کانال تلگرام نورمجرد
نور مجرد > سیر و سلوک > سیر و سلوک

سیر و سلوک

مربوط به دسته های:
سیر و سلوک -

انسان در أثر ضعف إدراك، و از سوى ديگر غرور و هوس و تكبّر، تنها همين ظاهر حيات دنيا را مى‌بيند و در أثر پرداختن به مظاهر و اشتغال به كثرات اين عالم، از عالم ملكوت و آنچه براى او در آن عوالم مهيّا شده غافل مانده و آن قابليّت‌ها و استعدادهاى خداوندى را براى هميشه با خود دفن خواهد كرد. و لذا مرحوم علامه طهرانی مى‌فرمودند: «نوع أفراد بنى‌آدم، كال و نارس از دنيا مى‌روند. ميوه كال غيرقابل‌استفاده است؛ نه طعم و مزه‌اى دارد و نه خاصيّتى، و قابل‌خوردن نيست.» يعنى انسانى كه قابليّت دارد مظهر أسماء و صفات حسناى حضرت پروردگار شود و بر مسند خلافت إلهى تكيه زند، با لذّت‌هاى حسّى خود را از إدراكات عقليّه محروم و در ويرانه‌هاى اين عالم حبس ميكند.

نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی

منبع: نور مجرد صفحه ۳۵۳ تا ۳۵۵ و ۳۶۹ تا ۳۸۵

فهرست
  • ↓۱- عمل صالح و نيّت خالص، نردبان ترقّى به‌سوى خداوند
  • ↓۲- ضرورت سلوك و طلب فناء و لقاء
  • ↓۳- هيچ مفرّى از اظهار فنا و فقر حقيقى وجود ندارد
  • ↓۴- اكثر انسانها، كال و نارس از دنيا مى‌روند
  • ↓۵- لقاء خداوند در همين نشأه دنيا
  • ↓۶- آخرت نقد است، و دنيا نه نقد است و نه نسيه
  • ↓۷- ناكام كسى است كه به وصال حق نرسيده باشد
  • ↓۸- طوائف سه گانه مردم در دنيا
  • ↓۹- روايت امام باقر عليه‌السّلام در اوصاف اولياء الهى
  • ↓۱۰- امام باقر عليه‌السّلام: «دنيا در نزد اهل علم مانند سايه ابرها مى‌باشد»
  • ↓۱۱- نصائح امام باقر عليه‌السّلام به جابر
  • ↓۱۲- معناى فرمايش مرحوم علاّمه (ره): «دنيا و آخرت را به اهلش واگذار كرديم!»
  • ↓۱۳- راه وصول به معرفت خداوند، فناء و اندكاك أنانيّت انسان است
  • ↓۱۴- لزوم صرف عمر در مسأله توحيد
  • ↓۱۵- شادابى حوزه‌هاى علميّه، در تدريس حكمت و عرفان است
  • ↓۱۶- بيان اثرات و ثمرات توحيد، در نامه مرحوم حدّاد (ره) به مرحوم علاّمه (ره)
  • ↓۱۷- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۱۸- پانویس

عمل صالح و نيّت خالص، نردبان ترقّى به‌سوى خداوند

قُلْ إنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَـهُكُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَـلِحًا وَ لاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.[۱]

«بگو اى پيامبر اينست و جز اين نيست كه من بشرى همانند شما مى‌باشم كه به من وحى مى‌شود كه فقط معبود شما، معبود واحد است. پس هركس كه به لقاى پروردگارش اميدوار مى‌باشد بايد عمل صالح بجا آورده و در عبادت پروردگارش احدى را با او ـ چه در فعل و صفت و اسم و چه در ذات ـ شريك قرار ندهد.»

اين آيه شريفه از جمله آياتى است كه به سالكان راه خدا بشارت امكان لقاء حضرت پروردگار جلّ و عزّ را داده و راه و طريق آن را نيز بديشان مى‌آموزد و از غرر آيات كريمه قرآن است.

در الدّرالمنثور از رسول خدا صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله‌وسلّم روايت ميكند : لَولَم يَنزِلْ عَلَى أُمَّتى إلّا خاتِمَةُ سورَةِ الكَهفِ لَكَفَتهُمْ.[۲]«اگر بر امّت من جز آيه آخر سوره كهف نازل نشده بود، برايشان كافى بود.»

خلاصه و عصاره همه دستورات شرع و اصول سير و سلوك إلى اللـه همين دو دستورى است كه در اين آيه شريفه بيان شده كه عبارت‌است‌از عمل صالح و نيّت خالص كه نردبان ترقّى به سوى خداوند و وصال و لقاء اوست.

امّا تفصيل اين إجمال مشتمل بر ظرائف و دقائقى است كه سالك بايد با تدبّر در قرآن كريم و مأثورات از اهل‌بيت عليهم‌السّلام و مراجعه به اولياى كامل و باريافتگان حرم امن إلهى بدان برسد و برخى از دقائق آن نيز از نطاق بيان خارج بوده و فهم آن متوقّف بر عنايات ربّانيّه است.

علاّمه والد أفاض‌اللـه‌علينامن‌علومه‌المنيفة كه خود تمثّل عينى توحيد و سلوك بودند ، با فرمايشات ارزشمند خود در مجالس و محافل و با سيره عملى خود همواره دقائق آداب عبوديّت و سير إلى اللـه را به طالبين و مشتاقان مى‌آموختند و ميراث عظيم و گرانبهائى از اين لطائف و ظرائف از خود برجاى گذاشتند .

ضرورت سلوك و طلب فناء و لقاء

نامه قاضی سعید قمی (ره) و طلب راهنمائى از فیض کاشانی (ره)

مرحوم قاضى‌سعيد قمّى ملقّب به «حكيم كوچك» كه خود از أعيان حكماء و مفاخر أرباب حديث و فارسان ميدان ادب بوده و از أفاضل تلامذه عالم عامل و مجاهد فى‌اللـه ملاّمحسن فيض كاشانى رحمة‌اللـه‌عليه و ملاّ رجبعلى تبريزى رحمة‌اللـه‌عليه و نيز به نقلى از شاگردان ملاّعبدالرّزّاق فيّاض لاهيجى رحمة‌اللـه‌عليه است و در مكتب برهان و استدلال در مقابل اين بزرگان زانوى ادب و تتلمذ زده، بالأخره در مى‌يابد كه اين علوم به تنهائى او را از اضطراب و بى‌قرارى نفس نمى‌رهاند؛ و در ضمن مكتوبى به مرحوم ملاّمحسن فيض كاشانى رضوان‌اللـه‌عليه از گرفتارى در وادى حيرت و پريشانى أحوال، شكوه كرده و از محضر فيض، طلب درمان و علاج خودميكند.[۳]

نامه عرفانی فیض کاشانی به قاضی سعید قمی

عالم ربّانى و عارف صمدانى ملاّمحسن فيض كاشانى در جواب اين رساله، مكتوبى به مرحوم قاضى‌سعيد قمّى دارد و در آن از تيقّظ و بيدارى تلميذ خود براى سلوك صراط مستقيم، خرسند شده و او را تحسين و ترغيب به ورود در اين وادى ميكند.

