کانال تلگرام نورمجرد

کرامت

مربوط به دسته های:
سیر و سلوک -

مسير أهل توحيد و عرفان با مسيرهاى ديگر از قبيل أهل كشف و كرامات متفاوت است. راه خدا، راه تهذيب و فناست و با راهى كه بعضى دراويش و ديگران پيش گرفته و نفس را تقويت نموده و فربه مى‌كنند، در دو قطب مخالف قرار دارند. رياضت‌ها و مجاهدت‌هاى آنها براى پرواركردن نفس و افزودن به قواى آن است، أمّا أهل توحيد نفس را در زير سنگ‌هاى رياضت و مجاهده آسيا كرده و لِه مى‌نمايند و مُعترف به عجز و نيستى خود مى‌گردند.

نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی

منبع: نور مجرد صفحه ۷۲۸ تا ۷۴۵

فهرست
  • ↓۱- ترك كرامات
  • ↓۲- غير توحيد، هرچه باشد فاقد ارزش است
  • ↓۳- اهل توحيد افعال خود را به خدا نسبت مى‌دهند نه به خود
  • ↓۴- اشعارى از مثنوى در ترك انتساب افعال به خويش
  • ↓۵- حكاياتى از شيخ عبداللـه پياده
  • ↓۶- قياس اهل توحيد با اهل كشف و كرامات، قياس مع‌الفارق است
  • ↓۷- ارادت آيت‌اللـه ميرجهانى به مرحوم علاّمه (رهما)
  • ↓۸- مرحوم علاّمه علم كيميا را از آيت‌اللـه ميرجهانى (رهما) قبول نكردند
  • ↓۹- تعلّق خاطر به كشف و كرامات نشان از همّت پائين است
  • ↓۱۰- حكايت درويشى كه از اميرالمؤمنين عليه‌السّلام كيميا گرفت
  • ↓۱۱- مكاشفات و كرامات دلالت بر كمال سالك يا عدم آن ندارد
  • ↓۱۲- حكايت مرحوم قاضى و ميرزا ابراهيم عرب
  • ↓۱۳- فرمايش مرحوم علاّمه (ره) درباره مرحوم حاج جعفر مجتهدى (ره)
  • ↓۱۴- دو بينى و استقلال، بزرگترين آفت سير انسان
  • ↓۱۵- نمونه‌هائى از كارهاى غريب مرحوم حاج جعفر مجتهدى (ره)
  • ↓۱۶- سالك إلى اللـه، به مادون معرفت ذات خداوند قناعت نمى‌كند
  • ↓۱۷- پانویس

ترك كرامات

حضرت علاّمه طهرانی قدّس‌اللـه‌نفسه‌الزّكيّة كرارا مى‌فرمودند:

مسير أهل توحيد و عرفان با مسيرهاى ديگر از قبيل أهل كشف و كرامات متفاوت است. راه خدا، راه تهذيب و فناست و با راهى كه بعضى دراويش و ديگران پيش گرفته و نفس را تقويت نموده و فربه مى‌كنند، در دو قطب مخالف قرار دارند. رياضت‌ها و مجاهدت‌هاى آنها براى پرواركردن نفس و افزودن به قواى آن است، أمّا أهل توحيد نفس را در زير سنگ‌هاى رياضت و مجاهده آسيا كرده و لِه مى‌نمايند و مُعترف به عجز و نيستى خود مى‌گردند.

از اين رو در مدّت حيات ايشان أبدا ديده نشد كه با أفرادى كه در مسيرتقويت نفس بوده و گمشده خود را غيرتوحيد حضرت پروردگار مى‌دانستند، اگرچه انسان‌هاى خوب، أهل تهجّد و زهد و ايثار بودند، حشر و نشرى داشته باشند. و مى‌فرمودند: راه ما جداست!

غير توحيد، هرچه باشد فاقد ارزش است

در سلوك راه خدا، انسان بايد تنها داغ و نشان توحيد حضرت حقّ را بر دل داشته باشد و شعار او در طريق وصال اين باشد كه:

ما از تو به غير از تو نداريم تمنّاحلوا به كسى ده كه محبّت نچشيده

و لذا ايشان مى‌فرمودند: اكتفا و قناعت به غير از مقام فنا و لقاء خدا، خسرانى عظيم‌است، چه اينكه غير از توحيد، هرچه باشد فاقد ارزش و همه از حظوظات نفس است.

و نيز مى‌فرمودند: مبادا فريفته كسانى شويد كه طىّ‌الأرض و كيميا دارند يا مريض شفا مى‌دهند و إخبار از مغيّبات دارند؛ اينها همه از آثار تقويت نفس است. عيار أفراد را بايد با توحيد و رضا و تسليم در برابر حضرت پروردگار محك زد تا سره از ناسره مشخّص گردد.

كسى به خدمت ايشان آمده بود و مى‌گفت: فلان مريض را شفا دادم! ايشان فرمودند: اگر خودت نيز مريض شوى، مى‌توانى خودت را هم شفا بدهى؟ گفت: نه! والد معظّم فرمودند: گير كار اينجاست كه شما در عالم نفس گرفتاريد و إلّا برايتان فرقى نمى‌كرد كه خود را شفا بدهيد يا ديگرى را. انسان موحّد اگر مريض شود و بخواهد، به يك حبّه قند سوره حمد را مى‌خواند و خود را شفا مى‌دهد!

