کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > زندگی نامه > اساتید > اساتید و مراودین سلوکی > لزوم استاد در سلوک الی الله از منظر علامه طهرانی

لزوم استاد در سلوک الی الله از منظر علامه طهرانی

مستكبران هر عصر و زمان به نيروى استقلال نفسانى خود كار كردند، و از تبعيّت استاد و مربّى اخلاقى بيرون بودند و جهانى را به آتش و خون و نفس امّاره و جهنّم گداخته كشيدند. امّا همين‌ها كه در تحت ولايت و مجراى نفسانى استاد در آمدند، غرورشان شكست، استبدادشان در هم فرو ريخت؛ مانند سلمان فارسى و رُشَيد هَجَرى و إبراهيم أدهم و أمثالهم درآمدند. معاويه با حُجْر بن عَدىّ هيچ فرقى نداشت، جز آنكه او به اراده خود مستقلّا كار ميكرد و اين خود را در تحت تربيت استاد قرار داد.

نویسنده: حضرت علامه آیت الله حسینی طهرانی

منبع: کتاب روح مجرد صفحه ۴۱ تا۵۴

فهرست

پاسخ ازاشکالات لزوم استاد در سلوک الی الله

اشکال اول :چرا با وجود امام زمان عجَّل اللهُ فرجَه الشَّريف،باز برای سلوک الی الله نیاز به استاد داریم؟

پاسخ: امام زمان عجَّل اللهُ تعالَى فرجَه الشّريف زنده و حاضر و ناظر به همه اعمال است، و طبق عقيده و ايمان شيعه، داراى ولايت كلّيّه الهيّه است، و تكويناً و تشريعاً در مصدر ولايت و آبشخوار احكام و جريان امور مى‌باشد؛ ولى آيا اين اعتقاد و عقيده بايد راه ما را به استاد ببندد؟! و بدون هيچ دستور و تبعيّتى از ارشادات او در راه سير و سلوك خود به مقصد برسيم؟! و فقط و فقط از امام زمان كه غائب از نظر ماست و به صورت ظاهر هم به او دسترسى نداريم استمداد نمائيم؟!

چرا ما در سائر امور اين كار را نمى‌كنيم؟! چرا در خواندن حديث و تفسير و فقه و اصول و تمام علوم شرعيّه از حكمت و اخلاق دنبال استاد ميرويم و بهترين و عالى‌ترين استاد ذى فنّ را اختيار مى‌نمائيم، و سالهاى سال بلكه يك عمر در تحت تعليم و تدريس او بسر ميبريم؟!

اگر وجود امام زمان ما را از استاد بى نياز ميكند، چرا در اين علوم بى نياز نمى‌كند؟ شما كه معتقديد و ادّعا مى‌كنيد: امام زمان به تمام جهان و جهانيان و جميع علوم و أسرار و به غيب ملك و ملكوت احاطه علميّه بلكه احاطه وجوديّه دارد، چرا در اينگونه از علوم وى را فاقد احاطه مى‌پنداريد؟! آنگاه با هزاران رنج و شكنجه و سفرهاى طولانى به نجف اشرف، و زندگيهاى ساده‌ خرد كننده، و گذراندن ساليان متمادى در گرماى سوزان نجف، و تنفّس عَجِّه‌ها و بادهاى مسموم كه طبقات رَمْل و ماسه بادى را از زمين بر ميدارد و بر روى هوا حمل ميكند و آسمان را غبار آلود و مانند شب سياه تاريك مى‌نمايد، و با زندگى در سردابهاى عميق چهل پلّه‌اى و بيست و پنج پلّه‌اى و دوازده پلّه‌اى بسر ميبريد و تحصيل علم مى‌كنيد تا متخصّص و مجتهد و فيلسوف و مفسّر و محدّث و اديب بارع گرديد؟!

