غير از او كسى را سراغ ندارم.
آقا سيّدأبوالقاسم! براى او بنويس كه:
آقا ميرزا محمّدتقى! شما در امور دنيا حكومت داريد! اگر ديگر از اين كارها بكنيد و كسى را إرجاع دهيد، فرداى قيامت در محضر جدّم رسول خدا كه حكومت در دست ماست، از شما شكايت خواهم كرد و از شما راضى نخواهم شد.»
و نيز داستان ديگرى از ايشان نقل شدهاست كه در موقع رحلت مرجعى از مراجع تقليد، اگر طهرانىها، يعنى علماى طهران و تجّار و كسبه طهران، به كسى رجوع مىنمودند و از او تقليد مىكردند، او مرجعتقليد تمام شيعيان مىشد و همه بلاد و شهرها به تبع طهرانىها از او تقليد مىكردند. و چون طهرانىها به حاج سيّد أحمد رجوع كردند تا از او تقليد كنند، نپذيرفت و در جواب گفت:
اگر جهنّم رفتن واجب كفائى باشد، مَن بِهِ الكفاية موجود ست.