اهل توحيد افعال خود را به خدا نسبت مى‌دهند نه به خود

روزى در خدمتشان به بازديد يكى از رفقاى سابق سلوكى ايشان رفتيم و اين آخرين ملاقات والد معظّم با آن رفيق بود. در منزل اين آقا كه مردى صاحب نَفَس و رياضت‌كشيده و رنج‌ديده بود، صحبت‌هاى زيادى شد و دائما با آب و تاب برايمان تعريف ميكرد: فلان مريض را شفا دادم! با يك حبّه قند كه برآن دعا خوانده بودم، مشكل فلان شخص را حلّ كردم! و چه و چه!

وقتى بيرون آمديم، علاّمه والد به حقير فرمودند: ايشان فقط مى‌گفت: من چنين كردم من چنان كردم، و يك كلام از خدا بر زبان ايشان جارى نشد. بايد همه اين امور را به خدا نسبت داد. اين خداست كه شفا مى‌دهد؛ اگر با حمدى كه انسان قرائت كرد مريض شفا يافت، به عنايت و قدرت خداست و بس؛ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَهِ.

و نيز مى‌فرمودند: أهل توحيد، أفعال خود را به خدا نسبت مى‌دهند و اگر كسى به خود نسبت داد، إنّا كشف مى‌شود كه در راه متوقّف شده و از توحيد تنزّل كرده و مبتلاى به شرك شده است! در راه توحيد من و ما وجود ندارد؛[۱]

زيرا التَّوحيدُ إسقاطُ الإضافات؛[۲] يعنى اين اضافه‌ها و نسبت‌هاى به خود و نفس را در توحيد بايد دور ريخت و فقط به خدا نسبت داد.

اشعارى از مثنوى در ترك انتساب افعال به خويش

نردبان خلق اين ما و من استعاقبت زين نردبان افتادن است
هر كه بالاتر رود أبله‌تر استكاستخوان او بتر خواهد شكست
اين فروع‌است و اصولش آن بودكه ترفّع شركت يزدان بود
چون نمردى و نگشتى زنده زوياغيى باشى به شركت ملك جو
چو بدو زنده شدى آن خود وى‌استوحدت محض است آن شركت كى‌است؟
شرح اين در آينه أعمال جوكه نيابى فهم اين از گفت‌وگو

[۳]

جدّ مادرى ما آشنائى داشتند به نام آقا شيخ‌عبداللـه پياده، شيخى نورانى و وارسته، تارك دنيا و هميشه در حال توجّه و ذكر بود. قبائى كوتاه از كرباس با عبائى نازك مى‌پوشيد و عمامه‌اى كوچك بر سر داشت. و با استاد ما حضرت آيت‌اللـه حاج شيخ‌مرتضى حائرى رحمة‌اللـه‌عليه رفيق بودند و گاهى هنگام درس نزد ايشان مى‌آمد و ايشان نيز بسيار احترام مى‌نمودند.

حكاياتى از شيخ عبداللـه پياده

جدّ مادرى ما مى‌گفتند: آقا شيخ‌عبداللـه پياده، بر أثر عبادت و بندگى به جايى رسيده بود كه اگر از طير هوا تا ماهى دريا اراده ميكرد، برايش آماده بود،أمّا از اين مقام خود استفاده نمى‌كرد. هميشه پياده بودند و حتّى در سفر هم ماشين سوار نمى‌شدند و مشهور بود كه ايشان طىّ‌الأرض دارد. روزى در قم بود، روزى در شيراز و روز ديگر در طهران.

يكى از أرحام مادرى ما تعريف ميكرد: براى اين‌كه مطمئن شوم آقاشيخ‌عبداللـه پياده، طىّ‌الأرض دارند، ايشان را به منزل دعوت كرده و كف گيوه آقا شيخ‌عبداللـه را با خودكار قرمز خطّى كشيدم، ايشان آن روز به شيراز رفتند و پس از مدّتى كه برگشتند كف گيوه ايشان را نگاه كردم. نه‌تنها آن خط قرمز از بين نرفته بود بلكه كم‌رنگ هم نشده بود و چون هيچ‌وقت ماشين سوار نمى‌شدند يقين كردم كه آقا شيخ‌عبداللـه با طىّ‌الأرض به اين‌طرف و آن‌طرف مى‌روند.

روزى مرحوم حاج آقا معين مى‌گفتند: آقا شيخ‌عبداللـه مى‌گويند: بيست سال زحمت كشيدم تا طلا و خاك برايم يكسان شد! حضرت علاّمه والد فرمودند: ما بدون زحمت، طلا برايمان از خاك نيز كم‌ارزش‌تر است! و حاج آقا معين از سخن ايشان، بسيار تعجّب كردند.

حضرت علاّمه والد رياضت‌هائى كشيدند و ابتلائات و شدائدى را تحمّل نموده و از امتحانات سختى عبور كردند كه تصوّر آن جز براى أوحدىّ از أهل معرفت ممكن نيست. أمّا با همه اينها، هدف ايشان صرفا توحيد و توجّه و عشق و محبّت به حضرت پروردگار بود و جز براى آن، تلاشى نمى‌كردند. و وقتى عشق و محبّت پروردگار در دل رسوخ كرد و مجامع قلب سالك را در آتش خود گرفت، دنيا و مافيها بلكه آخرت و عوالم ملكوت، در جنب پروردگار عالم براى او جلوه و ارزشى ندارند تا بخواهد براى تحصيل آنها مجاهده كند و در نتيجه خودبه‌خود ارزش طلا در نزد وى از خاك نيز كمتر ميگردد. مراد ايشان نيز همين بود كه ما بدون اينكه رياضتى را براى اين جهت تحمّل كنيم، اين آثار برايمان حاصل شده است؛ «چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست».

