و نيز درباره عثمان بن عنبسه يعنى همان سفيانى از حضرت آقاى أنصارى سؤال مىكنند و ايشان مىفرمايند: «سفيانى الآن هفده سال دارد!» بنابراين اگر صدور اين كلام از حضرت آقاى أنصارى در سال آخر عمر ايشان يعنى سنه ۱۳۷۹ هجرى قمرى باشد، تا اين زمان حدود پنجاه سال مىگذرد؛ يعنى سنّ سفيانى الآن، حدود هفتاد سال است و اين أمر بدين معناست كه در آستانه ظهور هستيم.
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه۵۰۸ تا ۵۱۷
يكى ديگر از نكاتى كه از فرمايشات حضرت علاّمه والد قدّسسرّه و برخى اساتيدشان به دست مىآيد اينست كه ظهور موفور السّرور حضرت بقيّةاللـهالأعظم أرواحنالترابمقدمهالفداء قريبالوقوع است و منظور از اين قرب، قرب حقيقى است؛ يعنى در فجر صادق صبح ظهور بهسرمىبريم و بايد سالكين إلىاللـه خود را براى اين امر بيش از پيش آماده نمايند.
در رسالهنكاحيّه مرقوم فرمودهاند:
أمّا آنچه در اخبار و روايات داريم: قيام و اقدام يهوديان، چون مخالف حقّ و مخالف عدالت هستند و به علّت آنكه مردمى ستمگر و تجاوزپيشه مىباشند، پانخواهدگرفت و خيال اسرائيل صغير و سپس اسرائيل كبير را با خود، با شمشير امام ما: امامزمان عجّلاللـهتعالىفرجه الشّريف به گور خواهند برد، و اگر نوبت حيات به ما برسد در ركاب آنحضرت، وگرنه به طور مسلّم فرزندان و ذرارى ما با آن حضرت پس از سرنگونى اين مردم متجاوز و متعدّى و حرف حقّ نشنو، بهطرف انگلستان سالخورده و پيرِ دير استعمار و شيطنت حركت مىكنند و مالتوسگرايان متجاوز به حقّ و حقوق أوّليّه بشريّت را به خاك هلاك در مىافكنند و عالم را به نور عدالت و سخاوت و كرامت و تجرّد و نور و سُرور و حُبور و فراخى و گشايش و معرفت و توحيد مبدّل مىسازند.[۱]
و همچنين حقير از مرحوم جدّ مادريمان حاج آقا معين شيرازى تغمّدهاللـه برحمته و مرحوم آقاى بيات رحمتاللـه و نيز كسانى ديگر كه از محضر پر فيض مرحوم آيتاللـه حاج شيخ محمّدجواد أنصارى همدانى قدّساللـهنفسهالزّكيّه بهرهمند شدهاند، بدون واسطه شنيدهام كه روزى در محضر ايشان از ظهور امام زمان عليهالسّلام پرسيدند، حضرت آقاى أنصارى اشاره كردند به فرزند مكرّمشان جناب حسن آقاى أنصارى أطالَاللَـهُبقاءَه و فرمودند: «اين حسن آقاى ما خدا به او عمر مىدهد و زمان ظهور امام عليهالسّلام را إدراك ميكند!» و جناب ايشان الآن بيش از شصت سال عمر دارند.
و نيز درباره عثمان بن عنبسه يعنى همان سفيانى سؤال مىكنند و ايشان مىفرمايند: «سفيانى الآن هفده سال دارد!» بنابراين اگر صدور اين كلام از حضرت آقاى أنصارى در سال آخر عمر ايشان يعنى سنه ۱۳۷۹ هجرى قمرى باشد، تا اين زمان حدود پنجاه سال مىگذرد؛ يعنى سنّ سفيانى الآن، حدود هفتاد سال است و اين أمر بدين معناست كه در آستانه ظهور هستيم.
