حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه مىفرمودند: «من در مدّت تحصيل در بلده طيّبه قم، در طول شبانهروز فقط پنج ساعت براى خودم داشتم نه بيشتر و بقيّه اوقاتم همه صرف درس و بحث و مطالعه و تحقيق مىشد.
اين پنج ساعت كه براى من مىماند، هم براى نماز و عبادت بود و هم براى غذا و خواب! حتّى نمىرسيدم رختخوابم را پهن كنم، همين قدر كه آن را از جا بلند كنم، فرصت نبود !»
يعنى مجموع خواب و استراحت و تناول غذا و نماز و عبادت ايشان، پنج ساعت بوده و با توجّه به اين كه ايشان به نوافل و نماز جماعت مقيّد بودهاند، ديگر چقدر براى استراحت باقىمىماند؟!
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه۶۹ تا ۹۳
مقام علمى و جامعيّت كمنظيرى كه والد معظّم روحىفداه دارا بودند علاوه بر عنايات ربّانيّه و توفيقات إلهيّه، ريشه در سعى و اجتهاد وافر و جدّيّت و همّت عالى آن عالم ربّانى داشت.
ايشان از دوران شباب و جوانى تا پايان عمر شريف خود، همواره با پشتكارى عجيب به درس، مطالعه، مباحثه، مذاكره و فكر و تدقيق و تحقيق و كتابت اشتغال داشتند. از دوران تحصيل ايشان در طهران و بلده طيّبه قم و نجف أشرف، خاطرات بسيار آموزندهاى بر جاى مانده است.
يكى از أساتيد دوره هنرستان فنّى ايشان مىگفتند: «پدر شما اهتمام شديدى به درس داشتند و به هيچ وجه از تحصيل علم خسته نشده و از آن كناره نمىگرفتند. در أوقات زنگ تفريح، دانش آموزان رفع خستگى كرده و مشغول صحبت با يكديگر و گذراندن وقت مىشدند امّا ايشان زنگ تفريح برايشان معنى نداشت و يكسره مشغول بودند.»
حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه مىفرمودند: «من در مدّت تحصيل در بلده طيّبه قم، در طول شبانهروز فقط پنج ساعت براى خودم داشتم نه بيشتر و بقيّه اوقاتم همه صرف درس و بحث و مطالعه و تحقيق مىشد.
اين پنج ساعت كه براى من مىماند، هم براى نماز و عبادت بود و هم براى غذا و خواب! حتّى نمىرسيدم رختخوابم را پهن كنم، همين قدر كه آن را از جا بلند كنم، فرصت نبود !»
يعنى مجموع خواب و استراحت و تناول غذا و نماز و عبادت ايشان، پنج ساعت بوده و با توجّه به اين كه ايشان به نوافل و نماز جماعت مقيّد بودهاند، ديگر چقدر براى استراحت باقىمىماند؟!
مرحوم حجّهالإسلاموالمسلمين آقا ميرزا محمّدحسن نورى برادر حضرت آيتاللـه نورى همدانى مدّظلّهالعالى از مراجع عظام تقليد، در دوران تحصيل در قم مدّتى با ايشان همحجره بودهاند و از ايشان درباره شدّت اهتمام به درس و تدريس و توجّه أكيد به امور معنوى، تهجّد و صلوة ليل، خواندن نوافل و مستحبّات ديگر و عطوفت و مهربانى و شفقت و ايثار نسبت به ديگران، خاطرات زيادى داشتند.
ايشان مىگفتند: «در مدّت ششماه كه ما با يكديگر همحجره بوديم، هيچ شبى ديده نشد كه ايشان رختخواب پهن كرده و در بستر بخوابند! هر شب در حال مطالعه و كنار كتاب خوابشان مىبرد، خانم والده ايشان رختخوابى آماده كرده و به ايشان سفارش كرده بودند كه براى حفظ سلامتى، شبها در آن استراحت كنند، ولى هيچ وقت پهن نشد، و ايشان تأسف مىخوردند كه چرا نتوانستم به سفارش مادر عمل كنم.