شما در خانه‌هاى خود بنشينيد و از راه توسّل به امام زمان كسب اينگونه علوم را بنمائيد! بسيار بهتر و ساده‌تر و آسانتر است. آيا علوم باطنيّه و عقائد و معارف و اخلاق، و كريوه‌هاى صعب العبور عالم توحيد، و نشان دادن منجيات و مهلكات راه و ارائه طرق تسويلات شيطانيّه و كيفيّت تخلّص از آن، و شناخت حقيقت ولايت و درجات و مراتب توحيد در ذات و اسم و صفت و فعل و أمثالها مهم‌تر است، يا خواندن صرف و نحو و ادبيّات و فقه و تفسير و حكمت؟! همه ميگوئيد: آنها مهم‌تر است، زيرا تمام سعادت و تمام شقاوت انسان به آنها وابسته است.

در اينصورت مى‌پرسيم: چگونه از امام زمان، كار در اين امور غير مهمّه و اين علوم ظاهرى و سطحى بر نمى‌آيد، و براى آن شما مدرسه‌ها و مسجدها و كتابخانه‌ها مى‌سازيد و رنج سفرهاى خطيره را بر خود مى‌كشيد، و امّا از او در آن امور أهمّ و أدَقّ و أعظم كار ساخته است، و بدون هيچ سبب و وسيله‌اى شما بدان فائز ميگرديد! هيچ چاره‌اى نداريد كه يا بايد بگوئيد: در هر دو جا كارى از امام زمان ساخته نيست، و يا در هر دو جا ساخته است؟!

امّا حلّ مسأله اينست كه: همه امور و شؤون بدست مبارك اوست، ولى اين امر، سنّت اسباب را تعطيل نمى‌كند؛ همچنانكه همه امور بدست خداست و اين مستلزم تعطيل سلسله اسباب ومسبّبات نيست. زيرا خود اسباب و مسبّبات هم تحت احاطه گسترده عالم توحيد و ولايت است. دنبال علم رفتن چه در امور ظاهريّه فقهيّه و چه در امور باطنيّه وجدانيّه، هر دو تحت احاطه تكوينيّه و تشريعيّه مى‌باشند

. عليهذا دنبال استاد رفتن، و در تحت سيطره و تربيت وى درآمدن، نه آنكه منافاتى با ولايت آن حضرت ندارد، بلكه مؤيّد و ممدّ و امضا كننده آن نهج و آن طريقه نزول نور از عالم توحيد به اين عالم است.

اگر بى نياز بودن از استاد در علوم معرفتى با منطق شما تمام بود، لازم بود در جميع صنايع و حِرَف از نجّارى و بنّائى و پزشكى و دارو سازى و معدن شناسى و سائر علوم طبيعى، مردم به دنبال استاد نروند، و با توجّه به حيطه عظيمه ولائيّه امام زمان رفع مشاكل خود را بنمايند. آيا هيچ انسانى حتّى وحشى‌هاى جنگل، بدين سخن ملتزم مى‌شوند و ميتوانند آنرا برنامه زندگى خود قرار دهند!؟

اشکال دوم : آنچه استاد به انسان تعليم ميدهد ظهورات نفس اوست؛ مگر كسى ميتواند از حيطه نفس خود قدمى فراتر نهد؟! بنابراين تبعيّت از استاد، يعنى از افكار و آراءِ او پيروى نمودن و در راه و طريق نفسانى او جارى شدن. و اين صد در صد غلط است. چون خداوند انسان را كه آفريد به او نيروى استقلال و خود انديشى داد. حيف نيست كه انسان اين نيرو را در هم شكند و عزّت و استقلال خدادادى را از بين ببرد و تابع شخصى شود كه او هم همچون خود اوست‌

پاسخ : درست است كه هر كس در تبعيّت استاد درآيد، در راه و مَجرى و ممشاى نفس او در مى‌آيد؛ ولى اگر خود بخود كارى را بكند، از ممشى و مجراى نفس خودش كارى را كرده است. حال سخن فقط در اينست كه: كداميك افضل است و انسان را به مقصود ميرساند؟

ولايت و نفس استاد، روحانى و ملكوتى است؛ و نفس سالك راه نرفته، آلوده و خراب. اگر در ولايت استاد درآيد، نفس استاد در وجود سالك رهبر مى‌شود؛ و اگر به اراده و اختيار خود عمل نمايد، خودش با همين آلودگى رهبر خودش است. و فرض اينست كه: سالك است نه مرد كامل، راه رو است نه راه رفته؛ بنابراين خواسته هايش طبق نفس أمّاره و تسويلات شيطانى است.

