از امام صادق عليهالسّلام منقول است كه آن حضرت فرمودند: إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ أَوْحَى إلَى نَبىٍّ مِنْ أنْبيآءِ بَنىإسْرآئيلَ، إنْ أحْبَبْتَ أن تَلْقانى غَدًا فى حَظيرَةِ الْقُدْسِ فَكُنْ فى الدُّنْيا وَحيدًا غَرِيبًا مَهْمومًا مَحْزونًا مُسْتَوحِشًا مِنَ النّاسِ بِمَنْزِلَةِ الطَّيْرِ الْواحِدِ الَّذى يَطيرُ فىالاْءرْضِ الْقِفارِ وَ يَأْكُلُ مِنْرُءوسِ الاْءَشْجَارِ وَ يَشْرَبُ مِنْ مآءِ الْعُيونِ، فَإذا كانَ اللَيْلُ أَوَى وَحْدَهُ وَ لَمْ يَأوِ مَعَ الطُّيورِ، اسْتَأْنَسَ بِرَبِّهِ وَ اسْتَوْحَشَ مِنَ الطُّيورِ.[۱]
«خداوند عزّوجلّ به پيامبرى از پيامبران بنى إسرائيل وحى فرستاد: اگر مىخواهى در فرداى قيامت مرا در بارگاه قدس ملاقات نمايى، در دنيا تنها و غريب و غمگين و دور از مردم باش و با ايشان انس و الفت برقرار مكن؛ مانند پرندهاى كه در سرزمين بىآب و علف بهتنهايى پرواز ميكند و بر بالاى درختان نشسته و غذائى مىخورد و از آب چشمهها مىنوشد و چون شب فرا رسد بهتنهايى استراحت كرده و به جمع پرندگان ملحق نمىگردد. با خداوند خود مأنوس گشته و با پرندگان بيگانه بوده و الفتى ندارد.»
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه ۶۳۹ تا ۶۴۹
عزلت نزد أولياء إلهى و مشايخ طريقت از أركان خمسه سير و سلوكإلىاللـه است و معناى متداول آن اجتناب از مصاحبت و مجالست با أبناء روزگار خوّان است، چه اينكه معاشرت با آنان موجب محبّت دنيا و تنزّل در عالم كثرت است. أمّا مرتبه أعلى از عزلت، انقطاع و دورى از ماسوىاللـه است، خصوصا طاغوت نفس كه هر چه بر سر انسان مىرود از مهجوريّت و دورى از عوالم قرب و محروم شدن از أنس با حضرت پروردگار، همه و همه حاصل هستى موهوم و پندارى نفس است. كه بايد آن را با شراب وحدت و در قمار عشق باخته، تا طائر جان در عوالم ربوبى به پرواز درآيد.
عزم آن دارم كه امشب نيممست | پاىكوبان كوزه دردى به دست | |
سر به بازار قلندر درنهم | پس به يكساعت ببازم هر چه هست | |
تا كى از تزوير باشم خودنماى | تا كى از پندار باشم خودپرست | |
پرده پندار مىبايد دريد | توبه زهّاد مىبايد شكست | |
وقت آن آمد كه دستى بر زنم | چند خواهم بودن آخر پاى بست | |
ساقيا در ده شرابى دلگشاى | هين كه دل برخاست، غم در سر نشست | |
تو بگردان دور تا ما مردوار | دور گردون زير پاى آريم پست | |
مشترى را خرقه از سر بركشيم | زهره را تا حشر گردانيم مست | |
پس چو عطّار از جهت بيرون شويم | بىجهت در رقص آييم از الست |
سالك در أثر مراقبه به جايى مىرسد كه از غيرخدا منقطع شده و چنان مجذوب و سرگرم مطالعه أنوار إلهى و سير در أسماء و صفات و عوالم كلّى مىشود كه از آنچه در أطراف او مىگذرد بىخبر است و خود نيز خُلقوخوى معاشرت با أبناء دنيا را ندارد و خلوت خود را به هيچ ثمنى نمىفروشد. ولى كسانىكه از اين فضاهاى معنوى به دور هستند آنان را تعيير و سرزنش مىكنند كه مگر انسان مدنىالطّبع نيست؟ مگر رسول خدا صلّىاللـهعليهوآله نفرمودهاند: لا خَيْرَ فيمَنْ لا يُؤْلَفُ و لا يَأْلَفُ[۳]؛ پس چرا با همنوعان خود مراوده و معاشرت ندارند؟