در اين مدّت هيچوقت فرصت نشد كه ايشان با آرامش بنشينند و صبحانه خود را ميل كنند، بلكه هر روز لقمهاى آماده كرده و با خود بهمراه مىبردند تاشايد در ميان درسها فراغتى حاصل شود كه آن را تناول كنند، ولى معمولاً آن فراغت برايشان بدست نمىآمد و آن لقمه نان را دوباره به حجره بازمىگرداندند!
ايشان چون به روغن زيتون علاقه داشتند، خانم والده ايشان يكشيشه روغن زيتون داده بودند كه ميل كنند، آن شيشه روغن كنار طاقچه بود و ايشان هم تصميم داشتند از آن ميل كنند ولى چنين فرصتى حاصل نشد !»
در أيّام تابستان بهعلّت هواى گرم و خشك و سوزان بلده طيّبه قم، دروس حوزه تعطيل است. لذا طلاّب براى ديدن پدر و مادر و أرحام و آشنايان خود به شهرها و بلاد خود مسافرت مىكنند و بعضى ديگر به روستاهاى أطراف كه آب و هواى معتدل دارد مىروند، بخصوص در قديمالأيّام كه وسائل خنككننده و سردكننده امروزى مثل پنكه و كولر و يخچال وجود نداشت و زندگى در آن شرائط بسيار سخت و دشوار بود. كسانى كه تابستان را در قم مىماندند در ساعات اوج گرما و هجير تابستان، در آبانبارهائى كه معمولاً سىچهل پلّه داشت و آب را نيز در آنجا خنك نگهمىداشتند بهسرمىبردند و در آنجا به استراحت مىپرداختند.
حضرت والد قدّساللـهنفسهالزّكيّه مىفرمودند: «در أيّام تابستان در آبانبار مدرسه حجّتيّه كه هم تاريك بود و هم رطوبت داشت، يك كرسى گذاشته بودم و روى آن مىنشستم و مطالعه مىكردم و آنجا را مكتبه خود كرده بودم. روزى چند نوبت از يكى از آقايان درس مكاسب مىگرفتم، مىآمدم آنجا درس را مطالعه مىكردم و دوباره مىرفتم و درس بعدى را مىگرفتم! حتّى پنجشنبه و جمعهها را هم مىخوانديم، تعطيلى برايمان معنى نداشت. و لذا تمام بيع مكاسب را در يك تابستان خواندم!
بعضى از روزها هنگام ظهر، مرحوم علاّمه طباطبائى كه از آنجا عبورمىكردند به درون آبانبار نگاهى مىانداختند و چون مرا در پائين آن آبانبار مشغول مطالعه مىديدند، با همان لهجه شيرين خود مىفرمودند: «آقا سيّدمحمّدحسين! چه مىكنى؟! شما هنوز درس مىخوانى؟!» (يعنى در اين هواى گرم و سوزان تابستان در قم ماندهاى!)
اقامت دائم ايشان در قم در تابستان آن قدر غير متعارف بوده كه مىفرمودند: مرحوم والد ما باورشان نمىشد كه براى درس در قم مانده باشم و گمان كرده بودند كه در قم عيالى اختيار نمودهام.
آرى، بر همگان علىالخصوص أهل علم لازم است كه در سيره عملى سلف صالح خود بنگرند و ببينند تا چه اندازه قدر عمر خود را دانسته و پيوسته به تحصيل علم اشتغال داشتند و اوقات خود را به بطالت نمىگذراندند.
بشناس قدر خويش را كه پاكيزهتر ز تو | درّى نداد پرورش اين آبگون صدف | |
عمر تو گنج و هر نفس از وى يكى گهر | گنجى چنين عزيز مكن رايگان تلف[۱] |
مطالعه و دقّت در سيره ايشان، نشان مىدهد كه آن عالم ربّانى أفاضاللـهعلينامنبركاتتربته، اين وصيّت پيامبر گرامى إسلام به حوارى خود أبىذرّ غفارى كه فرمودند: يا أَباذَرٍّ! كُنْ عَلَى عُمْرِكَ أَشَحَّ مِنْكَ عَلَى دِرْهَمِكَ وَ دينارِكَ.[۲] «اى أباذرّ! بر نقد عمر بخيل تر باش تا بر نقد درهم و دينار.» و موعظه أميرالمؤمنين علىّبنأبىطالب عليهالسّلام كه مىفرمايند: إضاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ.[۳]
«هر كس فرصت خود را تضييع كند و از دست دهد، غصّه به دنبال دارد.» را هميشه بسان دو مرواريد به گوش جان خود داشته و بدان عمل مىنمودند؛ رحمةُ اللـه عليه رحمةً واسعة.