قياس اهل توحيد با اهل كشف و كرامات، قياس مع‌الفارق است

حضرت علاّمه والد قدّس‌سرّه افرادى همانند آقا شيخ‌عبداللـه پياده، حاج محمّدعلى فشندى و ديگران را كه اهل كشف و كرامات بودند، افرادى صالح، متّقى، مصفّا و بزرگوار مى‌دانستند و با أمثال اين بزرگواران روابط حسنه داشتند، أمّا اُنس و الفت ايشان فقط با كسانى بود كه گردوغبار دو عالم را از خود تكانده وخيمه و خرگاهشان را در لامكان زده بودند. و قياس أمثال حضرت آقاى حدّاد و مقامات ايشان با اين بزرگواران قياس مع‌الفارق است.

مقام حضرت آقاى حدّاد أفاض‌اللـه‌علينامن‌بركات‌تربته، مقام: لى مَعَ اللَهِ حالاتٌ لايَسَعُنى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبىٌّ مُرْسَلٌ است كه از هر تعيّن و اسم و رسمى خارج مى‌باشد.

مرحوم آقاى حاج محمّدحسن بياتى رحمة‌اللـه‌عليه مى‌گفتند: شبى در منزلى در خدمت حضرت آقاى أنصارى همدانى رحمة‌اللـه‌عليه دعوت داشتيم. شيخى را آنجا ديديم بسيار نورانى، گونه‌هايش مانند دو حقّه نور مى‌درخشيد. قبل از اينكه حضرت آقاى أنصارى تشريف بياورند، سر صحبت را با ايشان باز كرديم و معلوم شد كه تارك‌دنيا است و مطلقا حيوانى نمى‌خورد و نيز صاحب طىّ‌الأرض است. مى‌گفت: هرجا اراده كنم مى‌روم؛ اگر بخواهم مكّه باشم، مكّه‌ام و اگر بخواهم مدينه باشم در مدينه‌ام، و اين را براى خود بسيار مهمّ مى‌ديد.

تا اينكه آقاى انصارى تشريف آوردند و ابّهت ايشان كه خاصّ أولياء إلهى و حاملان نور توحيد حضرت پروردگار است، آن شيخ را مجذوب آقاى أنصارى كرد، رو كرد به ايشان و با احترام عرض كرد: آقا! من طىّ‌الأرض دارم و مى‌خواهم آن را به شما بدهم! آقاى أنصارى فرمودند: ما نيازى به اين چيزها نداريم! آن شيخ يكباره تكانى خورد و گفت: آقا! اين طىّ‌الأرض را تا به حال به كسى نداده‌ام و به هر كسى بگويم، با جان و دل بدون تأمّل قبول ميكند. چرا شما آن را نمى‌پذيريد؟ آقاى أنصارى فرمودند: ما بالاتر از اينها را داريم! آن شيخ از علوّ همّت و كلمات آقاى أنصارى در حيرت و تعجّب فرو رفت. حضرت آقاى أنصارى شروع به صحبت با ايشان كردند و اين شيخ چنان شيفته ايشان گشته بود كه تا آخر مجلس، دو زانو و با كمال أدب نشسته و محو ايشانشده بود!

ارادت آيت‌اللـه ميرجهانى به مرحوم علاّمه (رهما)

مرحوم آيت‌اللـه ميرجهانى رحمة‌اللـه‌عليه از علماى أصيل و حقيقت‌دار بودند و به حضرت علاّمه آيت‌اللـه والد، محبّت و ارادت وافرى داشتند و خدمت ايشان مى‌گفتند: من مى‌دانم شما از أصحاب امام زمان عليه‌السّلام هستيد. منبرهاى خوب و مفيدى داشتند و علاّمه والد نيز ايشان را به مسجد قائم دعوت مى‌كردند. آن زمان محاسن ايشان سفيد بود، بااين‌حال، شايد تا حدود بيست سال بعد از آن نيز منبر رفته و مردم را موعظه مى‌كردند. مرحوم آقاى ميرجهانى در علوم غريبه مسلّط و نيز صاحب علم كيميا بودند.

روزى خدمت حضرت علاّمه والد رسيدند و گفتند: من كيميا دارم و آن را به فرزندم آموخته‌ام و او هم ظرفى مسى را با كيميا طلا كرده‌است! و ساواك فهميده و مى‌پندارد كه پسرم گنجى يافته است و دربه‌در به دنبال او هستند و فرزندم در حال فرار و اختفاء است، اكنون دست به دامان شما شده‌ام تا دعا كنيد تا او از اين گرفتارى خلاص شود.

حضرت علاّمه والد فرمودند: باشد دعا مى‌كنم أمّا مشروط بر اينكه، ديگر دنبال اين كارها نرود. آقاى ميرجهانى گفتند: چشم. و بعد از دعاى والد معظّم، مشكل ايشان حلّ شد و ساواك از تعقيب او منصرف گرديد.