از آنجا كه مخاطب اين مكتوب، خود اهل علم و حكمت بوده و با اُسلوب علمى نوشته شده و مشحون از استدلال به آيات قرآنيّه و روايات أهل‌بيت عليهم‌السّلام و نيز كلمات و اشعار بزرگان از اهل عرفان است، و با بيان گرم و دلنشين، انگيزه حركت به عوالم علوى را در دل انسان پديد مى‌آورد، به جرأت مى‌توان آن را از نفيس‌ترين آثار بر جاى مانده از مكتب توحيدى و عرفانى اهل‌بيت عليهم‌السّلام به حساب آورد.

مرحوم ملاّمحسن فيض كاشانى تنها راه رسيدن به اطمينان و قرار دل را كنارزدن حجابأنانيّت و رفض ماسوى‌اللـه دانسته و با جمله: و لا تَشتَغِل عَنِ الواحِد بِالمَثالِثِ و المَثانى، به عنوان فذلكه كلام خود، شاهراه حقيقت را عدم تنزّل از توحيد حضرت پروردگار تعريف ميكند.

هيچ مفرّى از اظهار فنا و فقر حقيقى وجود ندارد

حضرت علاّمه آيت‌اللـه والد معظّم رضوان‌اللـه‌تعالى‌عليه پيمودن راه خدا و سير و سلوك إلى‌اللـه را ضرورى دانسته و هيچ مفرّى از إظهار فنا و إقرار و اعتراف به فقر حقيقى و نيستى نمى‌ديدند.

معتقد بودند: انسان در هر راهى غير از سبيل فنا و اندكاك و عبوديّت مطلقه حضرت حقّ تبارك‌وتعالى قدم بگذارد، سرمايه وجودى خود را تباه ساخته و خسران‌زده و تهى‌دست و با كوهى از حسرت از دنيا خواهد رفت.

مگر نه اينست كه خداوند علىّ أعلى در مصحف كريم ميفرمايد: قُلِ اللَهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَهُ دِينِى* فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِن دُونِهِ قُلْ إنَّ الْخَـسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ أَلاَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينَ.[۴] و خسران نفس را مترتّب بر عبادت ماسوى‌اللـه نموده‌است. و أميرالمؤمنين عليه‌السّلام مى‌فرمايند: ضَاعَ مَن كانَ لَهُ مَقصَدٌ غَيرُ اللَهِ.[۵]«هركس هدف و مقصدى غير از خود خداوند داشته باشد راه را گم نموده و نابود شده است.»

به‌همين‌جهت، اكتفانمودن به ماسوى‌اللـه را هر چند امرى نورانى باشد، زيان سنگين و غيرقابل‌جبران دانسته، و همگان را به ذات خداوند تبارك و تعالى سوق داده و آن را از همه چيز بهتر و برتر مى‌شمردند.

در مقامى كه به ياد لب او مى‌نوشندسفله آن مست كه باشد خبر از خويشتنش[۶]

و لذا مى‌فرمودند: تا وقت هست بايد در راه سير و سلوك قدم گذاشت، و اين مسير را طوعا و از روى اختيار طىّ نمود. و نيز حضرت آقاى حدّاد رضوان‌اللـه‌تعالى‌عليه مى‌فرمودند: بالأخره اين راه را بايد طىّ كرد و بدون ترديد از انسان اعتراف به نيستى و عجز خواهند گرفت؛ اگر با اختيار خود اين راه را برود كه رفته‌است وگرنه با زور و اجبار او را خواهند برد، پس چه بهتر كه انسان با اراده و اختيار خود برود. به قول حافظ عليه‌الرّحمه‌والرّضوان:

به‌صوت بلبل و قُمرى اگر ننوشى مىعلاج كى كنمت، آخرالدواء الكى[۷]

اكثر انسانها، كال و نارس از دنيا مى‌روند

انسان در أثر ضعف إدراك، و از سوى ديگر غرور و هوس و تكبّر، تنها همين ظاهر حيات دنيا را مى‌بيند و در أثر پرداختن به مظاهر و اشتغال به كثرات اين عالم، از عالم ملكوت و آنچه براى او در آن عوالم مهيّا شده غافل مانده و آن قابليّت‌ها و استعدادهاى خداوندى را براى هميشه با خود دفن خواهد كرد. و لذا ايشان مى‌فرمودند: «نوع أفراد بنى‌آدم، كال و نارس از دنيا مى‌روند. ميوه كال غيرقابل‌استفاده است؛ نه طعم و مزه‌اى دارد و نه خاصيّتى، و قابل‌خوردن نيست.» يعنى انسانى كه قابليّت دارد مظهر أسماء و صفات حسناى حضرت پروردگار شود و بر مسند خلافت إلهى تكيه زند، با لذّت‌هاى حسّى خود را از إدراكات عقليّه محروم و در ويرانه‌هاى اين عالم حبس ميكند.

مى‌فرمودند: انسان بايد اين راه را در همين نشأه دنيا طىّ كند و همين جابه لقاء و زيارت خدا مشرّف شود.

لقاء خداوند در همين نشأه دنيا

يك‌بار در أواخر عمر شريفشان مى‌فرمودند: آيا آيه كريمه: وَ مَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَهِ.[۸]«هر كس از مقرّ و مأواى خود خارج شده و به سوى خدا و رسول او هجرت كند و در ميان راه، مرگ او را فرا گيرد، أجر و پاداشش برخداست.» دلالت دارد بر اينكه سالكى كه در راه خدا آمده و هجرت إلى‌اللـه‌ورسوله نموده و قبل از حصول كمال از دنيا رفته‌است، در عالم برزخ مراحل سير نفسانى بسوى پروردگار را حتما طىّ نموده و به فناء ذاتى مى‌رسد؟

خير! چنين دلالتى ندارد! جمله: فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَهِ كه جزاء شرط واقع شده تنها دلالت بر اين معنى دارد كه خداوند مزد و پاداش او را مى‌دهد و بيش از اين دلالتى ندارد. وقتى أجل انسان رسيد، نامه عملش بسته مى‌شود و هرچه بوده و هرچه كرده، تا همان زمانى‌است كه از دنيا مى‌رود؛ و بيش از آن به فضل إلهى وابسته‌است و ضمانت و وعده قطعى ندارد. و لذا انسان بايد تلاش كند تا در همين نشأه به لقاء إلهى برسد.[۹]

كسى كه جمال أحديّت را در اين دنيا زيارت نكرده معلوم نيست بتواند در سراى ديگر زيارت كند. زيرا نشأه دنيا، مقام كسب معرفت بوده و استعداد و لوازم هدايت و اهتداء در آن فراهم‌است، و دار عقبى دار جزاءاست.

مى‌فرمودند: بعضى مى‌پندارند كه دنيا نقد و آخرت نسيه بوده و هيچ عاقلى اين دنياى نقد همراه با لذائذ و عيش گوارايش را با آخرت معاوضه نمى‌كند.

