اگر كسى بخواهد معصيت نكرده و ريشه صفات ذميمه را در خود خشك كند و به حقيقت عبوديّت و بندگى و لقاء خدا مشرّف شود، تنها راه آن عشق و شوق به خداونداست.
نویسنده:آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه۴۴۵ تا ۴۵۷ و ۲۹۴ تا ۲۹۸
از امامصادق عليهالسّلام روايتشدهاست كه فرمودند:
نَجْوَى الْعارِفينَ تَدورُ عَلى ثَلاثَةِ أُصولٍ: الْخَوْفِ وَ الرَّجآءِ وَ الحُبِّ. فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ، وَ الرَّجآءُ فَرْعُ الْيَقِينِ، وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعرِفَةِ ...
وَ إذا تَجَلَّى ضيآءُ الْمَعْرِفَةِ فى الْفُؤادِ، هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ، وَ إذا هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ و اسْتَأْنَسَ فى ظِلالِ الْمَحْبوبِ ءَاثَرَ الْمَحْبوبَ عَلَى ما سِواهُ وَ باشَرَ أوامِرَهُ وَ اجْتَنَبَ نَواهيَهُ. وَ إذا اسْتَقامَ عَلَى بِساطِ الأُنْسِ بِالْمَحْبوبِ مَعَ أَدَآءِ أَوامِرِهِ وَ اجْتِنابِ نَواهيهِ، وَصَلَ إلَى روحِ الْمُناجاةِ وَ الْقُرْبِ.
وَ مِثالُ هَذِهِ الأُصولِ الثَّلاثَةِ كَالْحَرَمِ وَ الْمَسْجِدِ وَ الْكَعْبَةِ؛ فَمَن دَخَلَ الْحَرَمَ أَمِنَ مِنَ الْخَلْقِ، وَ مَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ أَمِنَتْ جَوارِحُهُ أَن يَسْتَعْمِلَها فى الْمَعْصِيَةِ، وَ مَن دَخَلَ الْكَعْبَةَ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيرِ ذِكْرِ اللَهِ تَعالَى.[۱]
«سرّ و باطن أهل عرفان بر سه أصل و پايه استواراست: خوف و رجآء و محبّت.
خوف، فرع علم به جلالت و عظمت حضرت پروردگاراست، و رجاء و اميد فرع يقين به اينكه مصدر همه امور اوست، و محبّت شاخه معرفت وشناخت حضرت حقّ است ...
آن زمان كه خورشيد معرفت در دل سالك تجلّى كرده و پرتو افكند، نسيم محبّت از گلزار آشنايى شروع به وزيدن ميكند. و آن زمان كه نسيم دلانگير محبّت وزيد و محبّ در سايه عنايت محبوب، با او أنس مىگيرد، او را بر ماسوا اختيار كرده و در مقام اطاعت أوامر و اجتناب از نواهى او بر مىآيد، و چون بر بساط انس با حضرت محبوب همراه با أداء أوامر و اجتناب نواهى استقامت ورزيد، به روح و سرّ مناجات و قرب جوار حضرت پروردگار مىرسد.
و مثال اين سه أصل، مثال حرم و مسجد و كعبه است؛ هركس داخل حرم شود از آزار خلق در امان خواهد بود، و هركس داخل مسجد گردد أعضاء و جوارحش از اينكه او آنها را در معصيت پروردگار به كار برد ايمن خواهند بود، و هركس در كعبه داخل شود قلبش از اينكه به غير ذكر خدا مشغول شود در امان خواهد بود.»
بنال بلبل، اگر با منت سر ياريست | كه ما دو عاشق زاريم و كار ما زاريست | |
در آن زمين كه نسيمى وزد ز طرّه دوست | چه جاى دم زدنِ نافههاى تاتاريست | |
بيار باده كه رنگين كنيم جامه زرق | كه مست جام غروريم و نام هشياريست | |
خيال زلف تو پختن نه كار خامانست | كه زير سلسله رفتن طريق عيّاريست | |
لطيفهايست نهانى كه عشق از او خيزد | كه نام آن نه لب لعل و خطّ زنگاريست | |
جمال شخص نه چشمست و زلف و عارض و خال | هزار نكته درين كار و بار دلداريست | |
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند | قباى اطلس آن كس كه از هنر عاريست | |
بر آستان تو مشكل توان رسيد آرى | عروج بر فلك سرورى به دشواريست | |
سحر كرشمه وصلت به خواب مىديدم | زهى مراتب خوابى كه به ز بيداريست | |
دلش به ناله ميازار و ختم كن حافظ | كه رستگارى جاويد در كم آزاريست[۲] |
از حضيض عالم ناسوت تا اوج قلّه عالم لاهوت، راهيست بس طولانى با كريوههاى صعب و پرخطر و عبور از حجاب نفس و أنانيّت كه هيچ حجابى در راه سالك سختتر و غليظتر از آن نيست، و براى جلوس بر بساط قرب و انس با پروردگار گريزى از هجرت از نفس و أغراض آن و رفع أنانيّت نمىباشد.
