شبهاى سهشنبه تفسير آيه نور را مىگفتند. روزهاى جمعه صبح كه از منزل خارج مىشدند و به مسجد تشريف مىبردند تا ظهر در مسجد مىماندند و بعد از إقامه نماز مراجعت مىكردند، در اين فاصله زمانى كه حدود چهار تا پنج ساعت را استيعاب ميكرد جلسه قراءت قرآن و بيان معارف بود كه با أذان ظهر و نماز خاتمه مىيافت.
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه۹۵ تا ۱۰۸
از امام صادق عليهالسّلام روايت شده است كه فرمودند: عَلَى كُلِّ جُزْءٍ مِنْ أجْزآئِكَ زَكَوةٌ واجِبَةٌ لِلَّهِ تعَالَى ... وَ زَكَوةُ الْيَدِ الْبَذْلُ وَ الْعَطآءُ وَ السَّخآءُ بِما أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْكَ بِهِ وَ تَحْريكُها بِكِتابَةِ الْعِلْمِ وَ مَنافِعَ يَنْتَفِعُ بِها الْمُسْلِمونَ فى طاعَةِ اللَهِ وَ الْقَبْضُ عَنِ الشُّرورِ.[۱]
«بر هر عضوى از أعضاى تو براى خداى بلند مرتبه زكاتى واجب است... و زكات دست اين است كه از نعمتهائى كه خداوند بر تو كرامت فرموده از روى طيب نفس و خاطر پاك و بخشش و جود و كرم انفاق كنى، و آن را در كتابت و نوشتن علوم و معارف إلهى و حقائق ربّانى بهحركت درآورى، و آن را در منافعى كه مسلمانان در راه اطاعت خدا و عبوديّت از آن بهره مىجويند بكاربندى، و دست خود را از شرور و بدىها منع نموده و نگاهدارى.»
و نيز حضرت علىّبنموسىالرّضا عليهالسّلام مىفرمايند: يُقالُ لِلْعابِدِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ: نِعْمَ الرَّجُلُ كُنْتَ! هِمَّتُكَ ذَاتُ نَفْسِكَ وَ كَفَيْتَ النّاسَ مَؤونَتَكَ فَادْخُلِ الْجَنَّةَ. أَلا إنَّ الْفَقيهَ مَنْ أَفاضَ عَلَى النّاسِ خَيْرَهُ وَ أَنْقَذَهُمْ مِنْ أَعْدآئِهِمْ وَ وَفَّر عَلَيْهِمْ نِعَمَ جِنانِ اللَهِ وَ حَصَّلَ لَهُمْ رِضْوانَ اللَهِ تَعالَى.
وَ يُقالُ لِلْفَقيهِ: أَيُّها الْكافِلُ لِأَيْتامِ ءَالِ مُحَمَّدٍ الْهادى لِضُعَفآءِ مُحِبّيهِ وَ مَواليهِ، قِفْ حَتَّى تَشْفَعَ لِكُلِّ مَنْ أَخَذَ عَنْكَ أَوْ تَعَلَّمَ مِنْكَ.
فَيَقِفُ فَيَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَعَهُ فِئامٌ وَ فِئامٌ حَتَّى قالَ عَشْرًا، هُمُ الَّذينَ أَخَذوا عَنْهُ عُلومَهُ وَ أَخَذوا عَمَّنْ أَخَذَ عَنْهُ إلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ؛ فَانْظُروا كَمْ فَرْقٍ ما بَيْنَ الْمَنْزِلَتَيْنِ؟![۲]
«در روز قيامت به شخص عابد گفته مىشود: چه مرد خوبى بودى! به خود مشغول بودى و زحمت و بار و گرانى خود را بر مردم نيفكندى، پس داخل بهشت شو.
