کانال تلگرام نورمجرد

حقیقت ولایت تعدد بردار نیست

حضرت رسول‌أكرم صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله‌وسلّم و نيز أئمّه عليهم‌السّلام فرموده‌اند: سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ،و معناى اين سخن اين است كه حضرت سلمان رضوان‌اللـه‌عليه قدم در عالم ولايت نهاده و بدان بارگاه قرب راه يافته و ولايت سلمان عين ولايت أميرالمؤمنين سلام‌اللـه‌عليه است و تفاوتى ندارد، زيرا حقيقت ولايت تعدّد بردار نيست و دوتا نمى‌شود.

نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی

منبع: نور مجرد صفحه ۲۵۹ تا ۲۶۷

فهرست
  • ↓۱- حقيقت ولايت تعدّد بردار نيست
  • ↓۲- عبارات كتاب مفاتيح‌الإعجاز در وحدت حقيقت ولايت
  • ↓۳- مناقب و فضائل سلمان محمّدى
  • ↓۴- مقام شيعيان كامل در سير طولى و عرضى نسبت به ائمّه عليهم‌السّلام
  • ↓۵- روايات وارده در معيّت شيعيان راستين با ائمّه عليهم‌السّلام
  • ↓۶- در حقيقت ولايت، عناوين اشخاص راه ندارد
  • ↓۷- رابطه توحيد و ولايت‌ از منظر علامه طهرانی
  • ↓۸- پانویس

حقيقت ولايت تعدّد بردار نيست

حضرت علاّمه والد مى‌فرمودند: «ولايت آقاى حدّاد عين ولايت أئمّه طاهرين است و هيچ فرقى نمى‌كند.» يعنى در سيرإلى‌اللـه هر جا كه آن اوصياى إلهى رفته‌اند ايشان نيز رفته است، گرچه در سير عرضى نسبتشان با أئمّه عليهم‌السّلام، نسبت قطره به درياست.

توضيح اينكه: حضرت رسول‌أكرم صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله‌وسلّم و نيز أئمّه عليهم‌السّلام فرموده‌اند: سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ،[۱] و معناى اين سخن اين است كه حضرت سلمان رضوان‌اللـه‌عليه قدم در عالم ولايت نهاده و بدان بارگاه قرب راه يافته و ولايت سلمان عين ولايت أميرالمؤمنين سلام‌اللـه‌عليه است و تفاوتى ندارد، زيرا حقيقت ولايت تعدّد بردار نيست و دوتا نمى‌شود.

عبارات كتاب مفاتيح‌الإعجاز در وحدت حقيقت ولايت

صاحب مفاتيح‌الإعجاز شمس الدّين محمّدبن‌يحيى لاهيجى در شرح اين بيت از عارف شبسترى:

رسد چون نقطه آخر به أوّلدر آنجا نى ملك گنجد نه مرسل

مى‌نويسد: چون فناى وجود مجازى سالك سائر در وجود حقيقى حقّ حاصل شد، نقطه آخر كه تعيّن انسان كامل است، به نقطه أوّل كه أحديّت و مقام اطلاق است متّصل گردد و امتياز ربّ و مربوب مرتفع شود و غبار غيريّت به تموّج درياى وحدت فرو نشيند و غيرحقّ مطلقاً نماند.

بعد از آن گويد حقم منصوروارتا شود بر دار شهرت او سوار
تا چنين سرّ در جهان ظاهر شودمقبل اندر جستجو ماهر شود
بيند اندر ذرّه خورشيد بقابيند اندر قطره كلّ بحر را
چون شدى بيخود هر آنچه تو كنىما رَمَيتَ إذ رَمَيتَ ايمنى
بهر اين گفت آن رسول خوش پيامرمز موتوا قبلَ مَوْتٍ يا كرام[۲]

«در آنجا نى ملك گنجد نه مرسل» يعنى در آن مقام اتّحاد قطره با دريا و ارتفاع غيريّت اعتبارى و نمود وهمى، بحكم: لى مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لا يَسَعُنى فيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبىٌّ مُرْسَلٌ نى ملك را گنجايى باشد و نه نبىّ مرسل را؛ چه در مقام وحدت اطلاقى، دويى محال است. فلهذا در مقام قرب حضرت محمّدى، «محمّد» كه نبىّ مرسل است، خود هم نمى‌گنجد؛ چه مايى و اويى، دويى است.