علاّمه مجلسى رحمةاللـهعليه از عوالىاللئالى روايت ميكند كه در بعضى أخبار آمدهاست كه: مردى بهنام مجاشع بر رسولخدا صلّىاللـهعليهوآله وارد شد، فقالَ: يا رَسولَ اللَهِ! كَيْفَ الطَّريقُ إلَى مَعْرِفَةِ الْحَقِّ؟ فَقالَ صَلَّىاللَـهُعَلَيْهِوَءالِهِ وَسَلَّمَ: مَعْرِفَةُ النَّفسِ.
فَقالَ: يا رَسولَاللَهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلَى مُوافَقَةِ الْحَقِّ؟ قالَ: مُخالَفَةُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسولَاللَهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى رِضا الْحَقِّ؟ قالَ: سَخَطُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسولَاللَهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى وَصْلِ الْحَقِّ؟ قالَ: هَجْرُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسولَاللَهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى طاعَةِ الْحَقِّ؟ قالَ: عِصْيانُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسولَاللَهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى ذِكْرِ الْحَقِّ؟ قالَ: نِسْيانُ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسولَاللَهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى قُرْبِ الْحَقِّ؟ قالَ: التَّباعُدُ مِنَ النَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسولَاللَهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى أُنْسِ الْحَقِّ؟ قالَ: الْوَحْشَةُ مِنَالنَّفْسِ.
فَقالَ: يا رَسولَاللَهِ! فَكَيْفَ الطَّريقُ إلى ذَلِكَ؟ قالَ: الاِسْتِعانَةُ بِالْحَقِّ عَلَى النَّفْسِ.[۳]
«عرض كرد: اى رسولخدا! راه معرفت و شناخت حقّ چگونهاست؟ حضرت فرمودند: معرفت نفس.
عرض كرد: اى رسولخدا! راه موافقت با حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: مخالفت نفس.
عرض كرد: اى رسولخدا! راه رضايت و خشنودى حقّ چگونهاست؟ حضرت فرمودند: خشم و نارضايتى نفس.
عرض كرد: اى رسولخدا! راه اتّصال به حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: جدا شدن از نفس.
عرض كرد: اى رسولخدا! راه اطاعت حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: عصيان نفس.
عرض كرد: اى رسولخدا! راه يادكردن حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: فراموشى نفس.
عرض كرد: اى رسولخدا! راه نزديكى به حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: دورى از نفس.
عرض كرد: اى رسولخدا! راه اُنس و دوستى با حقّ چگونهاست؟
حضرت فرمودند: بيگانگى با نفس.
عرض كرد: اى رسولخدا! راه رسيدن به اين امور چگونهاست؟
حضرت فرمودند: يارى جستن از حقّ براى غلبه بر نفس.»
بارى، طىّ اين راه پر فراز و نشيب و هائل كه در هر زاويهاى از آن، شياطين و قطّاع الطّريق، براى به دامانداختن سالك و منع او از ادامه راه، كمينزدهاند، جز با هَيمان و عشق به حضرت پروردگار ميسور نيست.
حضرت علامه والد رحمةاللـهعليه مىفرمودند:
لقاء خدا فقط با طلوع نور عشق خدا ممكناست. همه دستورات شرع مقدّس مقدّمه ظهور اين كيمياى تكامل است.
مكرّر مىفرمودند:
علماى علم أخلاق رضواناللـهعليهم، همچون مرحوم فيض در المحجّةالبيضاء و مرحوم نراقى در جامعالسّعادات، به تفصيل صفات مذمومه و رذائل اخلاقى را تعريف و تبيين كرده و درباره علائم آنها و راه علاج هر يك مانند عجب، حسد و كذب، بحث كرده و سخن گفتهاند.
اين طريق، پسنديده و مقبول است ولى كافى نيست و رسيدن سالك به سرمنزل مقصود را ضمانت نمىكند. اگر كسى بخواهد معصيت نكرده و ريشه صفات ذميمه را در خود خشك كند و به حقيقت عبوديّت و بندگى و لقاء خدا مشرّف شود، تنها راه آن عشق و شوق به خداونداست. چون با اين روشى كه علماى أخلاق در كتب خود فرمودهاند، سير سالك بسيار طولانى شده و يك عمر براى او كافى نيست بلكه عمر نوح مىطلبد؛ چرا كه براى رفع و دفع هر يك از خصلتهاى قبيح عمرى لازم است، و آخرالأمر معلوم نيست آيا ريشه و بنياد آن رذيله خشك و نابوده شده است يا نه، بلكه بقاياى آن هنوز در زواياى نفس پنهان بوده و مترصّد فرصتى است تا در بزنگاه دوباره طلوع كرده و سالك را به زمين زند. زيرا طبيعت نفس اينطوراست كه اگر از يكطرف آنرا سركوب كنى، از سوى ديگر سر در مىآورد. اگر عشق خدا طلوع نكند، سالك به مقصد نمىرسد و بايد زحمتى بسيار متحمّل شود تا معاصى و أوصاف مذمومه را از خود دور كند.
راه صحيح، راه ميانبر است. بايد طريقى را انتخاب كرد كه با عمر ماتناسب داشته باشد، و آن همان طريق عشق و محبّت به خداونداست. اينجاست كه شرارهها و آتش حبّ به خدا در دل سالك افتاده و به مقتضاى كلام أميرالمؤمنين عليهالسّلام كه ميفرمايد:
حُبُّ اللَهِ نارٌ لايَمُرُّ عَلَى شَىْءٍ إلّا احْتَرَقَ،[۴]«محبّت خداوند آتشىاست كه بر چيزى عبور نمىكند مگر آنكه آن را مىسوزاند و از بين مىبرد.»