آگاه باشيد! همانا فقيه كامل، كسى است كه خير و علوم خود را بر مردم مىگستراند و آنان را از مشرب وسيع و گواراى خود سيراب مىسازد و از دامهاى دشمنان رهانيده و نجات مىدهد، و نصيب و بهره ايشان را از نعمتهاى بهشتهاى خداوند فراوان نموده و با هدايت و دستگيرى خود، آنها را به مقام رضوان خدا مىرساند.
در روز قيامت به اين فقيه كامل گفته مىشود: اى آنكه در دار دنيا يتيمان آلمحمّد را سرپرستى كرده و ضعيفان از دوستداران و مواليان أهلبيت را هدايت نمودى، بايست تا براى هر كسى كه از خرمن فيض تو خوشه گرفته و از تو آموخته است، شفاعت كنى!
آن فقيه در مقام شفاعت مىايستد و با او داخل بهشت مىشوند جماعتى بسيار و باز جماعتى بسيار ـ و حضرت رضا عليهالسّلام تا ده مرتبه فرمودند: وجماعتى بسيار ـ آن شفاعت شدهها، همان كسانى هستند كه از علومآن فقيه بهرهمند شده و يا از شاگردان و تلامذه آن فقيه تا روز قيامت مىباشند! پس نظر كنيد و بنگريد چقدر تفاوت است بين منزلت عابد و منزلت فقيه؟!»
شهره كاريزى ست پر آب حيات | آب كَش تا بر دمد از تو نبات | |
آب خضر از جوى نطق أوليا | مىخوريم اى تشنه غافل بيا | |
گر نبينى آب كورانه بفن | سوى جو آور سبو در آب زن | |
چون شنيدى كاندرين جو آب هست | كور را تقليد بايد كار بست | |
گر نبيند كور آب جو عيان | ليك بيند چون سبو گردد گران[۳] |
حضرت علاّمه والد معظّم قدّساللـهنفسهالزّكيّة نيز از زمان طلبگى تا زمانى كه در طهران اقامت داشتند و مسجد قائم را اداره مىكردند مقيّد به تبليغ و منبر بودند.
مىفرمودند: أوّلين بار براى تبليغ به رباطكريم رفتم. نزديكىهاى ظهر بود كه به آنجا رسيدم. رفتم داخل بازار و از يكى از دكاكين يك چهارپايه گرفتم و آن را وسط بازار گذاشتم و روى آن ايستادم و شروع كردم به خطبه خواندن: بِسمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم الْحَمَدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِين تا آخر، طولى نكشيد كه مردم آمدند و اطراف ما مملوّ از جمعيّت شد و آن روز نزديك به دو ساعت صحبت كردم! وقتى صحبتم تمام شد و پائين آمدم، مردم آنجا آمدند و از من براى منبر دعوت كردند و من نيز آن أيّام را كه موسم إقامه عزا و سوگوارى براى حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام و اولاد و أصحاب با وفاى آن حضرت بود، در آنجا منبر رفتم و بسيار به من علاقمند شدند.
هنگام برگشت طبق آنچه مرسوماست، مردم آنجا خواسته بودند وجهى را به عنوان هديّه تقديم كنند كه ألبتّه ايشان قبول نفرموده بودند؛ و بطور كلّى هيچ وقت در ازاء منبر چيزى نگرفته و قبول نمىكردند.
زمانى كه در طهران اداره مسجد قائم را برعهده گرفته بودند، از همان كودكى دست ما را مىگرفتند و همراه خود به مسجد مىبردند و ما هميشه پاى منبرهاى ايشان بوديم. مقيّد بودند كه به نمازجماعت اكتفاء نكنند، بلكه براى مردم معارف و مكارم أخلاق و أحكام را بيان كنند؛ فلذا در أيّام ماه مبارك رمضان و يا أيّام ديگرى كه ممهّد و مهيّا براى بيان معارف بود منبر مىرفتند ـألبتّه گاهى از ديگران نيز دعوت مىشد ـ منبرهائى پربار آن هم با بيان مفصّل و طولانى كه معمولاً بين يكساعتونيم تا دوساعت طول مىكشيد و گاهى از دوساعت نيز تجاوز ميكرد.