شعر:

وَ اُشْهِدتُ غَيبى إذ بَدَت فَوَجَدتُنىهُنالِكَ إيّاها بِجَلوَةِ خَلوَتى
وَ طاحَ وُجودى فى شُهودى وَ بِنتُ عَنوُجودِ شُهودى ماحيًا غَيرَ مُثبِتِ [۳]
گر به تازى گويم و گر پارسىگوش هوشى كو كه در فهمش رسى
اين تو مى‌گويى نه من اى مقتدامن كُهِ طورم تو موسى وين صدا [۴]

مناقب و فضائل سلمان محمّدى

شاهد بر گفتار ما و تحقّق حضرت سلمان محمّدى رضوان‌اللـه‌تعالى‌عليه به مقام ولايت كلّيّه إلهيّه، رواياتى است كه از أهل‌بيت عليهم‌السّلام در بيان مناقب و فضائل سلمان وارد شده و در واقع مفسّر سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ‌الْبَيتِ مى‌باشد.

ابن‌نُباته ميگويد: از أميرالمؤمنين عليه‌السّلام درباره سلمان فارسى پرسيدم و گفتم: در شأن سلمان چه مى‌گوئيد؟

حضرت فرمود:

مَا أَقولُ فى رَجُلٍ خُلِقَ مِنْ طِينَتِنا وَ رُوحُهُ مَقْرُونَةٌ بِروحِنا، خَصَّهُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعالَى مِنَ العُلومِ بِأَوَّلِها وَ ءَاخِرِها وَ ظاهِرِها وَ بَاطِنِها وَ سِرِّها وَ عَلانِيَتِها. و لَقَدْ حَضَرْتُ رَسولَ اللَهِ صَلَّى‌اللَهُ‌عَلَيهِ‌وَءَالِهِ وَ سَلْمانُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَدَخَلَ أَعْرابِىٌّ فَنَحّاهُ عَنْ مَكَانِهِ وَ جَلَسَ فيهِ، فَغَضِبَ رَسولُ‌اللَهِ صلَّى‌اللَهُ‌عَلَيْهِ‌وَءَالِهِ‌وَسَلَّمَ حَتَّى دَرَّ الْعَرَقُ بَيْنَ عَيْنَيهِ وَ احْمَرَّتا عَيْناهُ.

ثُمَّ قَالَ: يَا أَعْرابىُّ! أَ تُنَحّى رَجُلاً يُحِبُّهُ اللَهُ تَبارَكَ‌وَتَعالَى فى السَّمآءِ وَ يُحِبُّهُ رَسولُهُ فى الْأَرْضِ؟! يَا أَعْرابىُّ! أَتُنَحّى رَجُلاً ما حَضَرَنى جَبْرَئِيلُ إلّا أَمَرَنى عَنْ رَبّى عَزَّوَجَلَّ أَنْ أُقْرِئهُ السَّلامَ؟! يا أَعْرابِىُّ! إنَّ سَلْمانَ مِنّى، مَنْ جَفاهُ فَقَدْ جَفانى وَ مَن ءَاذاهُ فَقَدْ ءَاذانى وَ مَنْ باعَدَهُ فَقَدْ بَاعَدَنى وَ مَنْ قَرَّبَهُ فَقَدْ قَرَّبَنى! يَا أَعْرابىُّ! لا تَغْلَطَنَّ فى سَلْمانَ، فَإنَّ اللَهَ تَبارَكَ‌وَتَعالَى قَدْ أَمَرنى أَنْ أُطْلِعَهُ عَلَى عِلْمِ الْمَنايا وَ الْبَلايا وَ الْأَنْسَابِ وَ فَصْلِ الْخِطابِ.[۵]

«چه بگويم در مورد مردى كه از طينت ما آفريده شده و روح او به روح ما قرين گرديده‌است. خداى تعالى سينه او را وعاء علوم و معارف ربّانيّه خود قرارداده و او را به أوّل و آخر و ظاهر و باطن و پنهان و آشكار علوم اختصاص داده است.

به‌تحقيق در حضور رسول‌خدا صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله بودم و سلمان در مقابل آن حضرت بود، در اين حال مردى أعرابى وارد شد و سلمان را از جايى كه نشسته بود كنار زد و خود بجاى او نشست! در اين حال رسول‌خدا ـ صلّى‌اللـه عليه‌وآله‌وسلّم ـ چنان خشمگين شدند كه عرق ميان دو چشم ايشان نشست و چشمان مبارك ايشان سرخ شد.