آخرت نقد است، و دنيا نه نقد است و نه نسيه

مى‌فرمودند: «نخير! عالم عقبى نقد است؛ و دنيا نه نقد است و نه نسيه.» يعنى اين دنيا با تمام مظاهرش جز سراب و وهم چيزى بيش نيست؛ مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنداللَهِ باقٍ.[۱۰] «آنچه نزد شماست، همه محكوم به فناء و نيستى بوده و تمام مى‌شود؛ و آنچه نزد خداست، باقيست و حقيقت دارد.»

يك‌شب درحالى‌كه شام خود را كه مقدارى نان و پنير بود صرف مى‌كردند، رو به حقير كرده و فرمودند: «آقا سيّدمحمّدصادق! كسى كه خدا را دارد، تمام عيش و خوشى عالم را دارد ولو اينكه غذاى او مقدارى نان و پنير باشد و يا با نان خشكى سدّ جوع كند، اينها مهمّ نيست؛ و كسى كه خدا را ندارد هيچ ندارد.»

ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَكَ؟ وَ ما الَّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟[۱۱] «خدايا! كسى كه تو رااز دست داد چه چيز را يافت؟ و كسى كه تو را يافت چه چيزى را از دست داد؟»

فَلاَ عَيشَ فى الدُّنيا لِمَن عاشَ صاحيًاوَ مَن لَم يَمُت سُكرًا بِها فاتَهُ الحَزمُ (۱)
عَلَى نَفسهِ فَلْيَبكِ مَن ضاعَ عُمرُهُوَ لَيسَ لَهُ فيها نَصيبٌ وَ لاَ سَهمُ (۲)[۱۲]

۱. آنكه از باده محبّت پروردگار سرمست نشده و در هوشيارى بسرمى‌برد، هيچ خوشى و عيشى در اين دنيا ندارد. و آنكه از شراب عشق ننوشيده و در سنگينى مستى، حجاب أنانيّت را كنار نزده و جان نباخته‌است، رأى صواب و دورانديشى را ازدست داده‌است.

۲. كسى كه عمر او تباه شد و از حضرت محبوب هيچ نصيب و بهره‌اى ندارد، بايد بر حال زار خود سخت بگريد!

و لذا در مورد كسى كه عشق و محبّت حضرت حقّ در دل او موج مى‌زند و آن عشق و شور او را به سوى خدايش هدايت ميكند، مى‌فرمودند: زندگى هيچكس به شيرينى زندگى عاشق و محبّ خدا نيست. اگر انسان لباس و مسكن و خوراك نداشته باشد، و بالجمله بر كنار از زخارف دنيا باشد، ولى دل او از عشق و محبّت پروردگار گرم و روشن باشد، أحدى در عالم، در خوشى و سرور و شادمانى به پاى او نمى‌رسد.

ناكام كسى است كه به وصال حق نرسيده باشد

روزى در خدمتشان به زيارت أهل قبور رفته بوديم، فرمودند: «روى بعضى از قبرها نوشته‌اند: «جوان ناكام»! كسى كه ازدواج نكرده از دنيا برود ناكام نيست، ناكام آن كسى‌است كه به وصال حضرت أحديّت نرسيده و شراب وصل او را ذوق نكرده‌است.»

يَعْلَمُونَ ظَـهِرًا مِنَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَـفِلُونَ.[۱۳]«از حيات دنيا تنها ظاهرى را ديده و مى‌دانند، أمّا از آخرت كه حقيقت و ملكوت آن‌است حقّا غافل و بى‌خبرند.»

طوائف سه گانه مردم در دنيا

بايد دانست: أفرادى از بشر كه مشمول فيض حضرت حقّ گشته و پا به عرصه عالم گذاشته‌اند، به سه طائفه تقسيم مى‌شوند:

طائفه أوّل، كسانى هستند كه تنها دنيا را با مظاهر فريبنده آن ديده و در أثر ضعف إدراك و عدم بصيرت، از مرز و حدود مشتهيات نفسانيّه و لذائذ خسيسه دنيّه فراتر نرفته و در لجن‌زار عفن و متعفّن عشقبازى با مادّيّات منغمر شده و انسانيّت خود را فراموش نموده و بى‌خبر از عالم نور و ملكوت و مواهب رحمانيّه أولياء، در ظلمت جهل و غفلت دوران عمر را سپرى مى‌كنند تا أجل آنان برسد و يكسره در دوزخى كه خود، آتش آن را افروخته‌اند سرازير شوند.

طائفه دوّم، كسانى هستند كه نسبةً از بينش و إدراك قوىّ بهره‌مند بوده، طريق طاعت و عبادت را اختيار كرده و دل را از أنوار جمال و جلال حضرت رحمن كه در عوالم وجود جارى و سارى است تعطيل ننموده‌اند، ولى يكسره خود را به خدا نداده و دل را از غير او و شائبه‌هاى نفس پاك ننموده و در برابر أنوار قاهره ذات حضرت أحديّت، وجود مجازى و موهوم خود را نباخته‌اند و به ماسوى‌اللـه نيز تعلّق دارند.

أمّا طائفه سوّم كه نگين درخشان عالم خلقت بوده و مراتب هستى طفيل وجود آنان‌است، أوليائى هستند كه از ابتداء داغ عشق و محبّت حضرت پروردگار را بر دل داشته‌اند، و اين شعله محبّت رفته‌رفته مجامع و زواياى وجود آنان را فرا گرفته و هستى محبّ را ذوب و او را در ذات محبوب فانىنموده‌است. اين أولياء إلهى از ابتدا دانستند كه دلى كه در آن غير خدا باشد از درجه اعتبار ساقط‌است، زيرا غير خدا فانى‌است؛ و لذا بر معدوم‌بودن غير خدا تأكيد نموده‌اند تا اينكه اين معنى در آنها ملكه شده و آنان را به فناء در ذات حضرت أحديّت سوق داده‌است؛ فهَنيئًا لأرْبابِ النَّعيمِ نَعيمُهُم.

روايت امام باقر عليه‌السّلام در اوصاف اولياء الهى

در عظمت مرتبه اين أولياء إلهى و پايه بصيرت و فهم عميق آنان، روايتى است از امام محمّدباقر عليه‌السّلام كه حقّا تأمّل در آن، باب توحيد و معارف إلهيّه را براى سالك مؤمن مى‌گشايد.