غرور و استقلال وى همچون غرور و استقلال نفس بهيميّه است كه ميزند و مى‌برد و مى‌شكند و خراب ميكند، همچون ستور و اسب بدون افسار؛ ولى‌استاد به او دهنه ميزند، لگام ميزند، پالان مى‌نهد، ركاب درست ميكند؛ آماده براى سوارى‌. نرُن‌ها، شاپور ذوالاكتاف‌ها، هيتلرها، بلعم باعورها، و بالاخره مستكبران هر عصر و زمان به نيروى استقلال نفسانى خود كار كردند، و از تبعيّت استاد و مربّى اخلاقى بيرون بودند و جهانى را به آتش و خون و نفس امّاره و جهنّم گداخته كشيدند. امّا همين‌ها كه در تحت ولايت و مجراى نفسانى استاد در آمدند، غرورشان شكست، استبدادشان در هم فرو ريخت؛ مانند سلمان فارسى و رُشَيد هَجَرى و إبراهيم أدهم و أمثالهم درآمدند. معاويه با حُجْر بن عَدىّ هيچ فرقى نداشت، جز آنكه او به اراده خود مستقلّا كار ميكرد و اين خود را در تحت تربيت استاد قرار داد.

آن شد دوزخ، و اين شد رضوان.

آيا مسأله شيطان و غرور و جهنّم و آيات قرآنيّه، غير از مسأله استقلال طلبى و يا در تحت تعليم و تربيت درآمدن است!؟

اشکال سوم: خداوند به انسان نيروئى داده است كه با آن ميتواند با عالَم غيب متّصل شود و حوائج خود را از آنجا اخذ نمايد. از راه مكاشفات بايد انسان به حقائق برسد. فلهذا تبعيّت از علماء هم غلط است. آنها احكام را از جمع و تفريق و از ضرب و تقسيم به دست مى‌آورند، و از راه فرمول سازى جعل حكم مى‌كنند؛ پيروى از ايشان شخص را به حقيقت نمى‌رساند. آن عالمى كه خودش علم ندارد و راه صرف وجوه شرعيّه را در مظانّ خود نميداند، چگونه‌مردم به او رجوع مى‌كنند و وجوهات خود را بدو مى‌سپارند. هر كس بايد با تزكيه و اخلاق انسانى و اسلامى خودش به ملكوت راه يابد و احكام لازمه خود را از آنجا اخذ كند

پاسخ: درست است كه خداوند بالغريزه و بالفطره نيروئى در انسان نهاده است كه ميتواند با عالم غيب متّصل شود و رابطه بر قرار نمايد، ولى آيا اين نيرو در جميع مردم عالم بالفعل موجود است؟! و يا بايد در اثر تربيت و تعليم استاد، اين قابليّت به فعليّت رسد؟ و اين استعداد بروز و ظهور نمايد؟ و اين غنچه نهفته تو در توى عميق، شكوفا گردد؟آيا همه مردم جهان از عالم و عامى، عالى و دانى، داراى اين قدرت هستند كه بتوانند از عالم غيب حقائق را بگيرند؟ يا نه! در ميليونها نفر يك نفر هم پيدا نمى‌شود؟ در اينصورت إحاله به عالم غيب، غير از احاله به شيطان و خاطرات ابليسيّه در طىّ طريق و به اوهام و افكار جنّيان متمرّده و تسويلات ضالّه و مضلّه نفس امّاره، ثمر ديگرى در بردارد؟!راه كسب احكام در زمان غيبت، طريقه مألوفه فقهاست؛ و بايد عامّه مردم از راه تعليم و تعلّم و تدريس و تدرّس و بيان روايات أئمّه معصومين، احكام را اخذ كنند و به اعمال و وظائف خود رفتار نمايند. طبق أدلّه قطعيّه و شواهد يقينيّه مطلب از اينقرار است، و به ضرورت مُسَلَّميّتِ اجماع مسلمين و همه شيعه، راه منحصر به فرد است. براى عامّه مردم ابداً چاره‌اى جز رجوع به علماء و فقهاء نيست، و گرنه در كام شيطان فرو رفته و لقمه چربى براى يكبار بلعيدن او مى‌شوند.