ريشه أنانيّت و هستى موهوم او را بالمرّه مىسوزاند؛ و چون بنيان مجازى او را درهمريخت، صفات نيز كه مترتّب بر ذات است لامحاله از بين مىرود، زيرا صفات همگى طفيلى و تابع ذاتاند.
گاهى نيز مىفرمودند:
انسان گاهى در خانهاى مىرود كه در آن سوراخهايى وجود دارد كه لانه مار و عقرب است و از آن، مار و عقرب بيرون مىآيند. سوراخها را پر ميكند و راه رفتوآمد حيوانات موذى را مسدود ميكند، مدّتى بعد مىبيند از طرف ديگرى راهى باز نمودهاند و بيرون آمدهاند، و به همين منوال هر چه تلاش مىكند نمىتواند آنها را دفع كند. راهش اينستكه آن خانه را از اصل خراب كند و زير خانه را كه لانه آن حيوانات است پاكسازى نمايد و سپس خانهاى نو بسازد. تا وقتى نفس انسان باقىاست، ريشه صفات رذيله باقىاست و هر روز ممكناست از راهى سر برآورد؛ بايد اين ريشه را سوزاند و سوزاندن آن نيز جز با طلوع عشق و محبّت پروردگار ممكن نيست.[۵]
اواخر عمر شريفشان به حقير مىفرمودند:
اين دعا را در قنوت نمازها بخوانيد و به أولاد خود نيز سفارش كنيد تا آن را بخوانند و بدان مواظبت نمايند:اللَّهُمَّ ارْزُقنى حُبَّكَ، وَ حُبَّ مَن يُحِبُّكَ، وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يوصِلُنى إلى قُربِكَ، وَ أَن تَجْعَلَكَ أَحَبَّ إلَىَّ مِمَّا سِواكَ، وَ أَن تَجعَلَ حُبّى إيّاكَ قآئِدًا إلى رِضوانِكَ، وَ شَوقى إلَيكَ ذآئِدًا عَن عِصْيانِكَ.[۶]
«پروردگارا! محبّت خود را روزيم گردان و محبّت كسى را كه تو را دوست دارد و محبّت هر عملى را كه مرا به جوار قرب تو مىرساند. و خود را نزد من
محبوبتر از غير خودت قرار ده! محبّت و مهر مرا به خود، راهبر به روضه رضوانت، و شوق و وجد مرا به خود، مانع از سرپيچى و عصيانت قرار ده!»
أمّا راه تحصيل اين عشق و محبّت، همان التزام تامّ به دستورات شريعت همراه با إخلاص و توجّه، و به تعبيرى همان «مراقبه» است.[۷]
در رساله لبّاللباب مىفرمايند:
در أثر مراقبه شديد و اهتمام به آن، آثار حبّ و عشق در ضمير سالك هويدا مىشود. زيرا عشق به جمال و كمال علىالإطلاق فطرى بشر بوده و با نهاد او خمير شده و در ذات او بهوديعت گذاردهشدهاست، ليكن علاقه به كثرات و حبّ به مادّيّات حجابهاى عشق فطرى مىگردند و نمىگذارند كه اين پرتو أزلى ظاهر گردد. بواسطه مراقبه، كمكم حجابها ضعيف شده تا بالأخره از ميان مىرود، و آن عشق و حبّ فطرى ظهور نموده و ضمير انسان را به آن مبدأ جمال و كمال رهبرى ميكند.[۸]
مىفرمودند:
«براى زيادشدن عشق سالك، خواندن شرح حال كسانى كه آتش عشق و محبّت به خداوند در وجودشان شعلهور شده و در فراق پروردگار سوختهاند، و مطالعه حالات و مجاهدات ايشان مفيداست.و همچنين خواندن اشعار آتشين عرفانى همچون أشعار مرحوم خواجه حافظ و اشعار ابنفارض بسيار تأثير دارد. و مرحوم قاضى قدّسسره مىفرمودهاند: هر كس تائيّه ابن فارض را حفظ كند عشق خداوند در دل او طلوع مىنمايد.»[۹] و [۱۰]
مرحوم آقاى انصارى رحمةاللـه مىفرمودند: براى تحصيل عشق و محبّت پروردگار مداومت بر نوافل أعمّ از ليليّه و نهاريّه و غيرها بسيار مؤثّر است.
علاوه بر اين امور، مىفرمودند: مرور دادن محبّت خدا در دل موجب ازدياد و شدّت محبّت شده و شعلههاى آن را گرم و فروزان ميكند.
مىفرمودند: شب هنگام خواب، پس از وضوء و قراءت أذكار وارده، ذكر شريف لا إله إلّا اللـه را آنقدر تكرار كنيد تا درحالىكه زبان شما مترنّم به اين كلمه طيّبه است و با دلى مملوّ از ياد و عشق و محبّت خدا خوابتان ببرد. و اينچنين خوابى براى سالك، عبادت محسوب مىشود.