مرحوم علاّمه علم كيميا را از آيت‌اللـه ميرجهانى (رهما) قبول نكردند

در همين مجلس و پس از اين گفتگوها، مرحوم ميرجهانى خدمت حضرت علاّمه والد گفتند: مى‌خواهم اين علم كيميا را به شما بدهم! ايشان همان تعبير حضرت آقاى أنصارى همدانى را به كار بردند و فرمودند: ما به اين چيزها نيازى نداريم! مرحوم آقاى ميرجهانى يكّه خورده و گفتند: آقا! شما چه مى‌فرمائيد؟ سال‌ها زحمت كشيده و خون جگر خوردم و عمر خود را بر سر اين گذاشتم تا علم كيميا را به دست آورم و جز به فرزندم، آن را به أحدى نداده‌ام! اكنون كه مى‌خواهم حاصل عمرم را به شما بدهم، قبول نمى‌كنيد؟ علاّمه والدفرمودند: ما بالاتر از اينها را داريم!

تا مهر تو ديديم ز ذرّات گذشتيماز جمله صفات از پى آن ذات گذشتيم
چون جمله جهان مظهر آيات وجودنداندر طلب از مظهر آيات گذشتيم
با ما سخن از كشف و كرامات نگوييدچون ما ز سَر كشف و كرامات گذشتيم
بسيار ز أحوال و مقامات مَلافيدبا ما كه ز أحوال و مقامات گذشتيم
از خانقه و صومعه و زاويه رستيمز اوراد رهيديم و ز اوقات گذشتيم
وز مدرسه و درس و مقامات برستيموز شبهه و تشكيك و سؤالات گذشتيم
وز كعبه و بتخانه و زنّار و چليپاوز ميكده و كوى خرابات گذشتيم
در خلوت تاريك، رياضات كشيدمدر واقعه از سبع سماوات گذشتيم
ديديم كه اينها، همگى خواب و خيال استمردانه از اين خواب و خيالات گذشتيم
اى شيخ اگر جمله كمالات تو اينستخوش‌باش كزين جمله كمالات گذشتيم
اينها به حقيقت، همه آفات طريقندالمنّة للّه كه از آفات گذشتيم
ما از پى نورى كه بود مشرق انواراز مغربى و كوكب مشكوة گذشتيم

[۴]

تعلّق خاطر به كشف و كرامات نشان از همّت پائين است

حضرت علاّمه والد مى‌فرمودند: تعلّق خاطر به كشف و كرامات نشان مى‌دهد كه سالك، هنوز به مقام «صِبغة اللهى» نرسيده است. زيرا رنگ خدا، بى‌رنگى است و سالك بايد در خم توحيد، رنگ تعلّق را از خود بشويد تا صِبْغَةَ اللَهِ شود؛ صِبْغَةَ اللَهِ وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَةً.[۵]

خواجه حافظ عليه‌الرّحمة كه حقًّا لسان الغيب است در اين بيت به همين آيه شريفه تلميح دارد:

غلام همّت آنم كه زير چرخ كبودز هرچه رنگ تعلّق پذيرد آزاد است

[۶]

رنگ خدايى وقتى به دست مى‌آيد كه انسان از هر تعلّقى مادون ذات قطع نظر كند و لذا سالك عاقل، بايد هدف خود را توحيد حضرت پروردگار قرار دهد و براى آن تلاش كند. كسى‌كه دست به مجاهده و رياضت مى‌زند به آنچه در نيّت دارد مى‌رسد؛ اگر طالب خدا باشد، از جانب خدا بخلى نيست، به لقاء او مشرّف مى‌شود و اگر طالب كرامات باشد، به او كرامات مى‌دهند.

تو و طوبى و ما و قامت يارفكر هر كس به قدر همّت اوست

[۷]

حكايت درويشى كه از اميرالمؤمنين عليه‌السّلام كيميا گرفت

ايشان در اين خصوص واقعه‌اى را از استادشان مرحوم حضرت آيت‌اللـه شيخ عبّاس قوچانى قدّس‌سرّه نقل مى‌كردند و حاصل اينكه: حضرت آقاى قوچانى مى‌فرمودند: يكى از رفقاى ما كه در سنّ طفوليّت همراه با پدر خود به نجف‌أشرف هجرت‌كرده و در اين بلده طيّبه سكونت گزيده بود، برايم نقل ميكردكه در كودكى، روزى برايمان ميهمان آمد. پدرم گفت: سينى را بردار و از بازار كمى ميوه براى پذيرايى بخر! من هم سينى را برداشتم، رفتم و ميوه خريدم. براى مراجعت به منزل از صحن مطهّر حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام مى‌گذشتم. درويشى آنجا بود كه يك‌سال تمام، صبح‌ها تا ظهر و بعد از نماز ظهر تا عصر در مقابل حضرت در صحن مطهّر مى‌ايستاد و يك‌دست خود را به سوى حضرت دراز ميكرد! و در اين‌مدّت با أحدى تكلّم نمى‌كرد، و اين رياضت او بود. چشمش به من كه در حال عبور از صحن مطهّر بودم افتاد و مرا صدا زد، أوّل گمان كردم كه شايد ميوه‌ها را ديده و هوس كرده است، و با سينى نزد او رفتم، أمّا او نگاهى به سينى انداخت و انگشت مسبّحه و ميانه خود را روى سينى گذاشت و رفت!