شبهاى سهشنبه تفسير آيه نور را مىگفتند. روزهاى جمعه صبح كه از منزل خارج مىشدند و به مسجد تشريف مىبردند تا ظهر در مسجد مىماندند و بعد از إقامه نماز مراجعت مىكردند، در اين فاصله زمانى كه حدود چهار تا پنج ساعت را استيعاب ميكرد جلسه قراءت قرآن و بيان معارف بود كه با أذان ظهر و نماز خاتمه مىيافت.
مطالب و مباحث مورد نظر را با بيانى جذّاب و شفّاف و متوالى طرح مىنمودند. آيات قرآن كريم و روايات وارده از أئمّهطاهرين عليهمالسّلام و حكايات و سرگذشتهاى مستند از علماء ربّانى و اولياء إلهى و أشعار عرفاى ذوىالقدروالإكرام در بيان محبّت به حضرت حقّ و معارف أصيل را، با حفظ نظم و ارتباط منطقى آنها با سبكى بديع و دلنشين در سلك بيان مىآوردند، و مستمعين خصوصا در شبهاى سهشنبه بدون اينكه در خود احساس ملال و خستگى كنند يا گذر زمان را متوجّه شوند از اين شريعه علوم ربّانى توشه مىگرفتند.
نمازگزاران مسجد تنها كسبه و أهل آن محل نبودند، بلكه مسجد درنقطهاى از شهر قرار گرفته بود كه أطبّاء و مهندسين و دانشجويان دانشگاهها نيز به مسجد آمدوشد داشتند و در بين صفوف نماز قرارمىگرفتند و زمانى كه حضرت علاّمه منبر تشريف مىبردند با دل و جان و كمال توجّه به سخنان ايشان گوش مىدادند و قلب خود را از آن معارف حقّه اشباع مىكردند؛ آنچنان كه آثار رضايت و خرسندى كاملاً از سيماى آنان مشهود بود و بعضى از آنها بعد از منبر سؤالات خود را مطرح كرده و جواب مىشنيدند.
بارى، مسجد قائم مسجد نور بود، مسجد علم و فضيلت و تقوى بود. در زمانى كه مردم، منغمر در كثرات بودند از آن نداى توحيد بلند شد. در زمانى كه مردم، اسير ديو پليد اهريمن بودند و در باتلاق شهواتِ حاصل از زندگى مدرن و تبعيّت از فرهنگ غرب فرورفتهبودند، نداى حركت براى ساختن و بناى مدينه فاضله از آنجا طنينانداخت.
حقير به خاطر دارم در زمان طفوليّت هرگاه به مسجد قائم مىآمديم يا از كنار آن رد مىشديم، حال نشاط و انبساطى به من دست مىداد و جان و روحم از صفا و نورانيّت آن مكان شريف مصفّى و نورانى مىگشت، ولى همين كه از آنجا عبور مىكرديم و به چند قدمى بعد از چهارراه كه سينمائى بود مىرسيديم، حال قبض شديدى عارض مىشد.
مسجدى كه دور از هر گونه ريا و پيرايههاى دنيوى و بركنار از هياهو و غوغا، نمازگزاران و دوستان صادق و يكدل و مهربان همچون پروانه به دور آن آفتاب حلقه مىزدند. گاهى قراءت قرآن و اشك چشم بود، و زمانى دوش به دوش يكديگر رو به سوى معبود حقيقى كرده و در برابر خداى خود به ركوع و سجود مىايستادند، و زمان ديگر از آن چراغ فروزان علم و معرفت نور مىگرفتند. صفا و صميميّت و عطوفت و تواضع و ايثار آنان هر تازه واردى را به خود جذب ميكرد و نورانيّت آن دلهاى پاك و آن مكان مقدّس ملموس و مشهودبود.