اگر گفته شود: در روايات آمده است: فإنّه إلَى اللَهِ و كَذَبَ الوَقَّاتونَ، و لذا معيّنبودن و تعييننمودن وقت ظهور باطل مىباشد؛ بنابراين آيا نويدى كه مرحوم أنصارى به فرزندشان دادهاند، با لحاظ متوسّط عمر انسان، نوعى توقيت و تعيين زمان براى ظهور حضرت بقيّةاللـه الأعظم عجّلاللـهتعالىفرجهالشّريف به شمار نمىآيد؟
در جواب مىگوئيم: مسلّماً هر واقعهاى، از جمله ظهور حضرت بقيّةاللـه در لوح محفوظ داراى أمد معيّنى است و أوليائى كه به لوح محفوظ متّصلند و به كمال رسيدهاند همچون مرحوم أنصارى قدّسسرّه، اگر اراده كنند از آن اطّلاع مىيابند. ولى أفرادى كه بلوغ علمى ايشان لوح محو و إثبات است، بدان راه ندارند. و چون مسأله ظهور حضرت جزء امور پيچيده بوده و عوامل زيادى در آن تأثيرگذار است، در بسيارى از مكاشفات و مشاهداتِ أهل معنى در اين باب حقّ مطلب منكشف نمىشود و به تعبيرى در آن بداء راه دارد.
أمّا نسبت به آنچه در نهى از توقيت وارد شده است، بايد دانست:
أوّلاً: توقيت به حسب لغت به اين معناست كه براى أمرى، وقت محدود و أجل مضروب و معيّنى را قرار دهيم و اين با تعيين وقت خاصّ و جزئى لباس تحقّق بر تن ميكند؛ مثل اينكه بگوئيم: امام عليهالسّلام، دو سال ديگر ظهور مىكنند، يا فلان روز از فلان سال پرده غيبت كنار مىرود و البتّه روشن است كه كلام حضرت آقاى أنصارى رحمتاللـهعليه نسبت به زمان ظهور ابهام داشته و خالى از تعيين وقت است.
ثانيا: كَذَبَ الوَقّاتونَ ناظر به كسانى است كه مىخواهند از روى حدس و تخمين يا حساب ابجد و جمل اخبار بدهند. أمّا كسى كه بر اساس علم به تحقّق علائم قطعى مقارن ظهور كه خود أئمّه عليهمالسّلام بيان فرمودهاند، مثل وجود سفيانى، از قرب ظهور خبر مىدهد، داخل در اين روايات نيست و يكى از حكمتهاى إخبار أئمّه عليهمالسّلام از اين علامات نيز آگاهى شيعه از قرب ظهور و آمادهشدن ايشان در آن دوران مىباشد.
در أيّامى كه در بلده طيّبه قم اقامت داشته، به دروس طلبگى مشغول بوديم در يكى از أوقاتى كه حضرت علاّمه والد براى زيارت كريمه أهلبيت حضرت معصومه سلاماللـهعليها و نيز تفقّد از أحوال ما مشرّف شده بودند، روزى در راه با مرحوم آقاى رازى صاحب كتاب گنجينه دانشمندان برخورد كرديم. ايشان براى سلام و أحوالپرسى جلو آمدند و در ادامه راه با ما همراه شدند. بنده به احترام ايشان ـ با اينكه حضرت علاّمه مىفرمودند هميشه همراه و در كنار ايشان حركت كنيم ـ از پشت سر ايشان و آقاى رازى راه افتادم.
ايشان در بين راه براى علاّمه والد نقل كردند كه: قبل از اينكه حاكم جبّار و سفّاك ليبى معمّر قذّافى، آقا سيّد موسى صدر را بربايد، روزى با ايشان يكساعتونيم ملاقات داشتم و در صحبتهايى كه با هم داشتيم گفتند: شنيدم در ارتش سوريه، سرگردى به اسم عثمان بن عنبسه وجود دارد. در اثر ارتباطى كه داشتيم ـ چون ايشان رئيس مجلس أعلاى شيعيان لبنان بوده و نفوذ داشتند ـ تلفن او را پيدا كرده و با اينكه با هر كسى ملاقات نمىكند و اصولاً دسترسى به وى سخت و مشكل است در تماسى تلفنى با او قرار ملاقات گذاشتم. وقتى به ملاقاتش رفتم او را همانطور كه در روايات توصيف كردهاند، خيلى زشت و آبلهرو يافتم، بطوريكه انسان نمىتوانست به او نظر كند. از أصل و نسبش سؤال كردم. گفت: «اسم من عثمان فرزند عنبسه و از نسل أبوسفيان مىباشم و من همان سفيانى هستم!»