حضرت علاّمه والد مىفرمودند: «زمانى كه حضرت علاّمه طباطبائى و أخوى مكرّم ايشان در نجفأشرف مشغول به تحصيل بودند و نزد حضرت آقاى قاضى مراتب تهذيب نفس و حكمت عملى را طىّ مىكردند و به خود اشتغال داشتند، از اين تعييبها و سرزنشها در أمان نبودند. عدّهاى مىگفتند: چرا اين دو برادر در هنگام راه رفتن سر خود را پائين مىاندازند و به أطراف خود نظر نمىكنند؛ خداوند به انسان چشم و گوش داده تا پيرامون خود را تماشا كند و كسانى كه از كنار او عبور مىكنند را ببيند و سلاموعليك بنمايد. نظير همين مطالب را نسبت به خود مرحوم قاضى نيز مىگفتند كه چرا ايشان منزوىاست؟ چرا در محافل و مجالس ترحيم و غيره شركت نمىكند و مثل ديگران نيستند كهبيايند و بروند و بنشينند و صحبت كنند.
أمّا اين بيچارهها ادراك نمىكردند كه علاّمه طباطبائى و برادر بزرگوارشان در چه افقى هستند و در چه عوالمى سير مىكنند و نمىدانستند كه رفتار اين دو برادر و آيت إلهى تصنّعى نيست، بلكه چنان به سرمايههاى درونى خود پرداختهاند و سرگرم آنها شدهاند كه أصلاً نمىتوانند به خارج از خود توجّه و التفات كنند.»
و به قول خواجه شيراز عليه الرّحمة:
دل ما بدور رويت ز چمن فراغ دارد | كه چو سروپاىبندست و چو لاله داغ دارد | |
سر ما فرو نيايد به كمان ابروى كس | كه درون گوشه گيران ز جهان فراغ دارد | |
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ | كه نه خاطر تماشا نه هواى باغ دارد |
مرحوم حضرت آقاى حدّاد رضواناللـهعليه مىفرمودند:
هر كه در خانهاش صنم دارد گر نيايد برون چه غم دارد
يكى از آقايان أهل علم به بنده مىگفت: بهتر نيست پدر شما براى ترويح خاطر، عصرها در منزل را باز كنند تا مردم بيايند و بروند و با آنها مؤانست داشته باشند و تنوّعى هم برايشان باشد؟ چه اشكالى دارد انسان اجتماعى باشد؟! غافل از اينكه:
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است | چون كوى دوست هست به صحرا چه حاجت است |
مگر حضرت علاّمه والد و نيز علاّمه طباطبائى و أخوى مكرّمشان كه از علماى ربّانى هستند اين روايات را نديدهاند؟ و يا نمىدانند كه انسان بايد اجتماعى باشد، كه ما اين امور را به آن بزرگواران گوشزد كنيم؟
در أواخر عمر شريفشان مطالبى كه در باب توحيد عينى و شهود عوالم كلّيّه بيان مىداشتند، حكايت از واردات سنگين توحيدى داشت و با اينكه بروز و ظهور نمىدادند، معلوم بود كه به آن واردات و أحوال درونى مشغولاند. و لطافت خاصّى گرفته بودند و تنزّل به عالم كثرت برايشان بسيار سخت بود. ملاقاتها همه تعطيل شد. بعضى آرزوى ديدار ايشان را داشتند و مىآمدند و اصرار مىكردند كه فقط براى يكدقيقه با ايشان ملاقات كنند يا ايشان را از پشت شيشه مكتبه ببينند، أمّا ميسور نبود.