اشکال چهارم: استاد لازم نیست زنده باشد چون استاد پس از مردن قدرتش بيشتر میشود و از لباس عالم كثرت و غشّ طبيعت خلع شده و به تجرّد صِرف ابدى میرسد در اينصورت بهتر و بيشتر و عالى‌تر در صدد تكميل رفقاى سلوكى خود بر مى‌آيد.

پاسخ: اين استدلال صد در صد همان استدلال عُمر است كه گفت: پس از رسول خدا، احتياج به امام زنده نداريم. سنّت رسول خدا در دست است، و كتاب خدا براى ما بس است: حَسْبُنا كِتابُ اللَهِ، كَفانا كِتابُ اللَه. اگر روح استاد پس از مرگ در تدبير امور عالم ظاهر كافى بود، و نياز به استاد زنده وارسته پيراسته از هواى نفس گذشته نبود، چرا رسول خدا صلّى الله عليه و آله اين همه توصيه و سفارش و بيان و خطبه درباره رجوع به حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام ايراد فرمود؟ چرا آن گروه انبوه را در مراجعت از حِجّة الوَداع در هَجير تابستان در جُحْفَه در سرزمين غدير خمّ معطّل كرد و آن خطبه غرّا و شيوا را قرائت فرمود؟ آيا روح استاد قوى‌تر است يا روح رسول الله؟!چرا أمير المؤمنين عليه السّلام وصيّت به امام حسن مجتبى عليه السّلام نمود؟ و چرا هر يك از امامان وصيّت به امام زنده‌اى نمودند، و تا امروز هم ما قائل به امام زنده هستيم؟ و برآورده شدن حاجات و توسّلات و تدبير امور عالم به دست ولىّ الله المُطلق الاعظم حجّة بن الحسن العسكرىّ أرواحنا فداه مى‌باشد؟ بطوريكه توسّل به هر امام و هر ولىّ متوفّى به آنحضرت بر ميگردد، و رتق و فتق امور به يد مبارك اوست. چرا هر پيامبرى براى خود جانشين معيّن نمود؟ كافى بود كه به تمام امّت بگويد: من كه از دنيا رفتم، روحم قوى‌تر مى‌شود، نفسم‌مجرّدتر ميگردد، و بهتر از زمان حيات به درد شما مى‌رسم و شما را در معارج و مدارج كمال بالا ميبرم. شما حقّ نداريد به احدى از اعاظم معنوى و روحى امّت من رجوع كنيد! بلكه دعا كنيد تا من زودتر بميرم و تجرّدم افزون گردد، تا بهتر و صاف‌تر و پاكيزه‌تر شما را تربيت كنم! شما را بخدا سوگند! مگر مُفاد و مرجع آن گفتار غير از اين است؟! مگر لُبّ و شكافته سخن عمر غير از اين بود؟! عزيزم! به أدلّه فلسفيّه و براهين حِكَميّه و مشاهدات عينيّه و روايات و احاديث وارده، ثابت است و قابل ترديد نيست كه تمام مردگان بدون استثناء پس از مرگ تجرّدشان بيشتر مى‌شود، يعنى بيشتر در فناى توحيد در ذات متوغّل ميگردند؛ و اين مستلزم انصراف از عالم طبيعت است، و حتّى از عالم مثال و صورت. به همين جهت برهان قطعى قائم بر لزوم امام زنده و مربّى زنده است تا روز قيامت. تا شما با مربّى زنده تماسّ نداشته باشيد و طبق دستورات وى رفتار ننمائيد، و تا روز قيامت به انتظار آن بنشينيد كه روح حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام شما را تربيت كند، دست خالى و حسرت زده و ندامت كشيده از دنيا ميرويد! كال و ناپخته مى‌مانيد! و ناخود آگاه در كام نفس امّاره و شيطان فروميرويد! و مى‌پنداريد ترقّى كرده ايد! امّا گرفتار عقوبت خداوندى در دنيا: سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ[۱] خواهيد شد! شما چرا پس از رحلت استاد منتظر افادات و افاضات وى مى‌باشيد؟! مگر از زمان هبوط حضرت آدم على نبيّنا و آله و عليه الصّلوة و السّلام هيچ روحى بهتر و قوى‌تر و مجرّدتر نيامده است؟! چرا به حضرت نوح نمى‌گرائيد و نمى‌گوئيد: او تجرّدش پس از مرگ بهتر است، ما را بهتر اداره ميكند، چه نيازى به مربّى زنده داريم؟! چرا به حضرت موسى و حضرت عيسى متوسّل نمى‌شويد؟! مگر آنان از پيامبران أُولوا العَزم نبوده‌اند؟!