اين روايت را مرحوم كلينى در كافى، اينچنين آورده‌است:

عَن جابِرٍ قالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبى‌جَعْفَرٍ عَلَيْهِ‌السَّلامُ، فَقالَ: يا جابِرُ: وَ اللَهِ إنّى لَمَحْزونٌ، و إنّى لَمَشْغولُ الْقَلْبِ! قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ، وَ ما شُغْلُكَ؟ و ما حُزْنُ قَلْبِكَ؟

فَقَالَ: يَا جَابرُ! إنّهُ مَن دَخَلَ قَلْبَهُ صافى خالِص دِينِ اللَـهِ، شَغَلَ قَلْبَهُ عَمّا سِواهُ. يا جابِرُ! ما الدُّنْيا؟ وَ ما عَسَى أَن تَكُونَ الدُّنْيا؟ هَلْ هِىَ إلّا طَعامٌ أَكَلْتَهُ أَوْ ثَوْبٌ لَبِسْتَهُ أَوِ امْرَأَةٌ أَصَبْتَها؟

يا جابرُ! إنَّ الْمُؤْمِنينَ لَمْ يَطْمَئِنُّوا إلى الدُّنْيا بِبَقآئِهمْ فيها، وَ لَمْ يَأْمَنوا قُدومَهُمُ الأَخِرَةَ. يا جابِرُ! الأَخِرَةُ دارُ قَرارٍ وَالدُّنْيا دارُ فَنآءٍ وَ زَوالٍ، وَلَكِنْ أَهْلُ الدُّنْيا أَهْلُ غَفْلَةٍ. وَ كَأَنَّ الْمُؤْمِنينَ هُمُ الْفُقَهآءُ أَهْلُ فِكْرَةٍ وَ عِبْرَةٍ، لَمْ يُصِمَّهُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَهِ جَلَ‌اسْمُهُ ما سَمِعوا بِـٔاذانِهِمْ، وَ لَمْ يُعْمِهِمْ عَنْ ذِكْرِ اللَهِ مَا رَأَوْا مِنَ الزّينَةِ بِأَعْيُنِهِمْ؛ فَفازوا بِثوابِ الأَخِرَةِ كَما فازوا بِذَلِكَ الْعِلْمِ.

«جابر ميگويد: بر حضرت أبوجعفر امام محمّدباقر عليه‌السّلام وارد شدم، حضرت فرمود: اى جابر! به خدا سوگند، حقّا من اندوهگين هستم و دلم مشغول است!

عرض كردم: فدايت شوم! چه چيز شما را بخود مشغول‌ساخته و مايهحزن و اندوه قلب شما شده‌است؟

حضرت فرمود: اى جابر! حقّا كسى كه دين خدا، خالص و صافى بدون ذرّه‌اى شائبه و كدورت در قلب او وارد شود، دل او از ماسواى‌حقّ، منصرف و به خود مشغول ميگردد.

اى جابر! دنيا چيست؟ و چه ميتواند باشد؟ آيا اين دنيا غير از طعامى‌است كه آن را تناول كرده‌اى يا لباسى كه آن را بر تن نموده‌اى و يا زنى كه آنرا به نكاح خود درآورده و از آن تمتّع مى‌جويى (و همه اينها لذائذى حقير و زائل‌شدنى است)؟

اى جابر! همانا كاملين در ايمان، در اثر طول بقاء در اين عالم، دلشان به دنيا و حيات در آن آرام و قرار نگرفت، و هيچگاه خود را از ورود به آخرت ايمن ندانسته، و همواره مراقب و منتظر آن بوده و خود را براى آن مهيّا مى‌ساختند.

اى جابر! آخرت، سراى خالد، و دنيا سراى نيستى و زوال‌است أمّا أهل دنيا أهل غفلت و بى‌خبرى هستند. و گويا آنانكه در ايمان به كمال رسيدند همان كسانى هستند كه در فهم عميق و بصيرت به درجه علياى از آن دست‌يافته و اهل فكر و عبرت بوده‌اند. هياهوى دنيا و أهل آن، گوش دل آنان را از سروش و ذكر حقّ ناشنوا نساخته، و زينت و زخارف عالم غرور بر بصيرت آنان پرده نينداخته

و آنان را كور ننموده‌است؛ پس به ثواب آخرت دست يافتند همچنانكه به اين پايه از علم نائل آمدند.»

وَ اعْلَمْ يا جابِرُ! أَنَّ أَهْلَ التَّقْوَى أَيْسَرُ أَهْلِ الدُّنْيا مَؤونَةً وَ أَكْثَرُهمْ لَكَ مَعونَةً، تَذْكُرُ فَيُعينونَكَ وَ إنْ نَسيتَ ذَكَّروكَ، قَوّالونَ بِأَمْرِ اللَهِ قَوّامُونَ عَلَى أَمرِ اللَهِ، قَطَعوا مَحَبَّتَهُمْ بِمَحَبّةِ رَبِّهِمْ وَ وَحَشوا الدُّنْيا لِطاعَةِ مَليكِهِمْ، وَ نَظَروا إلَى اللَهِ عَزَّوَجَلَّ وَ إلَى مَحَبَّتِهِ بِقُلوبِهِمْ وَ عَلِموا أَنَّ ذَلِكَ هُوَ الْمَنْظورُ إلَيْهِ لِعَظِيمِ شَأْنِهِ.

فَأَنزِلِ الدُّنْيا كَمَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ ثُمَّ ارْتَحَلْتَ عَنْهُ، أَوْ كَمالٍ وَجَدْتَهُ فى مَنامِكَفَاسْتَيْقَظْتَ وَ لَيْسَ مَعَكَ مِنْهُ شَىْ‌ءٌ. إنّى إنَّما ضَرَبْتُ لَكَ هَذا مَثَلاً لِأَنَّها عِنْدَ أَهْلِ اللُبِّ وَ الْعِلْمِ بِاللَهِ كَفَىْ‌ءِ الظِّلالِ.

امام باقر عليه‌السّلام: «دنيا در نزد اهل علم مانند سايه ابرها مى‌باشد»

«اى جابر! بدان كه همانا أهل تقوى كم‌هزينه‌ترين أهل دنيا مى‌باشند، و يارى و معاونت آنان براى تو از همه بيشتر است. هنگام ذكر و ياد خدا تو را مدد مى‌كنند، و آن زمان كه به نسيان مبتلا شوى تو را آگاه مى‌سازند. به فرمان خدا و حقّ زبان مى‌گشايند، و بر أمر خدا قيام مى‌كنند.

با محبّت حضرت پروردگار، رشته هر محبّت و تعلّق ديگرى را بريدند، و براى طاعت مالك و صاحب‌اختيار خود، با دنيا انس نگرفته و از آن خلوت گزيدند. با چشم دل به خدا و محبّت او نگريستند و به يقين دانستند كه حقّا تنها حضرت حقّ با آن جلالت شأن سزاواراست كه منظور و مطلوب انسان باشد.

پس اى جابر! دنيا را منزلى قرار ده كه در مسير سفر براى مدّت كوتاهى در آن اقامت نموده و زود از آن كوچ كردى، يا همانند مالى كه آن را در خواب يافتى و چون بيدار شدى چيزى از آن مال با تو نبوده و أثرى از آن نيافتى!

من اينها را براى تقريب معنى برايت مثال زدم، زيرا دنيا نزد أهل خرد و علم باللـه مانند سايه أبرها مى‌باشد.»