چو شو گيرم خيالش را در آغوش | سحر از بسترم بوى گل آيو[۱۱] |
و چون بيدار مىشويد نيز با عشق به خدا سر از بالش برداريد. يعنى محبّت و عشقى كه بالإجمال در درون است را به دل خطور دهيد تا مهر خدا در نفس مرتكز و مستقرّ شده و رو به ازدياد گذاشته و قوىّ گردد.
مىفرمودند:
«انسان نبايد عشق غير خدا را در دل راه دهد، ولى اين عشقهاى مجازى كه دامن برخى را مىگيرد اگر قنطره و پلى بسوى حقيقت شود و عاشق را در آتش محبّت خدا بيندازد و سر از عشق خدا درآورد، كيمياى سعادت نصيبش شده و خيلى ارزش دارد.»[۱۲]
در سفر سوريه كه در محضر حضرت آقاى حدّاد قدّس سرّه بوديم ، روزى ميزبان ما مرحوم حاج أبوموسى خدمت ايشان عرض كردند : خانم دكترى هست كه به شوهرش علاقهمند بوده و او عيال ديگرى اختيار كرده و ششماه است كه از اين خانم جدا شده است و اين خانم در عشق همسرش مىسوزد و روز و شب ندارد.
آقاى حدّاد فرمودند: يك وقتى تعيين شود كه به ملاقات اين مخدّره برويم كه اگر خدا بخواهد اين عشق به عشق خدا تبديل شود . و البتّه حقير در خدمتشان نبودم و متوجّه نشدم كه امر آن مخدّره به كجا منجرّ شد.
براى بنده اجمالاً معلوم بود كه محبّت و عشق به خداوند علىّ أعلى أمرى است وراى هر مطلوب و مقصود كه برتر و أفضل از آن نه تنها چيزى نيست بلكه در تصوّر نيز نمىآيد. چرا كه اين دولت عشق به مقتضاى حديث قرب نوافل مقدّمه فناء و لقاء حضرت حقّ بوده و همان قدر كه لقاء خدا شرافت دارد مقدّمهاش نيز شريف و عزيز است: «جانب عشق عزيز است فرو مگذارش»، و نيز در آيات قرآن كريم و روايات و أدعيه مأثوره از أهلبيت عليهمالسّلام بر عشق و محبّت به حضرت پروردگار و تحصيل آن ترغيب و تأكيد بسيارى شده است.[۱۳]
حضرت امام زينالعابدين و سيّدالسّاجدين عليهوعلىآبائهوأولاده الطّاهرين أفضلصلواتالمصلّين در مناجات مريدين دست تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند كريم بلند نموده و از آن معدن لطف و كرم و جود چنينمىخواهد: وَ أَلْحِقْنَا بِعِبادِكَ الَّذينَ هُمْ بِالْبِدارِ إلَيْكَ يُسارِعونَ ... وَ مَلَأتَ لَهُمْ ضَمآئِرَهُمْ مِنْ حُبِّكَ وَ رَوَّيْتَهُمْ مِنْ صافى شِرْبِك ... اسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَنى مِنْ ... أَجْزَلِهِمْ مِنْ وُدِّكَ قِسْمًا.[۱۴]
محبّت و عشق خدا اكسيرى است كه وجود آدمى را از همه بدىها و آلودگىها پاك كرده و محبّ را براى حضرت محبوب خالص ميكند.
اين معانى تماما روشن و واضح بود. أمّا بالأخره عشق و محبّت يك حالت ضيق و فشار شديد براى انسان آورده و دل از فراق و هجران پروردگار تنگ ميگردد، و به طور كلّى اگر سلطان عشق طلوع كند آتش بر خرمن سالك زده و او را مىسوزاند، و ابنفارض مصرى در أبياتى از قصيده لاميّه خود بر اين معنى تصريح نموده و ميگويد:
هُوَ الحُبُّ فَاسْلَمْ بِالحَشا ما الهَوَى سَهْلُ | فَما اخْتارَهُ مُضْنًى بِهِ وَ لَهُ عَقْلُ(۱) | |
وَ عِش خاليًا فَالحُبُّ رَاحَتُهُ عَنًى | وَ أوَّلُهُ سُقْمٌ وَ ءَاخِرُهُ قَتْلُ(۲) |
«۱. وه! محبّت چه عظيم است، سراپرده دل را از آتش سوزان آن در امان آر؛ چرا كه عشق و مهرورزى سهل و آسان نيست و هيچ عاقلى كه به آن مبتلا شده و طعم ناگوارش را چشيده باشد، آن را اختيار نمىنمايد.
۲. بدون درد محبّت، روزگار خود را سپرى ساز و زندگى كن؛ زيرا محبّت،راحتى و آسايش آن رنج و محنت است؛ با درد و بيمارى آغاز مىشود و با قتل و مردن در أثر مقاسات و تحمّل شدايد آن پايان مىپذيرد.»
بارى، از خدمت حضرت آقاى حدّاد سؤال كردم كه آيا شدّت محبّت به خدا موجب ابتلاء به بيمارى و ناراحتىهاى قلبى نمىشود؟ و در صورت احتمال ابتلاء چه بايد كرد؟ آيا نبايد براى حفظ سلامتى، دست از محبّت خدا شست و طريق ديگرى را براى لقاء حضرت أحديّت اختيار نمود؟[۱۵]
فرمودند: «خير، زيرا محبّت پروردگار محيى انسان است و جان را زنده ميكند.»