سپس فرمودند: اى أعرابى! آيا مردى را مى‌رانى كه محبوب خداى تبارك‌وتعالى در آسمان و محبوب رسول او در زمين است ؟ آيا مردى را از خود دور مى‌كنى كه هر گاه جبرئيل بر من نازل مى‌شد مرا از جانب حضرت پروردگار مأمور مى‌ساخت تا به سلمان سلام حضرت حقّ را برسانم؟! اى أعرابى! سلمان از من است، هر كس به او جفا كند به من جفا كرده و هر كس او را اذيّت و آزار دهد مرا اذيّت و آزار داده و هر كس او را از خود دور سازد مرا از خود دور ساخته و هر كس او را به خود نزديك نمايد مرا به خود نزديك نموده است. اى أعرابى! مبادا درباره سلمان راه خطا بروى زيرا خداوند تبارك‌وتعالى به من امر فرموده تا سلمان را بر علم منايا و بلايا و أنساب و فصل‌الخطاب آگاه سازم.»

و نيز امام صادق عليه‌السّلام فرمودند: «ايمان ده درجه دارد و سلمان در درجه دهم بوده و واجد همه مراتب ايمان است.»[۶]از اين دسته روايات معلوم مى‌شود ولايت سلمان نيز همان ولايت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام است. و در سير طولى هم درجه با آن حضرت مى‌باشد.

مقام شيعيان كامل در سير طولى و عرضى نسبت به ائمّه عليهم‌السّلام

بله، در سير عرضى مقام و رتبه سلمان نسبت به حضرت أميرالمؤمنين عليه‌السّلام بسيار پائين است، ولى در سير طولى كه نهايتش فناء در ذات أحديّت است مقام يكى است و در آنجا دوئيّت متصوّر نيست.

سعه و ظرفيّت سلمان أبدا و أبدا با أميرالمؤمنين سلام‌اللـه‌عليه قابل‌مقايسه نيست؛ أميرالمؤمنين درياست و سلمان قطره‌اى است از دريا، ليكن قطره‌اى كه وارد دريا شده و بدان پيوسته‌است.

بيا در بحر با ما شو، رها كن اين من و ما راكه تا دريا نگردى تو، ندانى عين دريا را[۷]

به‌عبارت‌ديگر در عالم وحدت و فناء ميزى بين أميرالمؤمنين عليه‌السّلام و سلمان نيست، زيرا آنجا خداست و بس. همه اولياء كامل پروردگار از عالم كثرت خارج شده و اين مراتب طولى را طى مى‌كنند و نهايةً به لقاء خدا نائل شده و در حرم أمن الهى داخل مى‌گردند.

ولى در عالم كثرت درجات أهل ولايت متفاوت است و درجه سلمان قابل‌مقايسه با درجه أميرالمؤمنين عليه‌السّلام نيست كه از اين جهت در اينجا تعبير به مقام عرضى مى‌شود.

غرض در اين مقام مقايسه كسى غير از أهل‌بيت عليهم‌السّلام با ايشان نيست، هرگز كسى با أميرالمؤمنين قابل‌مقايسه نيست؛ ولى أئمّه عليهم‌السّلام در عين اينكه فرموده‌اند: كسى با ما مقايسه نمى‌شود، فرموده‌اند: شيعيان كامل، هم‌درجه با ما و از ما مى‌باشند. و اين أمر در سايه اطاعت تامّ از ايشان و بهره‌جستن از ولايتشان متحقّق ميگردد و در اين مضمون روايات فراوانى وارد شده است.

روايات وارده در معيّت شيعيان راستين با ائمّه عليهم‌السّلام

از رسول‌خدا صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله‌وسلّم روايت است كه فرمودند: نَحْنُ أَهْلُ‌بَيْتٍ لاَ يُقاسُ بِنا أَحَدٌ مِن عِبادِ اللَهِ، وَ مَنْ وَالانا وَ ائْتَمَّ بِنا وَ قَبِلَ مِنّا ما أُوحِىَ إلَيْنا وَ عَلَّمْناهُ إيّاهُ وَ أَطاعَ اللَهَ فينا فَقَدْ والَى اللَهَ وَ نَحْنُ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ وَ وَلَدُنا مِنّا وَ مِنْ أَنْفُسِنا وَ شيعَتُنا مِنّا.[۸] «ما أهل‌بيتى هستيم كه هيچ كس از بندگان خدا با ما مقايسه نمى‌گردد. و هر كس ولايت ما را داشته باشد و به ما اقتدا نمايد و آنچه به ما وحى شده و ما به او آموخته‌ايم از ما بپذيرد و در پيروى از ما از خداوند اطاعت نمايد، داخل در ولايت خداوند گرديده است. ما برگزيدگان مخلوقات خداونديم و فرزندان ما از ما و از جان ما بوده و شيعيان ما از ما مى‌باشند.»