من سينى ميوه را به منزل آورده و جلوى ميهمان گذاشتم، ناگهان ميهمان به پدرم گفت: اين سينى را مثقالى چند خريده‌ايد؟ به او گفتم: اين چه سؤالى است كه مى‌پرسيد بايد بپرسيد سينى را وُقيّه‌اى چند خريده‌ايد؟ او كه از جواب من تعجّب كرده بود دوباره گفت: آقا! سينى را مثقالى چند خريده‌ايد؟ بالجمله چون توجّه كرديم، ديديم عجب! سينى ميوه طلا شده‌است! و معلوم شد آن همه رياضت درويش براى كيميا بوده‌است و در آن هنگام كه نظرش به سينى من افتاد، خواست امتحان كند كه آيا حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام كيميا را به او داده است يا نه؟ و چون ديد حضرت عطا فرموده‌اند، از آنجا رفت.

مى‌فرمودند: اگر كسى در طلبْ استقامت داشته باشد، هر چه بخواهد آن حضرت به او عطا مى‌نمايند. آن درويش كيميا مى‌خواست و استقامت ورزيد و حضرت به او عطا فرمودند و اگر انسان طالب لقاء خدا باشد و در طلب ثابت قدم باشد، بالأخره از او دستگيرى مى‌كنند و به مقصود مى‌رسد.[۸]

مكاشفات و كرامات دلالت بر كمال سالك يا عدم آن ندارد

در مباحث سابق نيز اشاره شد كه حضرت علاّمه والد قدّس‌سرّه‌الشّريف مى‌فرمودند: مقامات و مكاشفات و كرامات، اثباتا و نفيا دلالت بر كمال سالك و عدم آن ندارند، بلكه اقتضاى شاكله و نوع نفوس است كه برخى زياد خواب مى‌بينند و برخى كم، براى بعضى باب مكاشفه باز است و براى بعضى بسته. و چه‌بسا وجود اين امور سدّ راه تعالى و رشد سالك شود و عطش طلب او را براى تحصيل توحيد حضرت پروردگار فرو نشانده و به همين امور خسيسه قانع شود، يا كثرت اين خواب‌هاى صادق و مكاشفات، سالك را مبتلاى به عُجب و خودبينى كرده و او را در ورطه هلاكت بيندازد و لذا سالكانى كه سلوك آنان ساده و عارى از اين خوارق عادات است، كم‌خطرتر و بهتر به مقصود مى‌رسند.

سالكى كه مقصد خود را عالم توحيد ميداند، زندگى او در دنيا به اقتضاى همين عالم، عادى و بر اساس سنّت و أسباب إلهى بايد باشد. روزى حضرت علاّمه والد به يكى از شاگردان كه قدرت تصرّف براى او حاصل شده بود و از خود إظهار كرامات ميكرد، فرمودند: خداوند وقتى شمشيرى برّان به كسى مى‌دهد نبايد او همينطور از آن استفاده كند، بلكه بايد آن را در نيام داشته تا در وقت ضرورت، آن هم به إذن حضرت پروردگار، بيرون كشد. سالكى كه روح تسليم در برابر استاد بر او حاكم‌است و صاحب اين اموراست، نه فقط به آن تعلّق خاطر نداشته و از آن استفاده نمى‌كند بلكه راه تصرّف را براى استاد خود باز ميكند تا در صورت مصلحت، استاد قدرت اين كشف و كرامات را از او بگيرد! و در عوض آن سالك را به مراتب بالاترى سوق داده و كمالات بهترى نصيب او شود.

حكايت مرحوم قاضى و ميرزا ابراهيم عرب

علاّمه والد قدّس‌سرّه در اين زمينه حكايت بسيار نافعى را نقل مى‌فرمودند كه چون در جُنگ خطّى خود نيز آورده‌اند، در اينجا به عين الفاظ ايشان نقل مى‌شود:

‎مرحوم حاج شيخ قوچانى قدّس‌اللـه‌سرّه أيضا فرمودند: يكى از كسانى كه خدمت مرحوم قاضى رسيد و از ايشان دستور مى‌گرفت و جزء تلاميذ وى محسوب مى‌شد، آقا ميرزا إبراهيم عرب است، كه پس از ساليان دراز رياضتهاى سخت، به مطلوب أصلى نرسيده و براى وصول به كمال خدمت ايشان رسيد.

وى ساكن كاظمين بود و شغلش مرده‌شوئى بود، و گويا خودش اين شغل را انتخاب نموده بود كه از جهت رياضت نفس أثرى قوى در نفس او داشته باشد.

چون خدمت مرحوم قاضى رسيد، گفت: من از شما تقاضا دارم كه هر دستورى داريد به من بدهيد، ولى من در ميان شاگردان شما نباشم، چون شاگردان شما تنبل هستند، مرا هم تنبل مى‌كنند.

اين تشرّف و گفتگوى او با مرحوم قاضى در حالى بود كه مرحوم قاضى از كنار شطّ (شطّ فرات) از كوفه به سوى مسجد سهله مى‌رفتند و تقريبا تا نزديك مسجد سهله سخنشان طول كشيد. مرحوم قاضى از او پرسيدند: آيا زن دارى؟! گفت: نه؛ وليكن مادرى و خواهرى دارم! مرحوم قاضى به او فرمودند: روزىِ آنها را از كدام راه به‌دست‌مى‌آورى؟!