و نيز در همان أيّامى كه در شهر مقدّس قم اشتغال به تحصيل داشته، مكاسب شيخ أنصارى را درس مىگرفتيم، هممباحثه ما در درس مكاسب، از فضلاى عربزبان بود. يك روز كه براى مباحثه آمد، گفت: من و بعضى از دوستان به قصد زيارت حضرت زينب كبرى سلاماللـهعليها عازم سوريه هستيم و قصد داريم در آنجا به ديدن سفيانى نيز برويم! از او پرسيدم: سفيانى الآن كجاست و چه كاره است؟ گفت: الآن در رتبه سرهنگى و از فرماندهان ارشد ارتش سوريه و معاون مصطفى طلاّس وزير جنگ سوريه است. گفت: اگر مايليد شما هم بياييد برويم. گفتم: الآن مشغول درس هستيم. إنشاءاللـه خداوند توفيق بدهد، زمان ظهور حضرت حجّةبنالحسنالعسكرى أرواحنالترابمقدمهالفداء را إدراك كنيم كه به بركت ظهور و قيام آن حضرت اين خبيث دستگير و كشته شده و به درك واصل مىشود.
و نيز زمانى كه حقير براى زيارت حضرت زينب سلاماللـهعليها و ملاقات حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد عازم سوريه شده، بر جناب آقاى حاج أبوموسى محيى كه توليت قسمتى را در زينبيّه بر عهده داشتند، وارد شدم، روزى ايشان گفتند: سفيانى همينجا در سوريه است. البتّه ديدن آن براى هركسى و به راحتى ميسور نيست، امّا بعضى مىآيند و به ديدنش مىروند.
بارى، سفيانى و خروج آن از علائم حتمى ظهور و فرج حضرت بقيّةاللـه الأعظم عجّلاللـهتعالىفرجهالشّريف مىباشد و غرض ما از نقل اين قضاياى متعدّد، بيان نزديكى زمان ظهور حضرت است، إنشاءاللـهتعالى.
ممكن است سؤال شود: «عثمان بن عنبسه» مشترك لفظى است و لفظ مشترك براى خروج از محاق اجمال و اشتراك محتاج به قرينه معيّنه است. با تكيه بر كدام قرينه عثمان بن عنبسه را بر شخص مذكور در ارتش سوريه تطبيق مىكنيد؟
در جواب اين پرسش بايد گفت: أوّلاً: شخص مزبور محفوف به قرائنى است كه اگر احتمال اشتراك را از او بالمرّة دفع نكند لا أقلّ تضعيف ميكند؛ شاهد بر اين معنا، كلام جناب آيتاللـه سيّد موسى صدر است كه فرمودند: وقتى با سفيانى روبهرو شدم، او را به همان أوصافى يافتم كه در روايات آمده است.
و ثانيا: مدّعاى ما، وجود سفيانى و قرب ظهور امام زمان عليهالسّلام است؛ حال اين شخص باشد يا شخص ديگرى. و مستند ما فرمايش مرحوم أنصارى است و بقيّه امور را از باب تأييد نقل نموديم و اين فرمايش مرحوم أنصارى إخبارى قطعىاست كه ناشى از أحاطه علمى و هيمنه وجودى ايشان بر عوالم مىباشد كه از لوازم كمال و ولايت است! و از آنجا كه سفيانى و خروج آن، از علائم محتوم ظهور امام زمان عليهالسّلام است بالملازمة قرب ظهور حضرت نيز دانسته مىشود، چنانكه مرحوم آقاى أنصارى نيز فرموده بودند
علائم ظهور، آن چنان كه از لسان روايات استفاده مىشود، به دو دسته تقسيم مىشوند: علائم محتومه و علائم موقوفه؛ علائم محتومه، نشانههايى هستند كه تحقّق و تلازم آنها با ظهور امام عليهالسّلام حتمى و از قضاى مبرم إلهى است و به تعبيرى نسبت اين امور با ظهور مانند قضيه شرطيّه لزوميّه است و در اين تلازم، تخلّف راه ندارد. امّا علائم موقوفه، به نشانههايى اطلاق مىشود كه تحقّق و تلازم آنها با كنار رفتن پرده غيبت از آفتاب ولايت، موقوف به مشيّت و إراده إلهى است و بداء و تغيير قضاى إلهى در آنها راه دارد.