يكبار بندهخدايى كه روى صندلى چرخدار مىنشست، به درب منزل آمده بود و با اصرار مىگفت: تمام كتابهاى حضرت علاّمه را خواندهام و فقط مىخواهم ايشان را زيارت كنم. حقير از سر ترحّم با اينكه فرموده بودند كسى را براى ملاقات معرّفى نكنيد، خدمت ايشان عرض كردم و خانم والده نيز واسطه شدند و ظاهرا پيش از اين نيز يكبار آمده و برگشته بود. علاّمه والد پذيرفتند و تشريف آوردند دم در، دوسه دقيقه بيشتر نماندند، آنهم در حالىكه سر مباركشان پايين بود و فرمودند: «بايد بروم، نه حالم مساعد است و نه وقتم ايجاب ميكند كه بمانم!»
آن بنده خدا كه به آرزوى خود رسيده بود، مسرور و شادمان بازگشت، ولى زمانى كه به محضر والد معظّم قدّسسرّه رسيدم، فرمودند: «آقا! در أثر اين ملاقات حالت قبض برايم پيش آمد.» زيرا لطافت و نورانيّت ايشان بهحدّى بود كه ارتباط با أهل كثرت و عالم طبع اگرچه به ظاهر أفراد بسيار خوبى بودند براى ايشان خيلى سنگين بود؛ مَنْ أَنِسَ بِاللَهِ اسْتَوْحَشَ مِنَالنّاسِ.[۶] «هر كس با خدا مأنوس شود، با مردم بيگانه گشته و از ايشان اجتناب مىورزد.»
من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان | قال و مقال عالمى مىكشم از براى تو |
روزى در منزل ميهمانى از نزديكان داشتند. به حقير فرمودند: «نمىدانم سلوك و عرفان با ما چه كرده؟ گويا ما را از حكم آدمها خارجكردهاست! أصلاً كشش ندارم و نمىتوانم سرسفره بيايم و بنشينم.»
چون عامّه مردم همه غرق در كثراتند و با أولياء خدا سنخيّت ندارند، ايشان چنين تعبير مىفرمودند، گرچه آدم واقعى همين أولياى إلهىاند كه از غير خدا بريدهاند. ملاّى رومى ميفرمايد:
دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر | كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست | |
گفتند يافت مى نشود، جستهايم ما | گفت آنكه يافت مى نشود آنم آرزوست |
حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه با اينكه خود را وقف توحيد و إعلاى كلمةاللـه كردهبودند و براى تربيت و پاسخگويى و رفعمشكلات سالكان از دل و جان مايه مىگذاشتند، ولى در اين أواخر كمتر كسى را مىپذيرفتند. كرارا أفراد مشتاق از جوانان و ديگران كه رساله لباللباب به دست آنها رسيده بود و با مطالعه آن شوق و رغبت سلوك در دل و جانشان افتاده بود، از ايشانتقاضاى دستگيرى داشتند، أمّا پاسخ حضرت علاّمه منفى بود و بعضى كه شهرستانى بودند مىگفتند: اگر مىشود كس ديگرى را معرّفى كنيد، مىفرمودند: كسى را نمىشناسم.
زيرا از طرفى با جدّ و جهد به تأليف دوره علوم و معارف إسلام مشغول بودند و از طرفى تربيت شاگردان نيز مقدارى از وقت شريفشان را استيعاب مىنمود و در كنار اين امور، اشتغالات نفسيّه و روحيّه خودشان مجالى براى ملاقات نگذاشته بود و گاهى حتّى در مجالسى كه بر حسب ظاهر شركت در آن ضرورى بود نمىتوانستند شركت كنند.
و يكبار از جلسه عصر جمعه كه بيرون آمدند به بنده فرمودند: «آقا! بعضى از اين رفقا را كه مىبينم اذيّت مىشوم.»