و أبو بصير نقل ميكند كه خدمت حضرت امام‌صادق عليه‌السّلام عرض كردم: جُعِلْتُ فِداكَ! أَشيعَتُكُمْ مَعَكُمْ؟ «آيا شيعيان شما همراه و هم درجه با شما مى‌باشند؟» قالَ: نَعَم إذا هُمْ خافوا اللَهَ وَ راقَبوهُ وَاتَّقَوهُ وَ أَطاعوهُ وَ اتَّقَوُا الذُّنوبَ؛ فَإذا فَعَلوا ذَلِكَ كانوا مَعَنا فى دَرَجَتِنا.[۹]«حضرت فرمودند: آرى، اگر شيعيان از خداوند بترسند و او را در نظر گيرند و تقواى إلهى پيشه نموده و خداوند را اطاعت كنند و از گناهان بپرهيزند؛ اگر چنين كنند با ما و در درجه و مرتبه ما خواهند بود.»

از برخى رواياتى كه در فضائل شيعيان و مؤمنين حقيقى آمده‌است استفاده مى‌شود مقام شيعيان خالص حتّى از أنبياء بالاتر است و در قيامت انبياء به مقام ايشان غبطه مى‌خورند و اين امر مؤيّد آنستكه ايشان به مقام ولايت رسيده‌اند.

در بحار از رسول‌خدا صلّى‌اللـه‌عليه‌وآله‌وسلّم روايت كرده است كه فرمودند:

يَأْتِى يَوْمَ الْقِيَمةِ قَوْمٌ عَلَيْهِمْ ثِيابٌ مِنْ نورٍ، عَلَى وُجوهِهِمْ نورٌ، يُعرَفُونَ بِـٔثارِ السُّجودِ، يَتَخَطَّوْنَ صَفًّا بَعْدَ صَفٍّ حَتَّى يَصيروا بَيْنَ يَدَىْ رَبِّ الْعالَمينَ، يَغْبِطُهُمُ النَّبيُّونَ وَ الْمَلَـئِكَةُ وَالشُّهَدآءُ وَالصّالِحونَ. ثُمَّ قَالَ: أُولَـئِكَ شِيعَتُنا وَ عَلىٌّ إمامُهُم. [۱۰] «در روز قيامت گروهى مى‌آيند كه لباسى از نور بر ايشان است و بر صورتهايشان نورى است، آثار و نشانه‌هاى سجده در ايشان آشكار است و با آن شناخته مى‌گردند و صفوف را يكى پس از ديگرى پشت سر مى‌گذارند تا در مقابل پروردگار عالميان قرار مى‌گيرند. پيامبران و ملائكه و شهداء و صالحين به ايشان غبطه مى‌خورند. سپس حضرت فرمودند: ايشان شيعيان ما مى‌باشند و على امام و پيشواى ايشان است.»

و برقى در محاسن در باب «شيْعَتُنا أقْرَبُ الْخَلقِ مِنَ اللَه» از امام صادق عليه‌السّلام روايت مى‌نمايد: شيْعَتُنا أَقرَبُ الخَلقِ مِن عَرْشِ اللَهِ يَوْمَ القِيَمَةِ بَعْدَنا. [۱۱] «شيعيان ما در روز قيامت نزديكترين خلق به عرش خداوند پس از ما مى‌باشند.» و روايات متعدّدى قريب بدين مضمون وارداست.

علاّمه والد در كتاب شريف روح‌مجرّد در شرح اين حقيقت مى‌فرمايند: در عالم ولايت تعدّد نيست، تميّز و افتراق راه ندارد، تعيّن و تقيّد معنى ندارد، در آنجا ولايت فقط و فقط اختصاص به ذات خدا دارد؛ هُنَالِكَ الْوَلَـيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ.