توضيح اين معنى اينكه: گرچه شايد بدن در أثر ابتلاء به هجران و فراق حضرت پروردگار نحيف و لاغر شده و يا قلب در أثر تحمّل تألّمات وارده از جانب عشق مبتلا شود و خلاصه آنچه ابن فارض فرموده همه اتّفاق بيفتد، أمّا اين عشق و محبّت، انسان را زنده ميكند و به او حيات خالده و طيّبه مىبخشد و حيات حقيقى و واقعى رهين عشق و محبّت و مهرورزى با حضرت پروردگاراست. و بالجمله تحمّل اين امور در جنب ثمره آن، ناچيز به حساب مىآيد. و ابن فارض مصرى در ادامه اين أبيات به اين حقيقت اشاره كرده و ميفرمايد:
وَلَكِن لَدَىَّ المَوتُ فيهِ صَبابَةً | حَيَوةٌ لِمَن أهْوى عَلَىَّ بِها الفَضلُ(۱) | |
نَصَحْتُكَ عِلمًا بِالهَوَى وَالَّذى أرَى | مُخالَفَتى فَاخْتَر لِنَفْسِكَ ما يَحْلو(۲) | |
فَإنْ شِئْتَ أن تَحْيَى سَعيدًا فَمُت بِهِ | شَهِيدًا وَ إلّا فَالغَرَامُ لَهُ أهْلُ(۳) | |
فَمَن لَم يَمُتْ فى حُبِّهِ لَمْ يَعِشْ بِهِ | وَ دُونَ اجْتِنآءِ النَّحْلِ ما جَنَتِ النَّحْلُ(۴)[۱۶] |
۱. آنچه تا به حال از عشق گفتم رأى و نظر عامّه مردم بود، ولى نزد من، مرگ در راه عشق حياتى است عظيم و جاودان كه محبوب من با آن بر من منّت نهاده و تفضّل نموده است.
۲. چون سختى و محنتهاى راه عشق و محبّت را مىدانستم ابتدا تو را نصيحت كرده و از آن برحذر داشتم، أمّا نظر من اين است كه با خيرخواهى من مخالفت نمايى و راه عشق را برگزينى؛ پس اينك آنچه را كه مىپسندى و در كام تو شيرين است اختيار نما.
۳. اگر مىخواهى به حيات سعيده برسى در راه عشق جان بده و شهيد شو و إلّا عشق را واگذار كه براى آن أهلى است.
۴. كسى كه در راه محبّت او جان نباخته به حضرت محبوب، زندگانى و حيات نيافته است، و البتّه پيش از چشيدن و ذوق حلاوت عسل، گريزى از
تحمّل نيش و آزار زنبوران نيست!
۱. مصباحالشّريعة، باب أوّل، ص ۴ و ۷.
۲. ديوانحافظ، ص ۲۳، غزل ۴۶.
۳. بحارالأنوار، ج ۶۷، باب ۴۵: مراتب النّفس، ص ۷۲، ح ۲۳.
۴. المحجةالبيضآء، ج ۸، ص ۷
۵. در بحارالأنوار از داود رقّى از يونسبنظبيان و همچنين از شعيب عقرقوفى از امام صادق عليهالسّلام روايت ميكند كه حضرت فرمودند:
إنَّ اُولى الألبابِ، الَّذينَ عَمِلوا بِالفِكرةِ حتَّى وَرِثوا مِنهُ حُبَّ اللَهِ، فَإنّ حُبَّ اللَهِ إذا وَرِثَهُ القَلبُ وَاسْتَضآءَ بِهِ أسرَعَ إلَيهِ اللُطفُ، فَإذا نَزَلَ اللُطفُ، صارَ مِن أهلِ الفَوآئِدِ، فَإذا صارَ مِن أهلِ الفَوآئِدِ تَكَلَّمَ بِالحِكْمَةِ، وَ إذا تَكَلَّمَ بِالحِكْمَةِ صارَ صاحِبَ فِطنَةٍ، فإذا نَزَلَ مَنزِلَةَ الفِطنَةِ عَمِلَ فى القُدرَةِ، فإذا عَمِلَ فى القُدرَةِ عَرَفَ الأطباقَ السَّبعَةَ، فإذا بَلَغَ هَذِه المَنزِلَةَ صارَ يَتَقَلَّبُ فى فِكرٍ ÿ بِلُطفٍ وَ حِكمَةٍ و بَيانٍ، فإذا بَلَغَ هَذهِ المَنزِلَةَ جَعَلَ شَهوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فى خالِقِهِ، فإذا فَعَلَ ذَلِكَ نَزَلَ المَنزِلَةَ الكُبرَى فَعايَنَ رَبَّهُ فى قَلبِهِ و وَرِثَ الحِكمَةَ بِغَيرِ ما وَرِثَهُ الحُكَمآءُ و وَرِثَ العِلمَ بِغَيرِ ما وَرِثَهُ العُلَمآءُ و وَرِثَ الصِّدقَ بِغَيرِ ما وَرِثَهُ الصِّدّيقونَ؛ إنّ الحُكَمآءَ وَرِثُوا الحِكمَةَ بِالصَّمتِ وَ إنّ العُلَمَآءَ وَرِثوا العِلمَ بِالطَّلَبِ وَ إنّ الصّدّيقينَ وَرِثوا الصِّدقَ بِالخُشوعِ وَ طولِ العِبادَةِ.