سالك مبتدى و متوسّط نيز بايد معاشرت او با أهل دنيا در حدّ ضرورت باشد، چه اينكه در أثر مؤانست با آنان قلب او مىميرد، دين او فاسد مىشود و اين مراودات ملكات أخلاقى سوئى براى او مىآورد كه سرانجام آن خسران مبين است. داود رقّى روايت ميكند كه:
قالَ لى أَبوعَبْدِاللَهِ عَلَيهِالسَّلامُ: انْظُرْ إلى كُلِّ مَن لا يُفيدُكَ مَنْفَعةً فى دينِكَ فَلا تَعْتَدَّنَّ بِهِ وَ لا تَرْغَبَنَّ فى صُحْبَتِه؛ فَإنَّ كُلَّ ماسِوَىاللَهِ تَبَارَكَوَتَعالى مُضمَحِلٌّ وَخيمٌ عاقِبَتُهُ.[۹]
«حضرت امام صادق عليهالسّلام به من فرمودند: هر كس كه در أمر دينت به تو نفعى نمىرساند، به او أهميّتى نده و در همنشينى و مصاحبت با او رغبت ننما؛ زيرا هر آنچه غير از خداوند تباركوتعالى است نابود است و عاقبتى وخيم دارد.»
از سالكى پرسيدند: چرا از مردم عزلت گرفته و در گوشه خلوت نشستهاى؟ گفت: مىترسم دين و ايمانم ربوده شود و نفهمم !
أوّل فطرت كه پديد آمدى | از همه كس فرد و وحيد آمدى | |
عاقبت كار كزين جا روى | از همه شك نيست كه تنها روى | |
اين همه بند و گره از بهر كيست؟ | وين همه آميزش و پيوند چيست؟ | |
هر كه به مشغوليت اندر ره است | غول رهِ تست خدا آگه است | |
پاى وفا در ره غولان مدار | روى به بيغوله تنهايى آر | |
ور نبود از دل سودائيت | طاقت بيغوله تنهائيت | |
خيز و قدم نه به ره رفتگان | رو سوى آرامگه خفتگان | |
ياد كن از عهد فراموششان | نكته شنو از لب خاموششان | |
پرشدهشان بين ز غبار استخوان | كُحل بصيرت كن از آن سرمهدان | |
منزلشان بين به تهِ سنگ تنگ | كوب، سرِ افعى غفلت به سنگ |
هميشه مىفرمودند: اين أفرادى كه در روز اين قدر خرج مىكنند، مگر در شب چقدر خزينه مىنمايند؟! دخل و خرج معنوى سالك بايد با هم بخواند؛ شب براى تهجّد بيدار شود، بينالطّلوعين به قرائت قرآن و أذكار خود بپردازد و از حضرت پروردگار نور بگيرد، تا روز كه براى تحصيل، كسب يا تجارت پا به عالم كثرت مىگذارد از سرمايه نخورد، بلكه دسترنج مجاهدات خود را در ارتباط با أهل كثرت با اقتصاد و ميانهروى خرج كند.
سالكى كه ارتباط و معاشرت او بىحساب و كتاب است مانند گوشت قربانى است؛ هر كسى تكّهاى از او ميكند و مىبرد و نهايةً براى خود چيزى باقى نمانده، مفلس و بيچاره مىشود.مىفرمودند: از خدا بگير، بعد خرج كن! أمّا اگر از خدا نگرفتى و مراقبه نداشتى و شب براى تهجّد بر نخواستى، متضرّر مىشوى. انسان از خودش چيزى ندارد و آنچه هست از ربّ است و اگر كسب نكند از مايه مىخورد و همه خرج شده و تمام ميگردد.
روزى از ايشان درباره حافظ قرآن: مرحوم كربلائىكاظم سؤال كردم فرمودند: كربلائىكاظم را بارها ديده بودم، عنايتى به ايشان شده بود، أمّا بر أثر شهرت و رفتوآمد به منازل اين و آن و خوردن غذاى آنان، آن نورانيّت و صفاى خاطرى كه داشت كمرنگ شد و ديگر آن كربلائىكاظم أوّل نبود.