يا جابِرُ! فَاحْفَظْ ما اسْتَرْعاكَ جَلَ‌وَعَزَّ مِن دِينِهِ وَ حِكْمَتِهِ، وَ لا تَسْأَلَنَّ عَمّا لَكَ عِنْدَهُ إلّا ما لَهُ عِندَ نَفْسِكَ. فَإنْ تَكُنِ الدُّنْيا عَلَى غَيْرِ ما وَصَفْتُ لَكَ فَتَحَوَّلْ إلى دارِ المُسْتَعْتَبِ. فَلَعَمْرِى لَرُبَّ حَريصٍ عَلَى أمْرٍ قَدْ شَقَى بِهِ حينَ أتاهُ، وَ لَرُبَّ كارِهٍ لِأَمْرٍ قَدْ سَعِدَ بِهِ حينَ أَتاهُ، وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ: وَ لِيُمَحِّصَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكَـفِرِينَ.[۱۴]

نصائح امام باقر عليه‌السّلام به جابر

«اى جابر! اينك در حفظ دين و حكمت خدا كه رعايت آن را از توخواسته بكوش! و درباره آنچه براى تو در نزد خداوند از نعم اخروى هست سؤال مكن، كه آنچه تو در نزد خداوند دارى به همان ميزان‌است كه خداوند در نزد تو جايگاه و منزلت دارد، و به هر مقدار كه در مسير طاعت و بندگى او بكوشى به همان مقدار ثواب اخروى خواهى داشت. و اگر دنيا در نزد تو به گونه ديگرى جز آنچه براى تو وصف نمودم مى‌باشد، از اين حال خارج شو و سعى كن كه رضاى إلهى را به‌دست‌آورى.

به جانم سوگند، چه‌بسا انسانى كه بر متاعى از عالم غرور حرص مى‌ورزد، و زمانى كه به او داده مى‌شود شقاوتمند مى‌شود؛ و چه‌بسا انسانى كه از أمرى ناخشنود بوده أمّا در آن زمان كه بر او وارد شود سعادتمند شده و به نيكبختى مى‌رسد؛ و آن همان قول خداوند عزّوجلّ‌است كه ميفرمايد: وَ لِيُمَحِّصَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكَـفِرِينَ.[۱۵](و براى اينكه خداوند مؤمنين را پاك گرداند و كافرين را نابود گرداند.)»[۱۶]

حضرت علاّمه والد معظّم قدّس‌اللـه‌نفسه‌الزّكيّه در وصف اين طائفه ميفرمايد: مقرّبين و مخلَصينى كه غرق درياى أنوار ذات أحديّت هستند و سراپا مدهوش و مست تجلّيات ذاتى مى‌باشند، كجا مى‌توانند سرگرم آثار و تجلّيات صفاتيّه گردند و به غير ذات، خود را مشغول كنند؟ بعد از بقاء باللـه اشتغال با اينها عين اشتغال با ذات است؛ ولى قبل از بقاء موجب محجوبيّت ازذات. و براى سالكى كه عشق حضرتش در سراسر وجود او زبانه مى‌كشد و چون شمع او را گداخته مى‌نمايد و فرياد وَ اجْعَلْ ... قَلْبِى بِحُبِّكَ مُتَيَّماى او بلند است، جز سدّ راه وصول چيز ديگرى نيست! عاشق راه خدا حوريّه چه مى‌فهمد؟ جَنَّـتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهـرُ چه ميداند! او با نداى إلهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفًا مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعًا فى جَنَّتِكَ، بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ پشت پا بر هر نيّت و منظورى جز لقاى ذات خدا مى‌زند، و يگانه جهت عمل و اطاعت و عبادت را فقط واجديّت ذات حقّ مى‌فهمد، و در مضمار اين ميدان گوى سبقت از عالميان مى‌ربايد. كسى كه ديگر دوره تحصيل خود را كامل كرده، حال بيايد در صفّ أوّلين أطفال دبستانى ابجد بخواند چه معنا دارد ؟

عبادت و اطاعت از حقّ بر أساس ترس از دوزخ و يا طمع در بهشت، عبادت حقّ نيست، عبادت نفس و قواى نفسانيّه است.[۱۷]

معناى فرمايش مرحوم علاّمه (ره): «دنيا و آخرت را به اهلش واگذار كرديم!»

ايشان كه به حقّ، نقطه‌عطفى در تعميم دايره سير و سلوك و تربيت أفراد مستعدّ بودند و علوم و معارف ربّانى را از محافل خصوصى، به متن جامعه مسلمين آورده و همگان را از اين مشرب گوارا بهره‌مند ساخته و بسوى توحيد و محبّت حضرت حقّ رهنمون شدند، مى‌فرمودند: «دنيا و آخرت را به أهلش واگذار كرديم!» أمّا دنيا را به أبناء آن سپردند، يعنى به دنيا آمدند ولى منظورشان فقط خدا بود و نگاهشان به دنيا همچون منزلگاهى براى عبور يا خوابى كوتاه يا سايه‌اى گذرا بود. و أمّا آخرت را به أهلش واگذار كردند، يعنى غايت عبادات و نيّتشان خوف نار و طمع جنّت نبود، بلكه فقط خدا و محبّت به او بود و بس. نه اينكه عبادت و اطاعت خدا را رها كرده باشند؛ خير! نسبت بين زاهد و عابد با عارف، نسبت عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر عارفى، لامحاله عابدزاهد هست، أمّا هر عابد يا زاهدى عارف نيست. بلكه زهد عارف از زهد زاهد أتمّ، و عبادتش از عبادت عابد به مراتب أكثر و أكمل مى‌باشد؛ أمّا مطمح نظر او فقط و فقط خداوند است و بس. چنانكه خواجه شيراز در أوصاف عرفاى إلهى اينچنين مى‌سرايد:

غلام همّت آنم كه زير چرخ كبودز هرچه رنگ تعلّق پذيرد آزادست[۱۸]

در اين بيت، عارف بلندمرتبه شيراز خود را غلام و بنده آن عارفى ميداند كه تنها سر بر آستان عبوديّت حضرت حقّ مى‌سايد و از إسارت غير، رهايى يافته و به اقيانوس بى‌كران توحيد و وحدت پيوسته است.

الهى زاهد از تو حور مى‌خواهد قصورش بينبه جنّت مى‌گريزد از درت يا رب شعورش بين

يكبار خدمت ايشان عرض كردم: حافظ عليه‌الرّحمه‌والرّضوان كه در اين بيت ميفرمايد:

بيا اى شيخ و از خمخانه ماشرابى خور كه در كوثر نباشد[۱۹]

اين چه شرابى‌است كه در كوثر نيست؟ شراب كوثرى كه هيچ شرابى بهتر و گواراتر از آن نيست!

فرمودند: شراب كوثر، قيد «كوثر» را پيدا كرده، و آن شرابى كه حافظ ميگويد بالاتر از آن بوده و عارى از هر قيد و حدّ و تعيّنى است.