ايشان زمانى هم كه به مشهد مقدّس رضوى على ثاويها آلافالتّحيّهوالثّنآء مشرّف شده و بارگاه ملائك پاسبان حضرت علىّبنموسىالرّضا عليهماالسّلام را ملجأ و مأمن خود قرار داده و بار نياز خود را بر آستان آن حضرت فرود آوردند، ممحّض در تحرير و كتابت و تأليف دوره علوم و معارف اسلام شدند.
مىفرمودند: «چون انقلاب عظيم ايران بر أساس نهضت اسلام و قرآن روى داده و مردم و جوانان تشنه اسلام و قرآن و معارف آن هستند، بر خود حتم و فرض نمودهام كه يك دوره از علوم و معارف اسلام را به زبان فارسى بنگارم، تا هر چه سريعتر بدست مردم مسلمان ايران برسد و روحشان از اين علوم أصيله سيراب گردد. بسيارى از جوانان كه سابق اهل سينما بودند، به بركت انقلاب اسلامى آمدهاند و أهل مسجد و جبهه و جهاد شده و جانشان را در طبق اخلاص گذاشتهاند، ما بايد معارف را به ايشان برسانيم و غذاى معنوى آنها را كه همان حقيقت اسلام است بهدستشان برسانيم. اين عشق و شورى كه اكنون در جوانان و عموم مردم مشاهده مىشود، محصول هيجانها و فضاى حوادث انقلاب است، وچون بسيارى از اين افراد داراى پشتوانههاى اعتقادى و فكرى استوارى نيستند، اگر ما پايههاى اعتقاديشان را محكم نكنيم، پس از چندى اين شور فرومىنشيند و حال و هواى مردم تغيير ميكند. در زمان فعلى راه حفظ و نگاهدارى از اين انقلاب، تأمين غذاى فكرى و معنوى اين مردم است كه وظيفه عالمان دينى مىباشد.»
لذا درب منزل مطلقاً بسته بود، با أحدى ملاقات نداشتند. چه بسا افرادى كه در مناصب حكومتى بودند و از ايشان وقت ملاقات مىخواستند امّا ايشان قبول نكرده و مىفرمودند: «ما اين مختصر عمرى كه داريم بايد صرف اينمعارف بشود.»
گاهى كه بعضى از آشنايان به منزلشان مىآمدند، مىفرمودند: «شما ميهمانها را به داخل منزل راهنمايى كرده و از آنان به نحوى شايسته پذيرائى كنيد.» البتّه اگر واردين از أرحام بودند، ايشان از باب صله رحم تشريف آورده و با آنها ديدن مىنمودند.
بارها از ايشان تقاضاى تدريس شد و طلاّب و ارادتمندانشان مشتاق و راغب بودند كه ايشان جلسه درسى دائر كنند، حتّى برخى از قم پيغام مىدادند و سفارشمىكردند كه اگر ايشان درس شروع كردند به ما اطّلاع دهيد تا به مشهد آمده و در حلقه درسشان شركت كنيم!
امّا ايشان همه اين درخواستها را رد كرده ومىفرمودند: «در تمام اوقات مشغول تأليف دوره علوم و معارف هستم، اگر تحرير اين كتابها تمام شد و عمرى بود بعد از آن إنشاءاللـه درس را شروع مىكنيم.»
سيره ايشان در تمام اين دوران اين چنين بود كه از طلوع آفتاب به مكتبه خود در بيرونى تشريف برده و تا زوال شمس و أذان ظهر بدون توقّف و درنگ، مشغول مطالعه و كتابت بودند. هنگام أذان ظهر به اندرونى آمده نمازشان را مىخواندند و مختصر غذائى تناول مىكردند و پس از كمى استراحت دوباره به مكتبه رفته و يكسره تا غروب مىنوشتند. هنگام غروب به نماز و عبادت مشغول مىشدند و بعضى شبها دوباره چندساعتى مطالعه يا تأليف داشتند. قبل از خواب غذاى سادهاى مثل نانوپنير تناول نموده و به استراحت مىپرداختند تا سهساعت و يا دوساعتونيم به أذان صبح كه بيدار شده و مشغول عبادت و مناجات و رازونياز مىشدند و ديگر تا ظهر نمىخوابيدند.