در طىّ دوران تحصيل، مقيّد و ملتزم بودند كه به هيچ وجه دروسشان ترك نشود و در سختترين شرائط، مجلس درس را رها نمىكردند. بر تعلّم و آموختن حريص بوده و اوقات خويش را در غير طلب علم ضايع نمىكردند؛ چرا كه: العِلْمُ لا يُعْطيكَ بَعْضَهُ حَتَّى تُعْطيهِ كُلَّكَ.[۴] «علم، بعض خود را به تو نمىدهد إلّا اينكه تو تمام وجودت را براى آن انفاق كنى.»
مىفرمودند: «در زمان تحصيل در قم اشتغال ما به دروس به گونهاى بود كه اگر طلبهاى جهت وفات پدرش، سه روز درس خود را تعطيل ميكرد، تعجّب مىنموديم.»
و مىفرمودند: «زمانى كه در جوار بارگاه ملكوتى كريمه أهلبيت حضرت فاطمه معصومه سلاماللـهعليها به تحصيل اشتغال داشتم، يك روز يكى از همشيرههايم كه خيلى به من علاقه داشت براى زيارت به قم مشرّف شده و براى ديدن من به مدرسه فيضيّه آمد و از خادم مدرسه خواست تا مرا صدا بزند، در حالى كه گرم مباحثه بودم. خادم جلو آمد وگفت: همشيره شما از طهران آمده و مىخواهد شما را ملاقات كند. گفتم: من نمىتوانم بيايم، مشغول مباحثه هستم.
طولى نكشيد كه خادم مدرسه برگشت و گفت: همشيره ميگويد من نمىتوانم اينجا زياد بمانم و بايد به طهران باز گردم. من هم در پاسخ دوباره گفتم: الآن مشغول مباحثه هستم و وقت ندارم. و واقعا در آن زمان فرصت نداشتم و اگر با همشيره ملاقات مىنمودم از مباحثه مىماندم و ديگر فرصت
براى جبران آن نمىيافتم.
گويا همشيره از ما ناراحت شده و به طهران كه بازميگردد نزد مرحوم پدر ما گلايه ميكند؛ ولى بعداً كه به طهران رفتم، به ديدن همشيره رفته و از او دلجوئى كرده و او را راضى ساختم.»
و مىفرمودند: «خدمت يكى از آقايان ـ كه ظاهرا حضرت آيتاللـه بهاءالدّينى قدّسسرّه بودهاند ـ در منزل ايشان كه در منتهىإليه خيابان چهارمردان و در بلندى واقع بود، درسى خصوصى مىگرفتم. يك روز صبح زود كه براى حضور در مجلس درس آماده حركت شدم، ديدم عجب! چه برف سنگينى آمده! امّا حقير با توكّل بر خدا از حجره خود كه در مدرسه حجّتيّه بود بيرون آمده و به طرف خانه استاد بهراه افتادم.
خيابانها و كوچهها همه از برف پوشيده شده بود، هيچكس از خانه خود بيرون نيامده بود، قدمهاى من تا ساق در برف فرو مىرفت. به هر حال به منزل استاد رسيدم و در زدم، خود استاد آمدند و در را باز كردند. وقتى چشمشان به من افتاد با تعجّب بسيارى گفتند: آقا سيّدمحمّدحسين! شما در اين برف آمدهايد درس؟ در اين برف آمدهايد؟!»
«علم با راحتى و تنآسائى بدست نمىآيد»
راه تحصيل گوهر علم و معرفت و ميراث أنبياء عظام، راهى بس صعب و مشحون از مشقّات و ناملايمات است و از اين روست كه گفتهاند: لا يُسْتَطاعُ الْعِلمُ بِراحَةِ الجَسَدِ.[۵]«علم با راحتى و تنآسائى بدست نمىآيد.»