راه وصول به معرفت خداوند، فناء و اندكاك أنانيّت انسان است

بارى، تنها راه وصول به معرفت و ذوق شهد شيرين لقاء حضرت پروردگار، همان فناء و اندكاك جبل أنانيّت، و طنين‌اندازشدن سروش توحيدى إِنّى أَنَا اللَهُ رَبُّ الْعَـلَمِينَ[۲۰] در طور قلب سالك‌است، و تا آن زمان كه ذرّه‌اى ازبقاياى وجود و أنانيّت باشد همواره سالك از قرب و نزديكى به سرادق حضرت أحديّت رانده مى‌شود.

و لذا حضرت علاّمه رضوان‌اللـه‌عليه همانند حضرت حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد أفاض‌اللـه‌علينامن‌بركات‌تربته هيچ چاره و گريزى را بالاتر از فناء نمى‌ديدند[۲۱]و مى‌فرمودند: آدم مى‌خواهد خدا را پيدا كند، در اين اطاق ميگردد نمى‌يابد، در اطاق ديگرى او را مى‌جويد آنجا هم نيست، در صحرا، در باغ، در برّ و بحر، پيدا نمى‌شود؛ با آنكه همه‌جا هست[۲۲]

چون مطلق است، بى‌حدّ است؛ بله! يك‌جا مى‌توان خدا را پيدا كرد: آنجا كه ديگر «خود» انسان نيست و وجودى ندارد.

به قول خواجه‌حافظ عليه‌الرّحمه:

ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيستتو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز

و به تعبير وحدت كرمانشاهى رضوان‌اللـه‌عليه:

هرگز نبرى راه به سر منزل إلّاتا باديه‌پيما نشوى وادى لا را[۲۳]

مى‌فرمودند: شما هر چيزى را در كوره‌اى كه پنج هزار درجه حرارت داردقرار دهيد ذوب مى‌شود. هر فلزى بالأخره هرقدر هم محكم باشد، در اين درجه از حرارت آب مى‌شود. سالك هم وقتى به مقام فناءفى‌اللـه برسد هستى‌اش ذوب ميگردد و تعيّنش را از دست مى‌دهد.

لزوم صرف عمر در مسأله توحيد

بارى، تا اينجا خوب دانسته شد كه غايت فعليّت و كمال انسان، إدراك توحيد و وحدت بالصّرافه حضرت حقّ‌است و اين مقام، مقامى بس عظيم و مرتبتى بس رفيع‌است كه اگر اين مرتبه از إدراك و علم از انسان فوت شود، كال و ناقص از دنيا رفته و اين استعداد و موهبت إلهى را براى باريافتن به عالم قدس و نزاهت، براى هميشه با خود مدفون ميكند. و چه خسرانى از اين بالاتر! بنابراين، به مقتضاى كلام سيّد العارفين حضرت أميرالمؤمنين علىّ بن أبى‌طالب عليه‌الصّلوة‌والسّلام كه ميفرمايد: الفُرْصَةُ تَمَرُّ مَرَّ السَّحابِ، فَانْتَهِزوا فُرَصَ الْخَيرِ[۲۴]بايد ساعات عمر و دقائق آن را صرف توحيد و مسائل آن و تحقّق به اين مقام منيع نمود؛ و چه بسيار از علماء و محقّقانى كه در اين جهت كوتاهى نموده و با اينكه عمر خود را در مكتبه‌ها و سير در كتابها و تحقيق و تأليف گذراندند، نهايت با چشم اشكبار و با إقرار به تهى‌دست‌بودن، از اين دار فانى بار سفر بستند.

روزى در مجلس سؤال و جواب، خدمت مرحوم علاّمه طباطبائى رضوان‌اللـه‌تعالى‌عليه بوديم و عدّه معدودى از فضلاء نيز حضور داشتند. يكى از آقايان سؤال كرد: آيا مسأله توحيد اين ارزش را دارد كه انسان عمر خود را براى آن صرف كند و در ارتباط با مسائل آن به تحقيق بپردازد؟

حضرت علاّمه رحمة‌اللـه‌عليه فرمودند: آيا از توحيد مسأله‌اى عالى‌تر و راقى‌تر وجود دارد؟! اگر توحيد، أعلى و أرقى از همه مسائل‌است، پس مى‌ارزدكه انسان همه عمر را در اين راه بگذارد.

شادابى حوزه‌هاى علميّه، در تدريس حكمت و عرفان است

و مع‌الأسف ديده مى‌شود كه منطق و فضاى حاكم بر فضلاى ما چنين‌است كه به توحيد و مسائل آن به ديدى سطحى مى‌نگرند، و براى تعليم و تعلّم آن و هزينه‌كردن عمر در راه آن، مبتلاى به ترديد بوده و گويا آن را إضاعه وقت مى‌دانند؛ غافل از آنكه حيات و طراوت و شادابى حوزه‌هاى علميّه و جامعه علمى مكتب أهل‌بيت عليهم‌السّلام، به دائربودن حلقه‌هاى درس عرفان و حكمت‌است، كه بذر محبّت و لقاء حضرت پروردگار را در دل افشانده و جان را إحياء نموده، و از سردى و برودت بيرون مى‌آورد. و چه زيبا حضرت آقاى حدّاد در نامه‌اى كه به حضرت علاّمه والد مرقوم فرموده‌اند، مى‌فرمايند:

بيان اثرات و ثمرات توحيد، در نامه مرحوم حدّاد (ره) به مرحوم علاّمه (ره)

بِسمِ اللَهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ

التَّوحيدُ هُوَ الأصلُ وَ إلَيهِ الطَّريقُ، وَ هُوَ القُطبُ وَ عَليهِ التَّحليقُ، وَ هُوَ تاجُ العارِفينَ وَ بِهِ سادوا، و بِأخلاقِهِ تَخَلَّقوا وَ لَهُ انْقادوا، هُوَ بِهِم بَرٌّ وَصولٌ، مِنهُ البِدايَةُ وَ إليهِ الوُصولُ.

نَوَّرَ قُلوبَهُم بِالحِكمَةِ وَ الإيمانِ، وَ شَرَحَ صُدورَهُم فَتَخَلَّقوا بِالقُرءَانِ، فَفَهِموا مَعانيَهُ وَ بانَ لَهُمُ المُرادُ؛ فَدامَت فِكرَتُهُم فِيهِ، فَمَنَحَهُمُ السُّهادَ وَ ما عرَّجوا عَلَى أَهلٍ وَ لا أولادٍ، وَ لَم‌يُشرِكوا بِعبادَةِ رَبِّهِم أحَدًا.

هُوَ الضّيآءُ بِمِشكوةِ قَلبِ العارفِ، عَنهُ يَنطِقُ وَ بِهِ يُكاشِفُ، وَ لَم يَلتَفِت إلَى ما هُوَ سِواهُ، وَ لَم‌يَدَّخِر سِوَى مَولاهُ. وَ هُوَ حَياتُهُ وَ نُشورُهُ، وَ بِهِ أشرَقَتْ شَمسُهُ وَ نُورُهُ، يَمُدُّهُ بِدَقآئِقِ المَعانى، فَيُمَيِّزُ بَينَ الباقى مِنهُ وَ الفانى.