از علائمى كه در أخبار آمده و تعداد آن بسيار است، فقط پنج علامت از علامات محتومه است.
عمر بن حنظلة روايت ميكند: سَمِعتُ أباعَبداللَهِ عَلَيهِالسَّلامُ يَقولُ: قَبلَ قيامِ القآئمِ خَمسُ عَلاماتٍ مَحتوماتٍ: اليَمانِىُّ وَ السُّفيانِىُّ وَالصَّيحَةُ وَ قَتلُ النَّفسِ الزَّكِيَّةِ وَالخَسْفُ بِالبَيْدآءِ.[۲]«از حضرت إمام صادق عليهالسّلام شنيدم كه ميفرمود: قبل از قيام قائم عليهالسّلام وقوع پنج علامت، حتمى است: خروج يمانى، خروج سفيانى، صيحه آسمانى، كشتهشدن صاحب نفسى طيّب و پاك (از أولاد رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم بين ركن و مقام) و فرو رفتن لشكر سفيانى در بيداء (زمينى ما بين مكّه و مدينه).»
توضيح و تفصيل بعضى از اين علائم در أخبار معصومين عليهمالسّلام آمده و مفاد بعضى از آنها چنين است:
در ليله جمعه بيستوسوّم ماه رمضان، ناگهان فرياد جبرئيل عليهالسّلام در آسمان و زمين طنين مىاندازد و حضرت قائم عليهالسّلام را به نام مبارك او و پدر بزرگوارش مىخواند! اهل مشرق و مغرب از مهابت و شكوه اين صيحه آسمانى، هراسان مىشوند و رعب و ترس بر قلبها حاكم ميگردد و دختران جوان در سرا پردههايشان از ترس، جزع و فزع مىكنند. از پى اين فرياد، در پايان روز، صداى شوم إبليس، در زمين مىپيچد و با شعار: إنَّ فُلانًا قُتِلَ مَظْلومًا شكّ و ترديد را در دلهاى مريض و نااستوار مىاندازد؛ لِيَميزَ الخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.[۳]
امام صادق عليهالسّلام مىفرمايند:
صداى أوّل، فرياد جبرئيل عليهالسّلام است كه بشارت ظهور و فرج را مىدهد و از پى آن برويد و مبادا در حلقه فتنه فرياد دوّم گرفتار شويد.[۴]
أمّا سفيانى را كه از عناصر تعيين كننده ظهور امام زمان عليهالسّلام است، اينگونه ترسيم كردهاند: نام او «عثمان بن عنبسه» از شجره خبيث و ملعون أبىسفيان و آكلةالأكباد است. با هيكلى درشت و چهارشانه، و زشتروى، بهطورىكه انسان از ديدن آن، وحشت ميكند. سرى بزرگ دارد و آبلهرو است و در نظر أوّل، او را اعور و لوچ مىيابى.[۵]
محدّث خبير مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّى رضواناللـهعليه در منتهىالآمال، كيفيّت خروج وى را چنين بيان ميفرمايد:
سيّم از علائم ظهور، خروج سفيانى از وادى يابس، يعنى بيابان بىآبوعلف كه در ما بين مكّه و شام است و آن مردى است بدصورت و آبلهرو و چهارشانه و أزرقچشم و اسم او عثمان بن عنبسه است و از أولاد يزيدبنمعاوية است. و آن ملعون پنج شهر بزرگ را متصرّف مىشود كه دمشق و حمص و فلسطين و اردن و قِنّسرين است.