و برنامه ايشان همينطور بود تا اين اواخر كه أطبّاء قلب، ايشان را از مطالعه و كتابتِ بسيار منع كردند و ايشان كمى حجم مطالعات و تأليف را تقليلدادند.
آرى! حضرت ايشان، مصداق أعلى و حقيقى طالب علم در اين روايت شريفه بودند كه: مَنْهومانِ لا يَشْبَعانِ طالِبُ عِلْمٍ وَ طالِبُ دُنْيا.[۴] «دو گرسنه هرگز سير نمىشوند، يكى جوينده علم و ديگرى طالب دنيا.» حقيقةً عاشق و شيفته علم بودند، حتّى هنگام خواب و استراحت با كتاب به بستر مىرفتند و مدّتى مطالعه كرده و بعد مشغول به أذكار خواب مىشدند.
دوره شريفه علوم و معارف اسلام ثمره همان مجاهدتها و بيدارىها و مشقّتهائى است كه ايشان در طول دوران تحصيل و عمر شريف خود متحمّل شدند، دوره علوم و معارفى كه هر ورقى از اوراق زرّين آن خود مكاشفهاى إلهى است، چرا كه پرده از علم و حيات و قدرت و اراده و اختيار حضرت حقّ برمىدارد.
علماء ربّانى و سالكان راه رفته، گمشده و مقصود خويش را در ميان سطور نورانى آن مىيابند و كلمات طيّبه و نورانى آن، سوختگان عالم را آتش مىزند و عاشقان دلسوخته و دلخسته را كه در آتش هجران مىسوزند تسكين مىدهد و آرام و قرار مىبخشد.
عجيب است كه هر گاه انسان چند ورقى از آن را مىخواند، رين و چرك معاصى و كدورات عالم طبع و كثرت را از دلها مىزدايد و او را به سوى خدا و عالم نور و اطلاق و تجرّد سوق مىدهد؛ آرى! اين نيست مگر اينكه اين كلمات إلهيّه و عبارات عرشيّه از مصدر ولايت و آبشخوار توحيد سرچشمه گرفته كه سوزش و عطش باطنى تشنهكامان زلال حقائق ربّانى و معارف إلهيّه را فرو مىنشاند.
كتاب، نزهتگاهى است كه عالمان محقّق در بوستانها و حديقههاى آن به تفرّج پرداخته و جان خود را از عطر خوش رياحين و گلهاى زيباى آن صفا و طراوت مىدهند و از ميوههاى عذب و شيرين و گواراى آن تناول مىكنند و روح خود را قوّت و نيرو مىبخشند.
همچنانكه حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمودند: الْكُتُبُ بَسآتينُ الْعُلَمآء[۵]. «كتابها، باغها و بوستانهاى عالمانند.»
كتاب در دل خود، ميراث ماندگار عالمان راستين را به همراه دارد كه طالب علم با آن انس گرفته و با او به صحبت مىنشيند و از آن گنجينه مكتوب كه ميراث گذشتگان است جواهر علوم و معارف و اخلاق را بدست آورده و صيد مىنمايد.
و چون بازار علم و معرفت كساد مىشود و به جاى آن بازار خودفروشى و ريا و دغل رواج مىيابد، با آن به خلوت نشسته و مصاحبت با آن را بر مجالست با جاهلان و أبناء دنيا، ترجيح مىدهد. نقل است كه جاهلى بر يكى از عالمان كه در مكتبه خود، تنها مشغول مطالعه بود وارد شد و گفت: تنهايى؟! آن عالم در پاسخ گفت: اينك تنها شدم!