«توحيد است كه أصل است و بس و به‌سوى اوست راه، و اوست قطب و كانون و گرداگرد اوست مدار و گردش و گرديدن و به چرخش در آمدن. اوست تاج بر تارك عارفان و بواسطه اوست كه سيادت پيدانمودند و سرور و سالار شدند. و به أخلاق اوست كه متخلّق گشتند و براى اوست كه منقاد و مطيعآمدند. و او راجع به ايشان بسيار مهربان و خوشرفتار و بسيار پيوندزننده و وصل‌كننده است. از اوست ابتدا و به‌سوى اوست وصول.

توحيد، دلهايشان را به نور حكمت و ايمان منوّر گردانيد، و سينه‌هايشان را گسترده و منشرح نمود؛ پس به أخلاق قرآن متخلّق گشتند و معانى آنرا فهم‌كردند، و مراد و معنى آن براى آنها واضح شد؛ پس فكر ايشان در قرآن به‌طول‌انجاميد تا خواب خوشگوار را از چشمانشان برگرفت و ديگر نتوانستند بر روى أهل و أولادشان درنگ نمايند و با پرستش پروردگارشان أحدى را شريك گردانند.

توحيد، روشنى‌بخش در مشكوة قلوب عارفان است. از او سخن مى‌گويند و از جمال و جلال او پرده بر مى‌دارند و إظهار مى‌كنند. و أبداً التفاتى به ماسواى او ندارند و غير از مولا و آقايشان در صندوقچه و خزانه دل، كسى را ذخيره نمى‌نمايند؛ چرا كه اوست حيات و زندگى نوين آنها و بواسطه توحيداست كه خورشيدشان مى‌درخشد و نورافشانى مى‌نمايد. توحيد، ايشان را به فهميدن و إدراك معانى دقيقه و رموز مخفيّه كمك ميكند و امداد مى‌نمايد، تا بدين‌وسيله در ميان موجودِ باقى و موجود فانى فرق مى‌گذارند و تميز مى‌دهند.[۲۵]

نوشتارهای مرتبط

ضرورت سلوک الی الله و قانع نبودن به علوم ظاهری

انسان باید با تمام مراتب هستی اش به سوی خداوند رهسپار گردد

پانویس

۱. آيه ۱۱۰ از سوره ۱۸: الكهف.

۲. الميزان، ج ۱۳، ص ۴۰۷.

۳. قاضى‌سعيد رحمة‌اللـه‌عليه ميگويد:

اين رقيمات پريشان و كلمات شكايت‌بنيان، نه از مقوله نامه‌پردازى اديبان است، بلكه در حقيقت بر سياق عريضه‌اى است كه بيماران به اميد استعلاج، به مسيحادمان مى‌نويسند و چاره امراض خود طلبند ...

بخاطر مى‌رسد كه قطع نظر از طريقه نظر بايد كرد، و از صناعت ميزان كه معيار حقّ و باطل است، چشم پوشيد و مسلك برهان را تنها راه يقين ندانست؛ بلكه در اكثر مواقع از مكاشفه و وجدان استعانت بايد طلبيد. و چون در اين طريقه نيز مكاشفات متعارضه مى‌باشد و امرى كه مميّز حقّ از باطل باشد ـ چنانچه منطق در علم نظر اين كار ميكند ـ نيست، باز به خاطر مى‌رسد كه اين مسلك نيز اعتماد را شايان نباشد.

بناءً على هذا، روزبه‌روز حيرت بر حيرت كه معظم امراض نفس نظرى است، مى‌افزايد و به مقتضاى: الغَريق يتشبّث بالحشيش گاهى دست به حبل‌المتين برهان مى‌زند و گاهى در وادى عيان مى‌پويد، و در هر دو حال، تسكين در اضطراب و تشفّى در التهاب نمى‌يابد بلكه آنا فآنا اضطراب بر التهاب و التهاب بر اضطراب مى‌افزايد و نمى‌داند كه در اين ميانه به كدام طرف مايل شود. فتاده‌ام به ميان دو دلبر و خجلم.

مأمول آنكه به مقتضاى إشفاقى كه آن مخدوم را به خادم و كامل را به ناقص مى‌باشد، بالطبع طريقه ارشاد را مسلوك داشته، رهنماى گمراهان شوند و در اين باب اشاره‌اى چند از صواب به جواب بپردازند كه شايد به اين وسيله، توفيق سعادت أبدى يافته، از ظلمتكده جهل خلاص شده، سالك مسالك حقّ گردد. ايشان را نيز به إزاى اين كرامت حظّى از ثواب خواهد بود. چون ارشاد، واجب است؛ احتياج به مبالغه در كلام نيست. والسّلام على من اتّبع الهدى. (شرح‌الأربعين، ص ۲۰ و ۲۱)

۴. آيه ۱۴ و ۱۵، از سوره ۳۹: الزّمر: «اى پيامبر! بگو: من فقط خدا را مى‌پرستم، پس شما هر كس را كه خواستيد پرستش كنيد! بگو: همانا زيانكاران واقعى كسانى هستند كه خودشان و أهلشان را روز قيامت خسران زده نمايند. آگاه باش اين‌است همان خسران و زيان آشكار و مبين.»

۵. غررالحكم، ص ۹۵، ح ۱۶۸۱.

۶. ديوان‌حافظ، ص ۱۳۲، غزل ۲۹۷.

۷. ديوان‌حافظ، ص ۲۲۳، غزل ۴۸۶.

۸. قسمتى از آيه ۱۰۰، از سوره ۴: النّسآء.

۹. معناى: فقد وقع أجره على اللـه

در كتاب شريف معادشناسى در ذيل اين آيه شريفه ابتداء همان نظر أوّل را از برخى نقل كرده و مى‌فرمايند: مى‌گويند: چون عالم برزخ از تتمّه دنيا محسوب ميگردد و لذا از صورت و كمّ و كيف برخورداراست، مؤمنينى كه از خانه نفس خود بيرون آمده و خروج از بيت را تحصيل كرده‌اند و به هجرت پاى نهاده، ولى هنوز به مقام كمال خود كه وصول به حقيقت ولايت و اندكاك در أسماء و صفات إلهيّه و بالأخره عالم فناى مطلق در ذات مقدّس اوست نرسيده‌اند، در عالم برزخ كامل مى‌شوند و در هنگام قيامت با كمال واقعى خود محشور مى‌گردند.