(در اينجا كه نمى‌توانست اين سرّ را نزد مربّى و معلّم و بزرگمردى كه مى‌خواهد از او دستور بگيرد، انكار كند، از روى ناچارى و ضرورت) گفت: من به‌هر چه ميل كنم، فورا برايم حاضر مى‌شود، مثلاً اگر از شطّ، ماهى بخواهم فورا ماهى خودش را از شطّ بيرون مى‌افكند، اينطور، و با دست خود اشاره به شطّ نموده، فورا يك‌ماهى خودش را از درون آب به روى خاك پرتاب كرد.

مرحوم قاضى به او فرمود: اينك يك‌ماهى بيرون بينداز. ديگر هرچه اراده كرد نتوانست. مرحوم قاضى به او فرمود: بايد دنبال كسب بروى و از اين طريق تهيّه روزى نمائى. او تمام دستورات لازم را گرفت و به كاظمين مراجعت كرد وبه شغل الكتريكى و سيم‌كشى پرداخت و از اين راه امرار معاش ميكرد و حالات توحيدى او بسيار قوىّ و شايان تمجيد شد، بطورى‌كه در نزد شاگردان مرحوم قاضى به قدرت فهم و عظمت فكر و صحّت سلوك، و واردات عرفانيّه و نفحات قدسيّه ربّانيّه معروف و مشهور گرديد.

تا سرانجام پس از رحلت مرحوم قاضى، در أثر اتّصال بدنش به تيّار كهرباى شهر، در حال چراغانى شب عيدى كه در كاظمين بدان مشغول بود، از دنيا رحلت و به سراى باقى روحش پرواز نمود. رحمة‌اللـه‌عليه‌رحمةً‌واسعةً.

علاّمه والد توضيحاً در ادامه مطلب فوق مى‌فرمايند: ‎ مرحوم ميرزا ابراهيم عرب در ميان همه شاگردان مرحوم قاضى به اراده متين و سيروسلوك راستين مشهور بود، ولى چون در كاظمين سكونت داشت، حقير را شرف ملاقاتش حاصل نشد تا در همان سالهايى كه براى تحصيل به نجف اشرف مشرّف بودم در اثر حادثه گرفتن برق از دنيا رفت.[۹]

مرحوم مبرور حاج جعفرآقاى مجتهدى رضوان‌اللـه‌عليه مردى بودند بزرگوار، شريف، أهل ولاء و بسيار رياضت‌كشيده و با مرحوم حضرت آيت‌اللـه آقاسيّدعبدالكريم كشميرى رحمة‌اللـه‌عليه مأنوس و مألوف بودند.

مرحوم آيت‌اللـه كشميرى بسيار به حقير إظهار لطف و محبّت مى‌نمودند و بنده نيز كه به ايشان علاقه‌مند بوده و از ارتباطشان با آقاى مجتهدى خبر داشتم، مشتاقانه مترصّد فرصتى بودم تا از طريق آقاى كشميرى، آقاى مجتهدى را زيارت كنم!

فرمايش مرحوم علاّمه (ره) درباره مرحوم حاج جعفر مجتهدى (ره)

تا اينكه روزى حضرت علاّمه والد قدّس‌سرّه براى زيارت كريمه اهل‌بيت حضرت معصومه سلام‌اللـه‌عليها و سركشى از ما و دروسمان به قم مشرّف شده و به حجره ما تشريف آوردند. ايشان بى‌هيچ مقدّمه‌اى شروع كردند به بيان اوصاف ظاهرى مرحوم مجتهدى و فرمودند: «مردى با محاسن و لباس بلند به نام آقاى حاج جعفرآقاى مجتهدى هستند كه صوت داودى دارند و سابقا از آواز ايشان شيشه پنجره‌ها مى‌شكست و كراماتى از قبيل شفاى مريضان و غيرذلك دارند. آقاى مصطفوى كتابفروش در قم كه از ارادتمندان به ايشان‌است به بيمارى صعب‌العلاجى مبتلا مى‌شوند و از آن رنج مى‌برند، روزى كه آقاى مجتهدى از مقابل كتابفروشى ايشان عبور ميكند، با دست اشاره كرده و آقاى مصطفوى را صدا زده و از سر تا پاى ايشان را دست مى‌كشند و مى‌گويند: خوبِ خوب مى‌شوى! و فى‌الحال سلامتى به آقاى مصطفوى برميگردد، ولى آقاى مجتهدى استقلال دارند!»

و ديگر چيزى نفرمودند و اين كلام آخر ايشان مانند آب سردى، آتش اشتياق زيارت آقاى مجتهدى را در دل ما خاموش كرد و ديگر نيز موفّق به ديدار ايشان نشديم.

توضيح اينكه: چون صيت شهرت و آوازه حضرت آقاى حدّاد نجف‌أشرف و كربلاى معلّى را گرفت، راه منزل ايشان را براى بزرگان و كسانى‌كه به مسائل عرفانى علاقه‌مند بودند باز كرد؛ از قبيل مرحوم آيت‌اللـه كشميرى، مرحوم آيت‌اللـه حاج سيّدمصطفى خمينى و ديگران كه مى‌آمدند و مسائل و مشكلات عرفانى خود را طرح مى‌كردند و از حضرت آقاى حدّاد جواب مى‌گرفتند.