پس از آن، لشكر بسيار به أطراف مىفرستد و بسيارى از لشكر او به سمت بغداد و كوفه خواهند آمد و قتل و غارت و بىحيائى بسيار در آن صفحات مىنمايند و در كوفه و نجف أشرف قتل مردان بسيار واقع شود و بعد از آن يك حصّه از لشكر خود را به جانب شام روانه نمايد و يك قسمت از آن را بهجانب مدينهمطهّره. و چون به مدينه رسند، سهروز قتل عامّ نمايند و خرابى بسيار وارد آورند و بعد از آن به سمت مكّه روانه شوند و لكن به مكّه نرسند. و أمّا آن حصّه كه به جانب شام روند، در بين راه لشكر حضرت حجّةاللـه بر آنها ظفر يابند و تمام آنها را هلاك نمايند و غنائم آنها را بالكليّة متصرّف شوند و فتنه آن ملعون در اطراف بلاد بسيار عظيم شود، خصوصا بالنّسبة به دوستان و شيعيان علىّبنأبىطالب عليهالسّلام، حتّى آنكه منادى او ندا كند كه هر كس سر يك نفر از دوستان علىّبنأبىطالب عليهالسّلام را بياورد هزار درهم بگيرد، پس مردم به جهت مال دنيا از حال يكديگر خبر دهند و همسايه از همسايه خبر دهد كه او از دوستان علىّبنأبىطالب است.
بالجمله، آن قسمت از لشكر كه به جانب مكّه روند چون به زمين بيداء[۶] رسند كه ما بين مكّه و مدينه است، حقّ تعالى ملكى را مىفرستد در آن زمين و فرياد ميكند: اى زمين! اين ملاعينان را به خود فرو بر، پس جميع آن لشكر كه به سيصد هزار مىرسند با اسبان و اسلحه به زمين فرو روند مگر دو نفر كه با همديگر برادرند از طائفه جهنيّه كه ملائكه صورتهاى ايشان را بر مىگردانند و به يكى مىگويند (كه بشير است): برو به مكّه و بشارت ده حضرت صاحبالأمر عليهالسّلام را به هلاكت لشكر سفيانى. و ديگرى را (كه نذير است) مىگويند: برو به شام و به سفيانى خبر ده و بترسان او را .
پس آن دو نفر، بهجانب مكّه و شام روانه گردند. چون سفيانى اين خبر را بشنود از شام به جانب كوفه حركت كند و در آنجا خرابى بسيار وارد آورد و چون حضرت قائم عليهالسّلام به كوفه رسد آن ملعون فرار كند و به شام برگردد. پس حضرت، لشكر از عقب او فرستد و او را در صخره بيتالمقدس به قتل آورند و سر نحس او را بريده و روح پليدش را وارد جهنّم گردانند.[۷]
اينها علائم محتومه فرج هستند كه لا يَختَلِفُ وَ لا يَتَخَلَّفُ عَنها الظّهور.
أمّا علائم موقوفه، نوعا محقّق شده است، مگر برخى؛ همچون موت عبداللـه؛ امام صادق عليهالسّلام مىفرمايند: «اگر كسى، مرگ عبداللـه را براى من ضمانت كند، من نيز ظهور قائم را براى او ضمانت مىكنم.»[۸]
البتّه اينكه مقصود از اين عبداللـه كيست، عبداللـه اردنى پادشاه اردن، يا عبداللـهبنعبدالعزيز پادشاه سعودى كه هر دو نيز مزدور و دست نشانده كفّار مىباشند، هر دو محتمل است.
بارى، «ظهور» و «فرج» از حقيقت واحدى، حكايت دارند كه تنها تفاوت اين دو، در حيثيّت و جهت اطلاق است.
ظهور مىگوئيم، چون كه خورشيد ولايت از پس ابر غيبت آشكار مىشود. زيرا ظَهَرَ يعنى تَبَيَّنَ و بَرَزَ بعدَ الخَفآء. و فرج مىگوئيم، چون كه با طلوع ولايت، غم و اندوهى كه بر آئينه دل آن حضرت و دلهاى شيعيان و مواليان آن حضرت سايه انداخته كنار مىرود و دلهاى مؤمنِ به آنحضرت از او مهر و گرمى مىگيرند؛ زيرا فرج به معناى «انكشاف كرب و ذهاب غم» است،
بايد دانست كه مصيبتها و اندوههاى حضرت امام زمان عجّلاللـهفرجَهالشريف بسيار است و در ازاى رفع هر غصّهاى از آنحضرت و قضاى هر حاجتى از حاجاتشان، فرج و گشايشى براى آن حضرت هست، ولى فرج و گشايش كلّى همان ظهور مىباشد.