و سپس در توضيح آن مى‌فرمايند: و اين معنى طبق كلّيّات وارده از حكمت إلهيّه قرآنيّه و سنّت نبويّه قابل قبول است. چون كسى كه عازم بر هجرت باشد، بر أساس اين نيّت كه رسول‌اللـه فرمود: مَن كانَت هِجرَتُهُ إلى اللَهِ و رسولِهِ فَهِجرتُه إلى اللـه و رسولهِ، با رسول خدا معيّت پيدا نموده و در حظيره قدس إلهى به تماشاى جمال حضرت أزلى و أبدى و سرمدى مشغول و از مقام ولايت مطلقه و عبوديّت صرفه بهره كافى خواهد يافت. بر اين أساس أفرادى كه نفوس آنها به مقام فعليّت خود نرسيده و ناقص از دنيا رفته‌اند، بايد در برزخ تكميل و پس از آن به قيامت أنفسيّه حضور يابند. (معادشناسى، ج ۳، ص ۱۰۶ تا ص ۱۰۸)

بارى آيه شريفه گرچه ناظر به هجرت ظاهرى و مكانى است، ولى به وحدت مناطهجرت نفسى را نيز ميتواند در برگيرد و چون در مقام امتنان وارد شده است، ظهور در اين دارد كه خداوند أجر مهاجر إلى اللـه را توفيه نموده و جزاء مقصد را به وى عطا ميكند. ولى اين مطلب در فرمايشى كه علاّمه والد در أواخر داشتند، مرضىّ نظر شريفشان نبود و مى‌فرمودند: «در اين آيه خداوند به كسى وعده رساندن به مقصد را در عالم عقبى نداده است» چنانكه از شيخ صدرالدّين قونوى منقول است كه: من المتّفق شرعًا و عقلاً و كشفًا أنّ كلَّ كمالٍ لم‌يحصُل للإنسان فى هذه النّشأةِ و هذه الدّارِ فإنّه لايحصُلُ له بعدَ الموت فى الدّار الأَخرةِ. روح‌البيان، ج ۲، ص ۲۷۱ و ۲۷۲ و گويا اين مطلب به نوعى تكميل و تدقيق در فرمايش معادشناسى باشد.

قشيرى در لطآئف‌الإشارات، ج ۱، ص ۳۵۷ ميگويد: مَن هَاجَرَ فى اللـه عَمّا سِوى‌اللـه و صحَّح قصدَه إلى اللَهِ، وَجَد فُسحةً فى عَفوَةِ الكَرم و مقيلاً فى ذُرى القَبول و حيوةً واسِعَةً فى كَنَف القُربِ. و المُهاجرُ ـ فى الحقيقةِ ـ مَن هجر نفسَه و هواهُ؛ و لا يصِحُّ ذلك إلاّ بانسلاخِه عَن جميع مُراداتِه. و مَن قَصدَه ثُمَّ أدركهُ الأجلُ قبلَ وصولِه، فلا ينزِلُ إلاّ بساحات وصلِه و لا يكونُ محطّ روحِه إلاّ أوطانَ قُربِه.

و كمال الدّين عبدالرّزّاق لاهيجى در ذيل آيه شريفه ميفرمايد: وَ مَن يَخرُج مِنَ المَقام الَّذى هو فيه، سوآءٌ كانَ مقرَّ استِعدادِه الّذى جُبلَ عليه أو منزلاً مِن منازلِ النّفس أو مَقامًا من مقاماتِ القلبِ، مُهاجرًا إلى اللـه بالتّوجّهِ إلى تَوحيدِ الذّاتِ و رسولِهِ بالتّوجهِ إلى طلبِ لاستقامةِ فى توحيد الصِّفاتِ؛ ثُمَّ يدركُه الانقطاعُ قبلَ الوصولِ فقد وَقع أجره على اللـه بِحسبِ ما توجَّهَ إلَيه، فإنّ المتوجّهَ إلى السّلوك، لَهُ أجرُ المنزلِ الّذى وصَل إليه، أى المرتبةِ مِنَ الكمالِ الّذى حصَل له إن كان، و أجرُ المقام الّذى وقع نظره عليه و قصده، فإنّ ذلك الكمالَ و إن لم يحصُل لهُ بحسَبِ المِلكِ وَالقِدَم لكنّه اشتاقَ إليه بحَسبِ القصد و النّظَرِ، فعسى أن يؤيّده التوفيقُ بعد ارْتفاعِ الحُجُبِ بالوصول إليه، و كانَ اللَهُ غفورًا يغفرُ له ما يمنَعه عن قصدِه مِنَ الموانع، رحيمًا يرحَمُه بأن يهَبَ له الكمالَ الّذى توجّه إليه و وقَع نظرُه عليه. (تفسيرالقرءان‌الكريم، منسوب به محيى‌الدّين ابن‌عربى، ج ۱، ص ۲۸۰)

۱۰. قسمتى از آيه ۹۶، از سوره ۱۶: النّحل.

۱۱. مفاتيح‌الجنان، ذيل دعاى عرفه، ص ۲۷۳.

۱۲. ديوان‌ابن‌الفارض، ص ۱۶۹.

۱۳. آيه ۲۷، از سوره ۳۰: الرّوم.

۱۴. كافى، ج ۲، كتاب الإيمان‌والكفر، باب ذمّ‌الدّنيا و الزّهد فيها، ص ۱۳۲ تا ص ۱۳۴.

۱۵. آيه ۱۴۱، از سوره ۳: ءال‌عمران.

۱۶. علاّمه مجلسى رضوان‌اللـه‌عليه در توضيح استشهاد به اين آيه ميفرمايد:

كافرين در جنگ حريص بر اين بودند كه بر مؤمنين غلبه‌نمايند و نهايةً غلبه‌نمودند، ولى اين پيروزى سبب شقاوتشان شد و عذابشان بيشتر گشت؛ و مؤمنين دوست نداشتند كه مغلوب‌شوند و مغلوب‌شدند و سبب سعادت بيشتر و پاك‌شدن گناهانشان شد. (مرءاه‌العقول، ج ۸، ص ۲۹۸).

۱۷. معادشناسى، ج ۷، ص ۶۳ و ۶۴.

۱۸. ديوان‌حافظ، ص ۱۰، غزل ۱۶.

۱۹. ديوان‌حافظ، ص ۱۰۵، غزل ۲۳۵.

۲۰. ذيل آيه ۳۰، از سوره ۲۸: القصص.

۲۱. در روح‌مجرّد، ص ۸۷ مى‌فرمايند: لفظ فناء، بيشترين لفظى بود كه بر زبان حدّاد عبور ميكرد، و هيچ چاره و گريزى را بالاتر از فناء نمى‌ديد، و رفقاى خود را بدان دعوت مى‌نمود.

۲۲. در مسجد قائم مى‌فرمودند: تقصيرى از ناحيه پروردگار نيست؛ خداوند بر همه موجودات احاطه نوريّه و علميّه و وجوديّه دارد، منتهى چشمان ما ضعيف‌است كه نمى‌توانيم خورشيد را ببينيم؛ بايد چشمها را تقويت كرد تا ضعفش از بين رفته و قدرت پيدا كند وگرنه وجود پروردگار همه‌جا هست و هميشه در حال افاضه‌است.

يار بى‌پرده از در و ديواردر تجلّى‌است يا أولى‌الأبصار

۲۳. گنجينة‌الأسرار و غزليّات وحدت‌كرمانشاهى، ص ۲۱۹.

۲۴. نهج‌البلاغة، ص ۴۷۱، كلمات قصار، شماره ۲۱: «فرصت مانند ابر مى‌گذرد، پس فرصت‌هاى عمل خير و نيكو را غنيمت‌بشماريد.»

۲۵. روح‌مجرّد، ص ۴۷۷ تا ص ۴۷۹.