بنابراين طلاّب عزيزِ ما بايد از زحمات و مجاهدات علماء ربّانى درس بياموزند. و با عزم راسخ و توكّل بر خداى ودود، راحتطلبى و رفاهخواهى و تكاسل و تكاهل و سستى را كه كاشف از ضعف نيّت و عدم عشق و شوق ورغبت به علم مىباشد، از خود دور سازند؛ و مبادا مبتلا به داء عضال تسويف و فردا گفتن شوند و عمر خود را بىفائده و بىثمر سپرى نمايند.
قدر وقت ار نشناسد دل و كارى نكند | بس خجالت كه از اين حاصل اوقات بريم[۶] | |
تُريدينَ لُقيانَ المَعالى رَخيصَةً | وَ لا بُدَّ دونَ الشَّهدِ مِن إبَرِ النَّحلِ[۷] |
در اين بيت، شاعر نفس خود را كه طالب و خواهان شرف و رفعت است ولى در تحصيل آن سخت نمىكوشد و بر مرارتهاى تحصيل علم شكيبائى ندارد، تقريع و توبيخ نموده و ميگويد:
«اى نفس! مىخواهى شرافتها و رفعتها را به آسانى و ارزانى بدست آورى و حال آن كه براى بدستآوردن شهد عسل، چارهاى جز تحمّل نيشهاى زنبور عسل نيست، و اين خواست تو چقدر شبيه به محال است.»
بارى، به واسطه همين مجاهدتها و تلاشهاى بىوقفه، خداوند متعال ملكه قدسيّه و قوّه اجتهاد و استنباط را در زمان تحصيل در بلده طيّبه قم به ايشان عطا فرموده بود و زمانى كه قصد مهاجرت به نجف أشرف نموده بودند، برخى از اساتيدشان مىفرمودهاند: «آقا سيّدمحمدحسين شما مجتهديد.» با اين وجود به جهت شدّت اهتمام به تحصيل، از زمانى كه به نجف أشرف مشرّف مىشوند تا پايان مدّت تحصيل كه هفت سال طول مىكشد، به طهران مراجعت نمىكنند!
در اين مدّت خداوند متعال سه فرزند به ايشان عطا ميكند و حقير هنگام مراجعت ايشان از نجف اشرف چهارسال داشتم. زمانى كه وضعحمل خانم والده نزديك مىشده است، حضرت والد رضواناللـهتعالىعليه ايشان را تا مرز مىآوردهاند و به جدّ مادرى ما مرحوم حاجآقا معين شيرازى رحمةاللـهعليه سپرده و خودشان به علّت اهتمام فوقالعادهاى كه به درس داشتهاند به نجفأشرف بر مىگشتهاند و خانم والده نيز پس از وضعحمل و گذراندن دوران استراحت به همان كيفيّت به نجف أشرف باز مىگرديدهاند.
خانم والده از خاطرات دوران زندگى در نجف أشرف مىگويند: «ايشان علاوه بر اينكه تمام روز را مشغول درس بودند، شبها نيز به اطاق بالا رفته و در را مىبستند و تا نيمههاى شب مشغول مطالعه و نوشتن درسهائى بودند كه روزها در آن شركت مىكردند.» تقريرات ايشان كه منظّم و مرتّب با خطّى زيبا نوشته شده، الآن موجود است.
ايشان در جوانى بسيار قوى و بلندبالا بودهاند، ولى در أثر همين مجاهدتها و سختىهائى كه در راه علم و عمل و معرفت، تحمّل كردند بسيار شكسته شدند.
مىفرمودند: «من به اندازه سهچهار برابر توانائى معمولى از بدنم كاركشيدهام!» و نيز مىفرمودند: «در آغاز ورود به قم، چشمم قوىّ بود ولى پس از دو سال كه در قم بودم، بخوبى نمىتوانستم ببينم و ديد چشمم كم شده بود لذا مجبور به مراجعه به طبيب و استفاده از عينك شدم.»