اشکال پنجم:اینکه افرادی مثل مرحوم آیه الله انصاری بدون استاد به کمال رسیدند دلیل محکمی است بر اینکه بدون استاد میشود راه خدا را طی کرد

پاسخ: از بيانات حضرت آقاى انصارى استفاده مى‌شود كه خدمت بزرگانى رسيده‌اند، از جمله مرد شوريده‌اى كه به همدان مى‌آمده و از كوه الوند گياههاى خاصّى را مى‌چيده و جمع آورى مى‌نموده است. و نزد بعضى از شاگردان مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى قدَّس اللهُ تربتَه همچون حاج آقا سيّد حسين فاطمى و آقا حاج سيّد محمود رفته و مذاكراتى داشته است.مرحوم انصارى در زمان سلوك خود، نيازمند به استاد بودعلاوه، طريق آن مرحوم در بَدو امر صحيح نبوده است؛ خود ايشان به حقير فرمودند: من كه به قم براى تحصيل مشرّف شدم، بنايم مبارزه با اهل عرفان بود، و با يك نفر از معروفين همدان كه مدّعى اين مطالب بود سخت درافتاده بودم. چون به قم رفتم مدّتى براى تسخير ارواح و تسخير جنّيان رياضت كشيدم، ولى خداوند مرحمت فرمود و مرا در ميان راهِ گمراهى نجات داد، و به سوى حقّ و حقيقت و عرفان الهى رهنمائى فرمود. اين خواست خدا بود كه بر اين بنده ضعيف منّت نهاد. و اضافه فرمودند: هر كس با جنّيان سر و كار داشته باشد، گرچه با مسلمانان آنها باشد، بالاخره كافر از دنيا خواهد رفت.ميفرمودند: پس از آنكه خداوند مرا نمايانيد كه آن روش غلط است و راه حقّ، عشق به خدا و عبوديّت اوست، من دست تنها ماندم. هيچ چاره‌اى نميدانستم. صبحها به كوهها و بيابانها ميرفتم تا غروب آفتاب تنها و تنها. مدّت چهل و پنجاه روز بدين منوال متحيّر و سرگردان بودم، تا اضطرار به حدّ نهايت رسيد و خواب و خوراك را از من ربود؛ در اينحال بود كه بارقه رحمت بر دلم خورد و نسيم زلال از عالم ربوبى مرا نوازش داد، تا توانستم راه را پيدا كنم.تازه اين ابتداى پيدا نمودن راه بود كه باب مكاشفات بر ايشان باز شد، و بالاخره به مقصد رسيده و داراى توحيد ذاتى الهى شدند.ولى با چه خون دلها و مشكلات كه فقط رفقا و ارادتمندان همدانى ايشان ميدانند؛ تازه ايشان در عنفوان رشد و كمال روحى و تازه به ثمر نشستن درخت‌ تجرّد تامّ و توحيد كامل يعنى در سنّ ۵۹ سالگى رحلت نمودند ،[۲] كه تحقيقاً اگر در سلوك خود به استاد كاملى ميرسيدند، تمام اين مشكلات را از جلوى راه ايشان بر ميداشت، و مرگشان را مانند سائر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانى و حاج شيخ محمّد بهارى همدانى و آقا حاج ميرزا على آقا قاضى از هفتاد به بالا و هشتاد ميرسانيد.مشكلات مرحوم انصارى ايشان را از پاى درآورد، و در ۵۹ سالگى رحلت نمودند بهترين دليل بر لزوم استاد اينست كه خود آن مرحوم ميفرمود: من در قم هر چه دنبال استاد گشتم، استاد كامل و واردى را كه به درد من برسد و راه چاره را به من نشان دهد نيافتم، فلهذا بيچاره شدم، و بيچارگى و اضطرار دست مرا گرفت.اگر در آنوقت در بلده طيّبه قم استادى را مى‌يافت، بدون تأمّل به او رجوع ميكرد. خود آن مرحوم ميفرمود: در آن هنگام مرحوم آية الله حاج ميرزا جواد آقا از دنيا رحلت نموده بودند.و اگر استاد لازم نبود، چطور خود مرحوم انصارى خود را استاد طريق ميدانست و دستور ميداد؟! به حقير دستوراتى در نجف اشرف- كه براى زيارت مشرّف بودند- دادند. و در مدّت اقامت حقير در نجف پس از زيارت ايشان كه چهار سال طول كشيد، و پس از مراجعت حقير به طهران كه تا ارتحالشان سه سال طول كشيد، پيوسته به حقير دستوراتى ميدادند؛ حتّى از أوراد وارده كه جز به مرحوم آية الله حاج شيخ حسنعلى نجابت و حجّة الإسلام آقاى سيّد عبد الله فاطمى شيرازى به كسى نداده‌اند به حقير داده‌اند.