مرحوم سيّدابنطاووس در فتحالأبواب در شرح برخى از ادعيه استخاره كه در آن آمده است :«اللَهمَّ إن كانَ فى قَضآئكَ و قَدَرِكَ أن تُفَرِّجَ عَن وَليِّكَ و حُجَّتِكَ فى خَلقِكَ فى عامِنا هَذا و فى شَهرِنا هَذا، فَأخْرِجْ لَنا رَأسَ أَيَةٍ مِن كِتابِكَ نَستَدِلُّ بِها على ذَلِكَ » ميفرمايد:
مَعنى قَولِهِ فى كلِّ ما قال «فى عامِنا هذا» أن يكونَ العلمُ بالفرج عن وليِّهِ و حجّتهِ فى خلقِهِ يتوقَّفُ على معرفةِ اُمورٍ كثيرةٍ، فيكونُ كلُّ وقتٍ يُدعَى له بِذلكِ فى عامى هذا و فى شَهرى هذا يفرِّجُ اللَـهُ جلَجلالُه أمرًا مِن تِلكَ الاُمورِ الكثيرةِ فَيُسمَّى ذلكَ فَرجًا. [۹]«معناى اينكه ميگويد: اگر در قضاى إلهى است كه امسال فرج حضرت محقّق شود مرا آگاه نما، اينست كه علم به تحقّق فرج كلّى آن حضرت متوقّف بر علم به امور بسيارى است و هرگاه براى آن حضرت به اين كيفيّت دعا مىشود، خداوند در يكى از آن امور كثيره گشايشى قرار مىدهد و آن گشايش فرج ناميده مىشود.»
همانطور كه امام صادق عليهالسّلام به ابراهيم كرخى فرمودند:
هُوَ المُفَرِّجُ لِلكَرْبِ عَن شيعَتِهِ بَعدَ ضَنْكٍ شَديدٍ وَ بَلآءٍ طَويلٍ.[۱۰]
«اوست كه غم و اندوه شيعيانش را پس از فشار شديد و بلائى بلندمدّت برطرف مىسازد.»
۱. رسالهنكاحيّه، ص ۳۳۴
۲. بحارالأنوار، ج ۵۲، باب علامات ظهوره صلواتاللـهعليه، ص ۲۰۴، ح ۳۴.
۳. الغيبة للنّعمانىّ، ص ۲۵۴.
۴. بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲۰۶، ح ۳۹.
۵. بحارالأنوار، ص ۲.۵، ح ۳۶: قَالَ أبوعَبدِاللَـهِ عَلَیهِالسّلامُ: قالَ أَبِي عَلَیهِالسّلامُ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَخْرُجُ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ مِنَ الْوَادِي الْيَابِسِ وَ هُوَ رَجُلٌ رَبْعَةٌ، وَحْشُ الْوَجْهِ، ضَخْمُ الْهَامَةِ بِوَجْهِهِ أَثَرُ الْجُدَرِيِّ، إِذَا رَأَيْتَهُ حَسِبْتَهُ أَعْوَرَ، اسْمُهُ عُثْمَانُ وَ أَبُوهُ عَنْبَسَةُ وَ هُوَ مِنْ وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ حَتَّى يَأْتِيَ أَرْضَ «قَرَارٍ وَ مَعِينٍ» فَيَسْتَوِيَ عَلَى مِنْبَرِهَا
۶. ابنمنظور در لسانالعرب مىگويد: بَيدآء: مَوضعٌ بينَ مكّةَ و المدينةِ. قال الأزهرىُّ: و بينَ المَسجدَين أرضٌ ملسآءُ اسمُها البيدآءُ. و فى الحديث: إنَّ قومًا يغزونَ البيتَ فإذا نَزَلوا البيدآءَ بَعَثَ اللَهُ عليهم جَبرئيلُ عليهالسّلامُ فيقولُ: يا بيدآءُ! بِيدى بهم. و فى روايةٍ: أبِيديهِم، فَتَخسفُ بهم
۷. منتهىالآمال، ج ۲، ص ۸۷۵ و ۸۷۶.
۸. بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲۱۰، ح ۵۴
۹. فتحالأبواب، ص ۲۷۷ و ۲۷۸
۱۰. بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۱۴۴