آرى در چنين دورانى است كه طالب علم با خود اين چنين ترنّم ميكند:
حاليا مصلحت وقت در آن مىبينم كه كشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم
جام مىْ گيرم و از أهل ريا دور شوم يعنى از أهل جهان، پاك دلى بگزينم
جز صراحىّ و كتابم نبود يار و نديم تا حريفان دغا را به جهان كم بينم[۶]
از مفضّلبنعمر روايت است كه: قَال لى أبوعَبْدِاللَهِ عَلَيْهِالسَّلامُ: اُكْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَكَ فى إخْوانِكَ، فَإنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَكَ بَنيكَ؛ فَإنَّهُ يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانُ هَرْجٍ لايَأنِسونَ فيهِ إلّا بِكُتُبِهِمْ.[۷]
مفضّل ميگويد: «امام صادق عليه السّلام به من فرمودند: اى مفضّل، علوم خود را در قيد كتابت بياور و آن را ميان برادران دينى خود منتشر ساز. و اگر از دنيا رفتى كتابهايت را براى فرزندانت به ميراث بگذار؛ زيرا زمان فتنه و هرجومرجى بر مردم خواهد آمد كه در آن تنها با كتابهاى خود انس مىگيرند.»
حضرت علاّمه والد رضوان اللـهتعالىعليه به كتاب و مطالعه آن بسيار علاقمند بوده و هر فرصتى را براى مطالعه و كتابخوانى مغتنم مىشمردند و لذا بيشتر اوقات ايشان در مكتبه مىگذشت.
در هر علم و فنّى از علوم اسلامى كه وارد مىشدند به صورت مبسوط و گسترده، مطالعه و تحقيق داشتند؛ آنچنانكه دورههاى متعدّدى از تفسير قرآن كريم و فقه را به طور كامل، و كتب بسيار زيادى را در زمينه سِيَر و تواريخ، حديث، عرفان و حكمت و كلام و ... مطالعه كرده بودند. حتّى تا أواخر عمر شريفشان با كتابهائى مانند: تذكرهالفقهاء علاّمه حلّى و مسالكالأفهام شهيدثانى و رياضالمسائل آقا سيّدعلى طباطبائى و مستندالشّيعة ملاّ احمد نراقى رحمةاللـهعليهمأجمعين مأنوس بوده و به مطالعه آنها مداومت داشتند، با اينكه بسيارى از اين كتابها را از باى بسم اللـه تا تاى تمّت خوانده بودند و به علّت همّت عالى و تسلّط بر علوم مختلف و حدّت ذهن و نبوغى كه داشتند، بسيار سريع و با دقّت مطالعه مىنمودند؛ به عنوان مثال مىفرمودند: در نجف در يك ماه رمضان كه دروس تعطيل بود، يك دور كتاب رياضالمسائل را مطالعه نمودم. از اينرو كتابخانه ايشان با داشتن بيش از هفت هزار جلد كتاب، با تمام عناوين علوم اسلام و در برگرفتن كتابهايى نفيس و كمياب، در نوع خود كتابخانهاى كامل و كمنظير بود.
كتابهاى مورد نياز خود را فهرست كرده و نزد كتابفروشىهاى معروف طهران مثل مرحوم آقاى كتابچى يا كتابفروشى شمس كه در شمسالإماره واقع بود، مىسپردند تا آنها را برايشان تهيّه كنند. آنان نيز زمانى كه كتابخانههاى قديمى را خريدارى مىكردند، اگر كتابهاى درخواستى ايشان در ميان كتابهاى خريدارى شده بود، برايشان كنار مىگذاشتند. گاه مىشد كه ايشان براى تهيّه يك كتاب كه مورد نيازشان بود، چندين ماه مترصّد و منتظر مىماندند تا بالأخره پيدا مىشد.