پانویس

۱. اين فقره از آيه مباركه، در دو جاى قرآن است:

اوّل: آيه ۴۴، از سوره: ۸۶ القلم: فَذَرْنِى وَ مَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ. «پس واگذار مرا با آن كسيكه بدين كلام تكذيب مى‌نمايد! ما رفته رفته بدون آنكه خودشان بفهمند، آنانرا از درجات پائين ميبريم.»

دوّم: آيه ۱۸۲، از سوره ۷: الاعراف: وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بَايَتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ. «و كسانيكه به آيات ما تكذيب كنند، ما ايشان را كم كم بدون آنكه خودشان دريابند از درجات فرود مى‌آوريم.»

۲. ايشان در اثر فشار و شدّت عشق و شوق وافر به لقاى حضرت حقّ متعال و سپس درخواست و طلب فناى در ذات احديّت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظريّه خود عمل ميكرده‌اند دچار كسالت قلب شدند و چون خودشان طبيب قديمى بودند، پيوسته از گياهان و عقاقير مفيد و مروّح قلب استفاده مى‌نمودند.يكسال مانده به آخر عمر شريفشان براى مدّت يك ماه به طهران آمدند و به حقير فرمودند تا برايشان از دكتر اردشير نهاوندى كه متخصّص قلب بود وقت گرفتم. چون ايشان را تحت معاينه دقيق خود قرار داد، از جمله گفت: اين قلب بيست سال است كه در تحت فشار شديد عشق واقع است. آيا شما خاطر خواه بوده‌ايد؟! فرمودند: بلى! پس از آنكه بيرون آمديم به حقير فرمودند: عجب دكتر دقيق و با فهمى است! او درست تشخيص داد؛ امّا فهم آنكه اين خاطر خواهى براى چه موردى بوده است، در حيطه علم او نيست.ما كراراً روزهاى جمعه كه در همدان بوديم و با ايشان به حمّام ميرفتيم براى غسل جمعه و تنظيف (البتّه حمّامهاى عمومى) بدن ايشان بقدرى ضعيف و نحيف بود كه جز استخوان چيز ديگرى نبود. و چون قامتشان بلند بود، حقّاً اين سر بر روى قفسه سينه سنگينى مى‌نمود، و دو پايشان مانند چوبهاى باريكى بود كه به هم پيوسته‌اند. استخوانهاى منحنى سينه شان يكايك قابل شمارش بود. رحمةُ اللَه عليه رَحمةً واسعةً.