مرحوم آقاى مجتهدى نيز كه خود صاحب كرامات بودند، از اين قافله مستثنى نبودند. روزى ايشان با مرحوم آيت‌اللـه كشميرى خدمت حضرت آقاى حدّاد مى‌رسند، حضرت آقاى حدّاد به آقاى مجتهدى رو مى‌كنند و مى‌فرمايند: «مراتب عالى‌ترى نيز هست! آيا حاضر مى‌شويد اين كمالاتتان را از شما بگيرم وبهتر از آن را به شما بدهم؟» آقاى مجتهدى مى‌گويند: «آقا! اينها را با توسّل به أميرالمؤمنين عليه‌السّلام به دست آورده‌ام!» و با اين كلام از پيشنهاد كريمانه و اين تجارت مربحه، سرباز مى‌زنند.

و لذا حضرت علاّمه والد چون مسبوق به اين جريان بودند، فرمودند: ايشان استقلال دارند! و اين كلام حضرت علاّمه والد شاه‌كليدى است براى سالكان و مشتاقان عالم معنى؛ زيرا اگر سالك در حجر تربيت استاد كامل قرار بگيرد، استاد اين بصيرت را به او مى‌دهد كه كمال و استغناى حقيقى را تنها توحيد حضرت پروردگار براى او به ارمغان مى‌آورد.

دو بينى و استقلال، بزرگترين آفت سير انسان

و اين شاگرد كه در پرتو نور توحيد استادش سير ميكند و إراده و اختيار خود را عزل كرده است، اگر اين دست كمالات را هم از او بگيرند، خللى در او به وجود نمى‌آيد؛ چه اينكه «الشّاةُ المَذبوحَةُ لا يولِمُها سَلخٌ.»

به خلاف كسى‌كه دست در دست استاد كامل ندارد، او گرچه از بسيارى عقبات عبور نموده و از تعلّقات فراوانى دل كنده ليكن بازهم دلخوش به كمالات صورى و عارضى است و لذا ازدست‌دادن اين كرامات براى او سخت و گران است؛ چه اينكه خود را بدون اينها فقير و مفلس مى‌بيند و چون گرفتار پندار وجود مجازى خود مى‌باشد، دوبينى و استقلال كه بزرگترين آفت است او را رها نمى‌كند.

مرحوم آقاى مجتهدى و أمثال اين بزرگواران، أصلاً قادر بر تصوّر افقى كه حضرت آقاى حدّاد در آن سير مى‌كردند، نبودند؛ زيرا ايشان تنها بر عالمى كه در آن هستند و مادون آن، وقوف و اطّلاع دارند و از عوالم بالاتر چيزى نمى‌دانند و تمام أخبار آنها از همان عوالم زيردست است و لذا بر همين امور قناعت كرده و از دادن دست إرادت به انسان كامل پرهيز مى‌كنند و در ملاقات با أمثال حضرت آقاى حدّاد نمى‌توانند بر مقامات بلند ايشان وقوف پيدا كنند! و به خاطر همينعدم كمال، در تربيت شاگردان و برخورد با مردم، دست به كارهاى غريبى مى‌زنند و أذكار و عباداتى را به شاگردان خود ارائه مى‌دهند كه به سيره كاملان از أولياء إلهى مشابهت ندارد. و سرّ اين تفاوت آنستكه انسانهاى كامل از عالم نفس خارج گرديده و در عالم توحيد متمكّن شده‌اند.

نمونه‌هائى از كارهاى غريب مرحوم حاج جعفر مجتهدى (ره)

يكى از ارادتمندان آقاى مجتهدى مى‌گفت: روزى به همراه طبيبى از شاگردان ايشان، خدمتشان رسيديم و آقاى مجتهدى ذكرى را كه مشتمل بر لفظ شريف «هو» بود، دادند و گفتند: حاضريد اين ذكر را هفتصد تا هزار مرتبه بگوييد؟ من قبول نكردم أمّا آن دكتر همراه پذيرفت و بر أثر گفتن آن ذكر، دهانش كج شد به‌طورى‌كه به حالت أوّل بر نمى‌گشت! فرداى آن روز آقاى مجتهدى ايشان را ديدند و گفتند: آن ذكر را گفتيد؟ آقاى دكتر جواب داد: بله! و آقاى مجتهدى سيلى محكمى به او زدند كه دهانش به جاى خود برگشت و خوب‌شد!

و نيز مرحوم آيت‌اللـه آقاسيّدعبدالكريم كشميرى مى‌فرمودند: روزى كسى در حرم امام رضا عليه‌السّلام روبه‌روى پنجره فولاد ايستاده بود و از حضرت برآورده‌شدن حاجت خود را مى‌خواست. آقاى مجتهدى به او ميگويد: اين حاجت به مصلحت شما نيست و إمام رضا عليه‌السّلام آن را برآورده نمى‌كند. اما اين شخص اعتنا نمى‌كند و در طلب حاجت خود به درگاه امام رضا عليه‌السّلام إلحاح و پافشارى ميكند. آقاى مجتهدى باز مى‌گويند: اين حاجت صلاح شما نيست و حضرت هم برآورده نمى‌كند. اين شخص كه نمى‌تواند حرمان خود را تحمّل كند از كوره در مى‌رود و به حضرت امام رضا عليه‌السّلام ـ العياذ باللـه ـ جسارت كرده و پشت به حرم خارج مى‌شود! آقاى مجتهدى از اين كار او سخت عصبانى مى‌شود و او را دنبال ميكند تا از حرم بيرون مى‌رود و همين كه مى‌خواهد سوار ماشين بنزش بشود، به ماشين او فوتى ميكند و ماشينناگهان آتش مى‌گيرد و مى‌سوزد![۱۰]