حضرت علاّمه رضواناللـهتعالىعليه، نسبت به ميراث مكتوب و كتب علماى اسلام، غيرت خاصّى داشته و آنها را ناموس إسلام و مسلمين مىدانستند، و از اين أمر به شدّت متأثّر و ناراحت بودند كه اجانب و بيگانگان به قصد يغماى سرمايههاى علمى و معنوى ما كه بهترين دليل بر عزّت و شرافت و تقدّم إسلام و مسلمين در علوم و تمدّن أصيل مىباشد، به ايران و سائر بلاد مسلمين آمده و بعضاً در مقابل خريد آنها مبلغ گزافى را پيشنهاد مىكنند تا صاحبان آنها را تطميع كرده و به فروش راضى سازند و بالأخره آن كتابها را خريده و با خود به بلاد كفر مىبرند و بعد از استفاده، آن كتابها را در موزههاى خود در معرض ديد و نمايش بازديدكنندگان قرار مىدهند و ملّت إسلام را به فقر علمى و فرهنگى مبتلا مىكنند.
يك روز در معيّت ايشان به يكى از كتابفروشىهائى كه به آن، كتاب سفارش مىدادند رفتيم، حضرت آقا از كتاب درخواستى خود سؤال فرمودند، صاحب كتاب فروشى عرض كرد: آقا! كتاب شما را پيدا كرديم ولى چندى قبل به يكى از مشترىهاى خارجى فروختيم!
حضرت آقا به ايشان اعتراض كرده و فرمودند: «آقا! اين كتابها ناموس إسلام و مسلمين است! همانطور كه انسان از ناموس خود حراست و پاسدارى ميكند و اجازه نمىدهد كه شخصى اجنبى و بيگانه به حريم او تعدّى نمايد و متعرّض ناموس او شود يا او را با خود ببرد، بايد از اين كتابها نيز كه سرمايه علمى و معنوى ملّت إسلام و ناموس آن است حراست نمود، نه اينكه آن را به اجنبى داد!»[۸]
و بارها ما را نسبت به حفظ و پاسدارى و نگهدارى علوم و كتب سلف صالح گوشزد مىكردند؛ چنانكه عبيد بن زراره از امام صادق عليهالسّلام روايت ميكند كه آن حضرت فرمودند: احْتَفِظوا بِكُتُبِكُمْ فَإنَّكُمْ سَوْفَ تَحْتاجونَ إلَيْها.[۹]
«از كتابهاى خود پاسدارى كنيد و آنها را براى خود نگهداريد، زيرا در آينده نزديك به آنها محتاج و نيازمند مىشويد.»
خود ايشان نيز از كتابها و آثار برجاى مانده از گذشتگان، مراقبت كامل نموده و در حفظ و حراست از آنها مىكوشيدند و به إحياء تراث علمى شيعه اهتمام تامّى داشتند، در دوره علوم و معارف إسلام بسيارى از مطالبى را كه به راحتى مىشود از قلم مبارك خود إنشاء نمايند، از كتب گذشتگان و با عبارات ايشان نقل مىنمودند و بواسطه نقل مطالب آنها و ارجاع به آن كتب، ياد بسيارى از علماى سابق را در خاطرهها زنده كرده و ارزش علمى و معنوى آنان را به جامعه اسلام و معاهد علمى شناساندند و صاحبان آنان را در جاىجاى تأليفاتشان ستوده و مدح و ستايش نمودند، تا مسلمانان و بهخصوص جوانان به اصالت مكتب خود كه از عالم توحيد سرچشمه مىگيرد پىبرده و بر خود ببالند و پستى و حقارت فرهنگ بىاساس و بىبنيان و عفن و متعفّن غرب و ديگر مذاهب تحريف شده و از واقع به دور افتاده را دريافته و از آنها اعراض كنند. و با وجود اين فضليتها و ارزشها، ديگر براى اثبات هويّت خود محتاج به استخوانهاى پوسيده و كاسهها و كوزههاى شكسته نياكان جاهلى خود نباشند.