فَمَن أخَذَ بِهَذِهِ المَسيرةِ إمّا أن يَسفُلَ و امّا أن يُرفَعَ، وَ أكثُرُهُم الَّذى يَسفُلُ و لا يُرفَعُ إذا لَم يَرعَ حقَّ اللَهِ و لَم يَعمَل بِما أمَرَ بِهِ. فهذهِ صفةُ مَن لَم يَعرِفِ اللَهَ حَقَّ مَعرِفَتِه و لَم يُحِبَّه حَقَّ مَحَبَّتِه فلا يَغُرَّنَّكَ صَلوتُهُم و صيامُهُم و رِواياتُهم و علومُهُم، فإنّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَةٌ. (بحارالأنوار، ج ۳۶، ص ۴۰؛ و ج ۶۷، ص ۲۵)
از اين روايت شريفه نكات ارزشمندى به دست مىآيد، از جمله اينكه:
۱. آغاز سلوك با تفكّر و سپس تحصيل محبّت خداوند متعال است، و پايان سلوك با منحصركردن همه محبّتها در خداوند: جَعَل شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فى خالِقِه؛ كه محصول آن لقاء إلهى و ديدار خداوند با دل است: فَعايَنَ رَبَّهُ فى قَلبِهِ.
۲. كسىكه آتش عشق خداوند در دلش افتاد و به لقاء إلهى مشرّف گرديد، كمالات ديگر را نيز بدست مىآورد و حكمت و علم و صدق را بدون زحمت تحصيل ميكند.
۳. خشوع و طول عبادت، بدون تحصيل محبّت و معرفت ثمرهاى ندارد و گاه موجب سقوط و دورشدن از خداوند است.
۶. اين جمله اقتباسى است از فقرهاى از مناجات المحبّين، مفاتيحالجنان، ص ۱۲۵.
۷. در رساله لبّاللباب ص ۱۱۳ مىفرمايند:
«مراقبه؛ و آن عبارتاست از آنكه سالك در جميع أحوال، مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظيفه اوست تخطّى ننمايد و از آنچه بر آن عازم شده تخلّف نكند.»
۸. لبّ اللباب، ص ۳۱.
۹. مرحوم حضرت آقاى حدّاد، به أشعار شمسمغربى نيز عنايت زيادى داشتند و برخى از أشعار آن را بسيار مىخواندند. ولى از مرحوم آيةاللـه انصارى رضواناللـهعليه منقولاست كه مىفرمودهاند: من أشعار مغربى را به سالك مبتدى توصيه نمىكنم چون اشعارش مربوط به پس از فناء است.
۱۰. يادآورى نعمت الهى موجب تحصيل محبّت اوّليه مىشود
علاوه بر اين امور، به ياد آوردن نعمتهاى إلهى و رحمت خداوند به بندگان نيز موجب تحصيل شوق و محبّت است كه در برخى روايات به آن اشاره شدهاست، ولى اين امر موجب تحصيل محبّت اوّليّه است و براى تحصيل عشقى كه سالك در مسير خود به سوى خداوند بدان محتاجاست كافى نيست، و با صرف توجّه به نعمتهاى إلهى حالت عشق و هيمان و ولَه بر نفس سالك مستولى نمىشود تا هستى وى را سوزانده و او را به سرمنزل مقصود برساند. سياق اينگونه روايات نيز شاهد بر همين معناست، زيرا مساق آنها درباره أفرادىاست كه فاقد محبّت بوده و مىخواهند تحصيل محبّت نمايند.
در بحارالأنوار در باب حُبّاللـهتعالى، حديث هفتم از امام باقر عليهالسّلام روايت ميكند:
قال رَسولُ اللَهِ صَلَّىاللـهعَلَيهِوَءالِهِوَسَلَّمَ لِلنّاسِ وَ هُم مُجتَمِعُونَ عِندَهُ: أحِبُّوا اللَهَ لِما يَغذوكُم بِهِ مِن نِعَمِهِ، وَ أحِبُّونى لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ أحِبّوا قَرابَتى لى. «رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم به مردم كه نزد آن حضرت جمعشده بودند فرمود: خداوند را به خاطر روزيهايى كه به شما عطا مىنمايد دوست داشته باشيد، و مرا به خاطر خداوند عزّوجلّ، و اهلبيت و خويشان مرا به خاطر من.»