در اين صورت وجود رسول‌اكرم و أئمّه‌طاهرين كه مبدأ أثرند، نه با جهات تعيّن و افتراق و حدود ماهيّتى و هويّتى آنهاست، بلكه بواسطه أصل تحقّق معنى عبوديّت و فناء است كه از اين به ولايت تعبير ميگردد، و عبارت ذيقيمت: أَوَّلُنا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنا مُحَمَّدٌ وَ ءَاخِرُنا مُحَمَّدٌ وَ كُلُّنا مُحَمَّدٌ [۱۲]اشاره بدين مقام است. و در آنجا هر كس به مقام فناى مطلق برسد و در حرم خدا فانى گردد و وجود مستعار و إنّيّت مجازى و عاريتى او مضمحلّ گردد، طبعاً و قهرا داراى اين ولايت است و اختصاصى به ائمّه ندارد.

در هر زمان و مكان أفرادى مى‌توانند خود را بدين مقام برسانند؛ منتهى أوّلاً: بايد بواسطه متابعت و پيروى از امام معصوم باشد و إلّا نخواهند رسيد و ثانيا: عنوان امامت و پيشوايى براى اين ذوات معصومين سلام‌اللـه‌عليهم تا أبد باقى است؛ زيرا آنان را خداوند پيشوا و رهبر نموده و لواى إرشاد را با مجاهدات عاليه (اختيارا نه جبرا) بديشان سپرده است.

در حقيقت ولايت، عناوين اشخاص راه ندارد

و اين معنا منافات ندارد با آنكه كسى ديگر بتواند به مقام معرفت خدا برسد، و معنى مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه [۱۳]درباره وى تحقّق پذيرد و در حرم خدا با فنا و اضمحلال خويشتن وارد شود. در آنصورت آنجا ديگر نه او هست و نه غير او، در حرم ذات ربوبى نه عنوان محمّد است و نه على و نه سائر امامان و نه ولىّ ديگرى مانند سلمان كه داراى أعلى درجه از عرفان بوده است. آنجا حقيقت ولايت واحده است بدون عناوين خاصّه و شكلهاى متعيّنه و نام محمّد و على و حسن و حسين تا حضرت قائم و أسماء مميّزه ايشان مادون آن مقام است، در آنجا ولايت است و بس، و حقيقت و كنه ولايت داراى معنى واحد بالصّرافه مى‌باشد؛ فافهم يا حبيبى فإنّه دقيقٌ.[۱۴]

رابطه توحيد و ولايت‌ از منظر علامه طهرانی

نویسنده: علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی

منبع: روح مجرد صفحه ۵۴۶، و ۵۵۰

مرحوم علامه طهرانی در بيان حقيقت و أصالت توحيد صحيح از زبان مرحوم حدّاد قدّس سرّه در ردّ كسانى كه بر طريقه حقّه ايشان اشكالاتى وارد ساخته بودند و بين مكتب‌«توحيدى» و مكتب «ولايتى» تقابل ايجاد ميكردند، چنين نقل مى‌كنند:

« مى‌فرمودند: ذكر ما هميشه از توحيد است. وحدت وجود مطلبى است عالى و راقى؛ كسى قدرت ادراك آن را ندارد. يعنى «وجود مستقل و بالذّات در عالم يكى است و بقيّه وجودها وجود ظِلّى و تَبَعى و مجازى و وابسته و تعلّقى است». من نگفتم: اين سگ خداست، من گفتم: غير از خدا (در عالم) چيزى نيست. اين سگ خداست معنيش اين است كه اين وجود مقيّده و متعيّنه با اين تعيّن و حدّ خداست! نعوذُ بالله مِن هذا الكَلام. امّا غير از خدا چيزى نيست معنيش آن است كه: وجود بالأصالة و حقيقة الوجود در جميع عوالم و ذات مستقلّه و قائمه بالذّات، اوست تباركَ و تعالَى؛ و بقيّه موجودات هستى ندارند و هست نما هستند. هستى آنها تعلّقى و ربطى و وجود آنها وجود ظلّى چون سايه شاخص است نسبت به نور آفتاب كه بدنبال شاخص مى‌چرخد و ميگردد.

اين گفتار عين حقيقت است. وجود امامان وجود استقلالى نيستند. آنها هم آيتى از آيات الهيّه مى‌باشند؛ غاية الأمر آيات كبراى آن ذات اقدس مى‌باشند. و اگر ما خود آنها را منشأ اثر بدانيم در دام تفويض گرفتار شده‌ايم.