يك نمونه از سيره عملى ايشان در احياء و زندهنگهداشتن اين آثار، إهداء و ترغيب به مطالعه آنها بود. معمولاً اگر مىخواستند به فرزندان و يا دامادهاى خود هديّه دهند، هديّه ايشان كتاب بود. و چون نظرشان بر اين بود كه طلبه، عمده مطالعهاش در دوران تحصيل در كتب درسى متمركز باشد، كتابهاى درسى و حواشى آنها، مانند حواشى قوانين يا حواشى رسائل مانند أوثقالوسائل و يا حواشى مكاسب مانند حاشيه سيّد را تهيّه نموده و هديّه مىدادند. ولى در دوران پس از تحصيل از كتابهاى ديگر اهداء مىفرمودند، مثلاً به مناسبت ازدواج حقير ، يك دوره بحار الأنوار با قطع رحلى از طبع كمپانى هديّه دادند. از نقطه نظر ظاهر نيز ايشان در حفظ و نگهدارى كتاب، بسيار ظريف و با دقّت عمل مىنمودند؛ كتاب را به آرامى ورق زده و در برداشتنوگذاشتن آن احتياط مىكردند. كتابهائى را كه در أثر گذر زمان، دوخت آنها باز و شيرازه آنها از هم گسسته بود براى صحّافى و تجليد مجدّد در بهترين شكل و شمائل به صحّافان زبردست مىسپردند.
عنوان و نام مؤلّف و شماره مجلّد كتابها را با خطّى خوش و زيبا مىنوشتند و با ظرافت بر عطف كتب مىچسباندند و از مايههائى كه بر عطف كتب زدهاند مىتوان به ميزان دقّت و ظرافت ايشان در امر كتاب پى برد.
نسبت به كتاب كه در واقع روح و وجود علمى مؤلّف است، احترام گذاشته، از قرار گرفتن آن در پائين پا احتراز مىنمودند و مقيّد بودند آن را در جائى گذارند كه احترام آن حفظ شود.
و از ميان كتابها، آن كتبى كه مشتمل بر معارف حقّه و مطالب عاليه بود يا توسّط بزرگان أهل معنى و تهذيب و طهارت تأليف شده بود، در نظر ايشان بسيار عزيز بوده و از حرمت خاصّى برخوردار بودند؛ مانند كتابهاى صدرالمتألّهين شيرازى، شهيدين، نراقيّين، علاّمه حلّى، شيخ طوسى، فيضكاشانى و أمثالهم كه آنها را بسيار مىستودند.
به همين منوال اگر مىخواستند كتابها را روى هم بگذارند، آنها را بر أساس شرافت علوم و شرافت مؤلّفين و مصنّفين آنها نظام مىدادند ؛ قرآن كريم روى همه كتابها قرار داشت، و بعد تفسير و كتب حديث و سپس كتب حاوى عرفان و حكمت و... و دقّت مىنمودند كه كتابى كه شرافتش بيشتر است زير كتاب ديگر قرار نگيرد.
۱. مصباحالشّريعة، باب ۲۲: فى الزّكوة، ص ۹۷.
۲. منيهالمريد، ص ۱۱۷ و ۱۱۸.
۳. مثنوىمعنوى، أبياتى منتخب از ص ۳۱۰.
۴. نهجالبلاغة، ص ۵۵۶، كلمات قصار، شماره ۴۵۷.
۵. غرر و درر آمدى، رقم ۶۱۷۸.
۶. ديوانحافظ، غزل ۳۳۸، ص ۱۵۱.
۷. اصولالكافى، ج ۱، ص ۵۲، كتاب فضلالعلم، باب روايهالكتبوالحديث و فضلالكتابة ، ح۱۱.
۸. در كتاب شريف امامشناسى، ج ۹، ص ۲۸، شبيه همين تعابير را در ضمن داستان مفصّلى از دائى پدرشان مرحوم آيةاللـه علاّمه آقا ميرزامحمّد طهرانى رضواناللـهعليه درباره كتاب الدّر النّظيم فى مناقب الأئمّة اللهاميم نقل فرمودهاند.
۹. الكافى، ج ۱، كتاب فضلالعلم، باب روايهالكتب و الحديث و فضلالكتابة، ص ۵۲، ح ۱۰.