و در حديث دوازدهم همين باب از حضرت امامرضا عليهالسّلام از آباء گرامش از رسول خدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم آورده است:
أوحَى اللَهُ عَزَّوَجَلَّ إلى نَجِيِّهِ موسى: أحبِبْنى وَ حَبِّبنى إلى خَلقى. قالَ: ربِّ هذا أُحِبُّكَ فَكيفَ أُحَبِّبُكَ إلى خَلقِكَ؟ قالَ: اذكُر لَهُم نَعماى عَلَيهِم وَ بَلآئى (ءَالآئى ـ ظ) عِندَهُم؛ فَإنَّهُم لايذكُرونَ أو لايَعرِفونَ مِنّى إلاّ كُلَّ الخَيرِ. «خداوند به حضرتموسى كليماللـه وحى فرستاد كه: مرا دوست بدار و در نزد بندگانم نيز مرا محبوب نما. موسى علىنبيّناوآلهوعليهالسّلام عرض كرد: خداوندا من تو را دوست دارم و معناى دوستداشتن تو را مىفهمم، ولى چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟ خداوند فرمود: نعمتهاى مرا برايشان بيان كن و به يادشان آور؛ چرا كه بندگانم از من جز خوبى و نيكويى بهياد نمىآورند.» (بحارالأنوار، ج ۶۷، ص ۱۶ و ۱۸ و ۲۲)
۱۱. رباعيّاتباباطاهر، ص ۱۱.
۱۲. مرحوم صدرالمتألّهين رضواناللهعليه در جلد هفتم أسفار بحث مفصّلى پيرامون حقيقت عشق و انواع آن دارد، كه در فصل ۱۹ از اين قسمت به بررسى عشق ظرفاء و فتيان نسبت به افراد زيباروى مىپردازد و ميفرمايد:
تبديل عشق مجازى به عشق حقيقى، در عبارت مرحوم صدرالمتألّهين (ت)
عشق انسانى به دو قسم منقسم مىشود، عشق حقيقى و عشق مجازى. عشق حقيقى همان محبّت خدا و صفات و أفعال او از آن جهت كه صفات و أفعال اوست مىباشد، و عشق مجازى به دو قسم نفسانى و حيوانى تقسيم مىشود. عشق نفسانى عشقىاست كه مبدأ آن مشاكلت و مسانخت نفس عاشق با معشوق در جوهرش باشد و إعجاب و خشنودى عاشق بيشتر به اخلاق معشوق است، چون آن اخلاق آثار صادر از نفس معشوق است. و عشق حيوانى عشقىاست كه مبدأ آن شهوت بدنى و طلب لذّت بهيمى است و إعجاب عاشق بيشتر به ظاهر معشوق و رنگ و شكل و اعضاى اوست كه از امور بدنى مىباشند.
سبب عشق نفسانى، لطافت نفس و صفات نفس بوده و سبب عشق حيوانى نفس أمّاره است و غالبا مقارن فجور است. و در اين عشق قوّه حيوانى، قوّه ناطقه را تحت استخدام خود قرار مىدهد؛ به خلاف نوع اوّل كه نفس را نرم و داراى شوق و وجد و اندوه و گريه و رقّت قلب و فكر مىگرداند گويا كه نفس انسان به دنبال أمرى باطنى و مخفى از حوّاس ميگردد، و بدين جهت از شواغل دنيوى جدا شده و از غير معشوق إعراض ميكند و همه غصّهها و همومش غصّه و همّى واحد ميگردد. و به همين جهت رو كردن به معشوق حقيقى كه خداوند باشد براى چنين عاشقى از ديگران آسانتر است، چون محتاج به رو گرداندن از چيزهاى فراوان و كثرات نيست و به چيز ديگرى دلبستگى ندارد؛ كافىاست از يك معشوق مجازى به سوى معشوق حقيقى رو گرداند.û (الحكمةالمتعالية، ج ۷، ص ۱۷۴ و ۱۷۵)
مراد از عشق مجازى در فرمايش مرحوم علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه همين عشق مجازى نفسانى است نه عشق مجازى حيوانى كه مذموماست. و البتّه همين عشق نفسانى نيز براى افراد عادى در شريعت مقدّسه مورد سفارش و ترغيب نيست ولى اگر براى كسى حاصل شد زمينه بسيار مساعدى براى تحصيل عشق به معشوق حقيقى مىباشد.
حقير يكبار از خدمت مرحوم حضرت آقاى حدّاد پرسيدم: مؤمنى نسبت به ديگرى عشق پيدا كردهاست، چه حكمى دارد؟ÿ
فرمودند: محبّت بر دو قسم است: إلهى و نفسانى؛ اگر إلهى باشد ممدوح است، و اگر نفسانى باشد ممدوح نيست.
البتّه إلهى و نفسانى در فرمايش ايشان اصطلاحى غير از اصطلاح مرحوم صدرالمتألّهين رحمةاللـهعليه مىباشد. عشق إلهى، عشقى است كه موجب نورانيّت است و عشق نفسانى در نفس بوده و موجب نور نيست و خودش مراتب و أقسامى دارد، كه برخى مراتب آن همراه با شهوت جسمانى و منطبق بر عشق مجازى حيوانى ميگردد.
۱۳. در سوره بقره آيه ۱۶۵ در وصف مؤمنين ميفرمايد: وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ. «كسانى كه ايمان آوردهاند محبّتشان به خدا بيشتر است.» و در سوره توبه آيه ۲۴، كسانى كه محبّت غير خدا را بر محبّت خدا ترجيح مىدهند فاسق شمرده و ميفرمايد: قُلْ إن كَانَ ءَابَآؤُكُمْ وَ أَبْنَآؤُكُمْ وَ إِخْوَنُكُمْ وَ أَزوَ جُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَ لٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَـرَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَـكِنُ تَرْضَوْنَهَآ أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللَهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَـسِقِينَ.