برخى از أبناء دنيا حتّى از أهلعلم چنان منغمر در كثرت و تاريك هستند كه يك برخورد كوتاه با آنان، تمام نور و لطافت سالك را تاراج ميكند. حضرت آيتاللـه آقا سيّدأحمد خوانسارى رحمةاللـهعليه مىفرمودند: «روزى حضرت آيتاللـه شيخحسنعلى نخودكى رحمةاللـهعليه نام يكى از مراجع نجف را بردند و فرمودند: من ايشان را به شكل خنزير مشاهده نمودم. اين كلام براى آقاى نخودكى، غيبت نبود، أمّا من احتياط كرده و نام آن عالم را نمىبرم!»
مرحوم نخودكى أهل توحيد نبودند و فقط در أثر رياضتها و مجاهدات و طاعات مقدارى از پرده از مقابل ديدگانشان كنار رفته بود. وقتى حال ايشان چنين باشد، حال أولياى كامل در ارتباط با أهل كثرت چگونه خواهد بود؟!
علاّمه والد رضواناللـهعليه از برخى از اهل علم نقل مىكردند كه: روزى مرحوم حضرت آيتاللـه آقا سيّدجمالالدّين گلپايگانى رحمةاللـهعليه را ديده است كه براى قرائت فاتحه و زيارت أهل قبور به وادىالسّلام مىروند. آرام آرام به دنبال ايشان حركت ميكند بهطورىكه ايشان متوجّه نشوند، هنگامىكه به وادىالسّلام مىرسند مىبيند نفخهاى خوش از ايشان فضاى وادىالسّلام را عطرآگين ميكند. مدّتى در بين قبور حركت كرده و فاتحه مىخوانند و همينطورآن بوى عطر در فضا منتشر بوده تا اينكه از قبرستان خارج مىشوند.
در راهِ برگشت با يكى از علماى نجف روبهرو مىشوند، او به آقا سيّدجمالالدّين سلام ميكند و ايشان ردّ سلام كرده چند كلمهاى صحبت مىكنند. ايشان ميگويد: بهمجرّد پاسخدادن به سلام آنعالم و صحبت با او، آن بوى خوش از ايشان رفت. پس از جداشدن از آن شخص آقا سيّدجمالالدّين روكردند به من و فرمودند: «ديديد آقا! با يكصحبت چگونه آن بوى خوش رفت!» من فهميدم كه ايشان از همراهى من با ايشان در قبرستان مطّلع بودهاند.
بارى وقتى آقا سيّدجمالالدّين با آن طهارت و تقوى با يك برخورد اينگونه نزول مىكنند، حال سالكين عادى چگونه خواهد بود؟!
روى در ديوار كن تنها نشين | وز وجود خويش هم خلوت گزين | |
قعر چَه بگزيد هر كو عاقل است | زان كه در خلوت صفاهاى دل است | |
ظلمت چَه به كه ظلمتهاى خلق | سر نبرد آن كس كه گيرد پاى خلق | |
آدمىخوارند أغلب مردمان | از سلام عليكشان كم جو أمان | |
خانه ديو است دلهاى همه | كمپذير از ديو مردم دمدمه |
۱. أمالىصدوق، باب ۳۶، ص ۱۹۸، ح ۴.
۲. ديوانعطّار، غزليّات، غزل ۵۲، ص ۱۶۷ و ۱۶۸.
۳. بحارالأنوار، ج ۷۲، ص ۲۶۵، ح ۹: «در كسى كه ديگران با او انس و الفت برقرار نمىكنند و او نيز با كسى الفت نمىگيرد، خيرى نيست.»
۴. دیوان حافظ، ص ۷۱، غزل ۱۵۶.
۵. دیوان حافظ، ص ۲۷، مطلع غزل ۵۴.
۶. غررالحكم، ص ۱۹۹، ح ۳۹۵۰.
۷. ديوانحافظ، ص ۱۹۰، غزل ۴۱۷.
۸. ديوانشمستبريزى، ص ۱۹۰.
۹. بحارالأنوار، ج ۷۱، ص ۱۹۱، ح ۵.
۱۰. سفينةالبحار، ج ۳، ص ۴۷۴.
۱۱. لبّلباب مثنوى، ۲۲۰.