سالك إلى اللـه، به مادون معرفت ذات خداوند قناعت نمى‌كند

آرى، سالك إلى اللـه هميشه طالب لقاء خود خداوند و فرو رفتن در بحر أحديّت او است و به مادون معرفت ذات قناعت نمى‌كند و زمزمه او چنين است:

رَبِّ أَدْخِلنِى فى لُجَّةِ بَحْرِ أَحَدِيَّتِكَ وَ طَمْطامِ يَمِّ وَحْدانِيَّتِكَ وَ قَوِّنى بِقُوَّةِ سَطْوَةِ سُلطانِ فَرْدانِيَّتِكَ حَتَّى أَخرُجَ إلى فَضآءِ سَعَةِ رَحْمَتِكَ، وَ فى وَجْهِى لَمَعاتُ بَرْقِ الْقُربِ مِن ءَاثارِ حِمايَتِكَ، مَهيبًا بِهَيْبَتِكَ عَزيزًا بِعِنايَتِكَ مُتَجَلِّلاً مُكَرَّمًا بِتَعليمِكَ وَ تَزْكيَتِكَ، وَأَلبِسْنِى خِلَعَ العِزَّةِ وَ الْقَبولِ وَ سَهِّلْ لى مَناهِجَ الوُصْلَةِ وَ الوُصولِ وَ تَوِّجْنى بِتاجِ الكَرامَةِ وَالوَقارِ وَ أَلِّفْ بَينِى وَ بَينَ أَحِبّآئِكَ فى دارِ الدُّنيا وَ دارِ الْقَرارِ.[۱۱]

«پروردگارا! مرا در ميان أمواج متلاطم و خروشان بحر أحديّت خود و در وسط درياى وحدانيّتت فروبر، و با قوّت سلطنت يكتائى‌ات قدرتم ده تا از سياهى و تنگى عالم كثرت رهيده و به آسمان وسيع رحمتت بال گشايم! در حاليكه از آثار حمايتت سيمايم آينه‌وار فروغ آفتاب قرب تو باشد و در سايه هيبت تو با هيبت و در پرتو عنايتت عزيز و باشكوه باشم؛ و به واسطه اينكه تو مرا آموختى و لوح دلم را صيقل زدى جلال و كرامت يافته باشم.

خلعت‌هاى عزّت و قبول را بر من بپوشان و راه‌هاى پيوند و وصالت را برايم هموار گردان و تاج كرامت و بزرگى را بر سرم بگذار! و بين من و دوستانت در دنيا و آخرت انس و الفت انداز.»

پانویس

۱. مثل عرفانى لطيفى بين أرباب معرفت رائج است كه مى‌گويند: «الف هيچ ندارد» و مراد آنها از «الف» انسان كامل و موحّد است كه در برابر ذات حضرت پروردگار هيچ نمود و أنانيّتى نداشته و خود را كاملاً در تصرّف حضرت حقّ مى‌بيند. و منشأ اين مثل عرفانى اين است كه سابق‌الأيّام، حروف الفبا را كه از حيث نقطه دار بودن و نبودن در مكتب به كودكان تعليم مى‌دادند، مى‌گفتند: با يكى بر زير دارد، تا دو تا به سر دارد. الف هيچ ندارد و از اينجا مثل شد.

ما كه‌ايم اندر جهان پيچ پيچ چون الف كو خود ندارد هيچ هيچ

(مثنوى‌معنوى، دفتر أوّل، ص ۴۱)

۲. اين عبارت را به صورت: التّوحيدُ إسقاطُ اليآءات، أى يآءاتِ المُتكلّم نيز گفته‌اند. يعنى انسان موحِّد چيزى را به خود نسبت نمى‌دهد و نمى‌گويد: كتابى «كتاب من»، علمى «علم من»؛ و ياء متكلّم را ساقط ميكند.

۳. مثنوى‌معنوى، دفتر چهارم، ص ۳۹۳.

۴. ديوان‌مغربى، ص ۲۵۳، غزل ۱۲۲.

۵. قسمتى از آيه ۱۳۸، از سوره ۲: البقرة.

۶. ديوان‌حافظ، ص ۱۰، غزل ۱۶.

۷. ديوان‌حافظ، ص ۱۳، غزل ۲۳.

۸. اين داستان را علاّمه والد رضوان‌اللـه‌تعالى‌عليه در جُنگ خطّى ۱۰ نيز آورده‌اند.

۹. جُنگ خطى، ج ۱۸، ص ۲۴۰ و ۲۴۱.

۱۰. بعداً يكى از آقايان به مرحوم آية‌اللـه كشميرى اعتراض كرده كه ببينيد اين آقاى مجتهدى چه كارهاى خلاف شرع انجام مى‌دهد و ماشين مردم را بى‌جهت مى‌سوزاند! شما كه با ايشان رفاقت داريد چرا تذكّر نمى‌دهيد؟ آقاى كشميرى مى‌فرمايند: آن شخص مستحقّ بيش از اين بوده، أمّا آقاى مجتهدى به همين اندازه إكتفا كردند!

۱۱. مفاتيح‌الجنان، ص ۱۰۷، قسمتى از دعاى سيفى صغير.