و در مصباحالشّريعة، باب ۹۶ ميفرمايد: قَالَ الصّادِقُ عَلَيْهِالسَّلامُ: حُبُّ اللَهِ إذا أضآءَ عَلى سِرِّ عَبدٍ أخلاه عَن كُلِّ شاغِلٍ وَ كُلِّ ذِكرٍ سِوَى اللَهِ. وَ المُحِبُّ أخلَصُ النّاسِ سِرًّا لِلّهِ وَ أصدَقُهُم قَوْلاً وَ أوفاهُم عَهدًا وَ أَزكاهُم عَمَلاً وَ أصفاهُم ذِكرًا وَ أعْبَدُهُم نَفْسًا ـ إلخ. مصباحالشّريعة، ص ۴۳۶
«محبّت خدا چون بر باطن بندهاى نور افشاند، او را از هر امرى كه به غير خدا مشغول كند و از هر ذكرى غير از ذكر خدا خالى ميكند. و شخص محبّ، سرّ و باطنش براى خداوند از همه مردم خالصتر است، و راستگوترين ايشان و باوفاترين آنهاست به عهدهايش، و پاكيزهترين از حيث عمل و باصفاترين از جهت ذكر و توجّه، و نفس او بيش از همه به عبوديّت متحقّق است...»
و در باب ۹۸ ميفرمايد: المُشتاقُ لا يَشْتَهى طَعامًا وَ لا يَلتَذُّ شَرابًا وَ لا يَستَطيبُ رُقادًا وَ لا يَأْنَس حَميمًا وَ لا يَأْوى دارًا وَ لا يَسكُنُ عُمرانًا وَ لا يَلبَسُ لَيِّنًا وَ لا يَقِرُّ قَرارًا، وَ يَعبُدُ اللَهَ لَيلاً وَ نَهارًا راجيًا بأنْ يَصِلَ إلَى مَا يَشتاقُ إلَيهِ ... فَإذا دَخَلْتَ مَيَدانَ الشَّوقِ فَكَبِّرْ عَلَى نَفْسِكَ وَ مُرادِكَ مِنَ الدُّنْيا وَ وَدِّع جَميعَ المَأْلوفاتِ وَ اجْزِم عَن سِوى مَعشوقِكَ ـ الحديث. (مصباحالشّريعة، ص ۴۴۵)
«كسى كه اشتياق به لقاى پروردگار دارد به هيچ طعامى ميل و اشتها نمىكند و هيچ نوشيدنى را گوارا و هيچ ستراحتى را مطلوب نمىيابد، و با هيچ همدمى مأنوس و دمخور نمىگردد، و منزل و خانهاى براى خود اختيار ننموده و در ميان آبادى سكنى نخواهد گزيد، لباس نرم و لطيف در بر نمىكند، و آرام و قرارى ندارد، و پيوسته روز و شب به عبادت خداوند مشغول است به اميد آنكه به محبوب و مطلوب خود واصل گردد... پس آن هنگام كه در ميدان شوق وارد شدى، بر نفس خويش و خواستههاى دنيويت تكبير بزن و با آنچه تاكنون الفت و انس داشتى وداع كن و از غير معشوقت ببُر ...»
۱۴. مفاتيحالجنان، مناجات خمسعشره، مناجاهالمريدين، ص ۱۲۴: «و ما را به بندگان خودت كه در حركت به سوى تو سرعت مىكنند ملحق نما... و باطن ايشان را از محبّت و عشق خود سرشار نمودى و ايشان را از نوشيدنى مصفّا و زلال خود سيراب كردى... ازتو مىخواهم كه مرا از آنانى قرار دهى كه از محبّت تو بيشترين سهم و بهره را دارند.»
۱۵. علاّمه والد در شرح أحوال آيهالحقّوالعرفان مرحوم آقاى أنصارى قدّسسرّه مىفرمايند: ايشان در أثر فشار و شدّت عشق و شوق وافر به لقاى حضرت حقّ متعال و سپس درخواست و طلب فناى در ذات أحديّت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظريّه خود عمل مىكردهاند دچار كسالت قلب شدند، و چون خودشان طبيب قديمى بودند پيوسته از گياهان و عقاقير مفيد و مروّح قلب استفاده مىنمودند.
يكسال مانده به آخر عمر شريفشان براى مدّت يكماه به طهران آمدند و به حقير فرمودند تا برايشان از دكتر اردشير نهاوندى كه متخصّص قلب بود وقت گرفتم. چون ايشان را تحت معاينه دقيق خود قرار داد، از جمله گفت: اين قلب بيست سال است كه در تحت فشار شديد عشق واقع است. آيا شما خاطرخواه بودهايد؟! فرمودند: بلى! پس از آنكه بيرون آمديم به حقير فرمودند: عجب دكتر دقيق و بافهمى است؛ او درست تشخيص داد، اما فهم آنكه اين خاطرخواهى براى چه موردى بوده است، در حيطه علم او نيست. (روحمجرّد، ص ۵۳)
۱۶. ديوانابنالفارض، ص ۱۵۶.