امّا در قضيّه ولايت، ولايت را ما مى‌شناسيم نه اين گوسپندان كه نامى از آن بر زبان دارند. عزادارى واقعى را ما مى‌كنيم، زيارت حقيقى را ما مى‌نمائيم. شناسائى و معرفت ائمّه عليهم السّلام وجدانا و شهودا و عقلًا و علما اختصاص به ما دارد نه اينها كه ولايت را جدا ميدانند. ولايت عين توحيد است و توحيد عين ولايت است.

اشك ما بر أبا عبد الله الحسين عليه السّلام از درون قلب ما و از سويداى دل ما جارى است، و با آن اشك مى‌خواهيم قالب تهى كنيم، چرا كه آن اشك با نفس ما و روح ما بيرون مى‌ريزد؛ نه اين اشكهائى كه از خيال و پندار ايشان مى‌آيد، و روزى هم همين‌ها سيّد الشّهدا را مى‌كشند، آنگاه مى‌نشينند و اقامه عزا مى‌نمايند و در ماتمش سينه مى‌زنند. »

و در جاى ديگر باز از قول استادشان حضرت حدّاد چنين نقل مى‌كنند

« مى‌فرمودند: ما اين سنّ و سال كه نموديم و پير شده‌ايم «ولايتى» و «توحيدى» نشنيده بوديم، و ولايت را در برابر توحيد تصوّر نمى‌نموديم. حالا اينها آمده‌اند و دو فرقه توحيديّه و ولايتيّه ساخته‌اند. عينا در يكى دو قرن پيش كه در همين كربلا، «پشت سَريّه» ساختند در برابر «بالا سريّه»؛ و شيخيّه كه متابعين أحسائى بوده‌اند خود را از مؤمنين جدا كردند و فرقه خاصّى شدند. و اينها هم آمده‌اند ولايت را از توحيد جدا نموده و خود را در برابر صفّ مؤمنين نهاده‌اند. اين خطر، خطر عظيمى است كه انسان ولايت را از توحيد جدا بداند.

همانطور كه امروزه در كربلا از بقاياى شيخيّه جماعتى بدينگونه وجود دارند، و در مشهد مقدّس هم عدّه‌اى شيخى مذهب مى‌باشند كه بدون ادّعاى شيخى‌گرى، از مرام و عقيده آنها حمايت مى‌كنند.»[۱۵]

پانویس

۱. بحارالأنوار، ج ۲۲، باب فضآئل سلمان و أبى‌ذرّ و مقداد و عمّار رضى‌اللـه‌عنهم أجمعين، ص ۳۲۶، ح ۲۸؛ و ص ۳۲۹، ح ۳۸؛ و ص ۳۳۱، ح ۴۲؛ و ص ۳۴۳، ح ۵۳.

۲. مثنوى‌معنوىّ، دفتر ششم، أبياتى از ص ۵۵۰ تا ص ۵۶۸.

۳. ديوان ابن‌فارض، تائيّه كبرى، ص ۸۲: «در آن زمان كه حضرت محبوب بر من تجلّى نمود، غيب و باطن مرا بر من آشكار ساخت، پس به واسطه آشكارشدن و جلوه‌نمودن خلوتخانه حقيقتم و باطن روحم، خود را عين ذات او يافتم.وجود ظاهر من در أنوار شهودم مندكّ و فانى شد و از وجود مضاف به شهود خود نيزمفارقت كردم در حالى كه همه مراتب وجود را محو مى‌نمودم و هيچ‌يك را ثابت نمى‌ساختم.»

۴. مفاتيح‌الإعجاز، ص ۲۳۰ و ۲۳۱.

۵. بحارالأنوار، ج ۲۲، ص ۳۴۶.

۶. بحارالأنوار ، ص ۳۴۱، ح ۵۲.

۷. ديوان‌شمس‌مغربى، ص ۹.

۸. بحارالأنوار، ج ۶۵، باب فضائل‌الشّيعة، ص ۴۵، ح ۹۰.

۹. مستدرك‌الوسآئل، ج ۱۰، ص ۲۳۵، ح ۲۸؛ رجال‌كشّى، ص ۲۰۲، ح ۳۵۶.

۱۰. بحارالأنوار، ج ۶۵، ص ۶۸.

۱۱. محاسن، ج ۱، ص ۱۸۲، ح ۱۷۷.

۱۲. بحارالأنوار، ج ۲۶، ص ۵۰.

۱۳. بحارالأنوار، ج ۲، ص ۳۲.

۱۴. روح‌مجرّد، ص ۵۷۲ تا ص ۵۷۴.

۱۵. «روح مجرّد» ص ۵۴۶، و ص ۵۵۰