علاّمه طهرانی رحمةاللـهعليه علاوه بر ترغيب و تشويق به تحصيل علم به وجه أحسن، همچنين تطهير سرّ و باطن و تهذيبنفس از رذائل اخلاقى و خصال مذمومه و تحليه آن به زيور توحيد حضرت حقّ و مكارم اخلاق را براى طالب علم، امرى ضرورى و لازم مىدانستند. اكتفاءنمودن به علوم رسمى و ظاهرى و معافكردن بدن از عبادت و تعطيلساختن اين عالم جزئى از تجلّى أنوار إلهيّه و محرومساختن جان و روح از شراب معرفت را، مذمّت مىكردند.
نویسنده: آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: نور مجرد صفحه ۱۴۱ تا ۱۵۷
علاّمه والد رحمةاللـهعليه بسيار تأسف مىخوردند كه چرا در حوزههاى علميّه، حوزه حكمت و عرفانعملى نيست ؟ چرا حوزهاى با عنوان أخلاق و عرفان حضرت حقّ وجود ندارد، تا عالمان ربّانى و وارسته و معلّمان توحيد كه خود ساليان سال در تحت تربيت بوده و منوّر به نور توحيد و تجلّيات جماليّه و جلاليّه شدهاند، حلقههاى درس عرفان تشكيل دهند و طالبان علم را همراه با خود در آبشخوار و شريعه توحيد حضرت حقّ برده و جانشان را از وحدت سيراب نمايند و طلاّب مشتاق و مستعدّ از ضمير روشن آنان در حركت بسوى خدا مدد بگيرند، چرا؟!
خيره آن ديده كه آبش نبرد گريه عشق | تيره آن دل كه در او شمع محبّت نبود | |
دولت از مرغ همايون طلب و سايه او | زانكه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود | |
گر مدد خواستم از پير مغان عيب مكن | شيخ ما گفت كه در صومعه همّت نبود | |
چون طهارت نبود كعبه و بتخانه يكيست | نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود | |
حافظا علم و ادب ورز كه در مجلس شاه | هر كه را نيست ادب لايق صحبت نبود[۱] |
آرى، بايد حوزههاى گرم عرفان و حكمتعملى داشته باشيم. بايد دلهاى طلاّب علوم و معارف از أنوار شهود و ذوق و علوم وهبى و إلهى سرشار شود. اقتصار و اكتفاء بر علوم نقلى و ذهنى قلب و روح را اشباع نمىكند و براى آن اطمينان و سكون و آرامش به ارمغان نمىآورد. بايد قيود طبيعيّه و حدود أنفسيّه را پاره كرده، بسوى عالم تجرّد و اطلاق رفته و از مشرب عينالحيوة نوشيد تا صاحب حيات طيّبه هنئه خالده فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ گرديد.
وَ لا تَكُ مِمَّن طَيَّشَتْهُ دُروسُهُ | بِحَيثُ اسْتَقَلَّت عَقلَهُ وَ اسْتَفَزَّتِ | |
فَثَمَّ وَرآءَ النَّقْلِ، عِلمٌ يَدِقُّ عَن | مَدارِكِ غاياتِ العُقولِ السَّليمَة[۲] |
شيخ سعيدالدّين سعيد فرغانى در مشارقالدّرارى در ترجمه و شرح اين أبيات چنين ميگويد:
اى طالبى كه به دنبال راه رشد و نجات هستى ! از علماى ظاهر مباش كه خود را به علوم نقلى مقيّد مىكنند و كثرت دراست اينعلوم، آنها را مغرور
سبكسار مىگرداند، تا آنجا كه عقل خود را كه با تفكّر و تدبّر در باطن قرآن و حديث و أمثله روشن و مثلها معانى خوب را استنباط ميكند و از شاهد بر غايب استدلال ميكند، اندك مىشمرند و از هر علم و معنايى كه از طريق صريح نقل بدانها نرسيده است، إعراض مىكنند و روى برمىگردانند.
و از آنجا كه اين دسته از علماء، عقل و خرد خود را كه در اين علوم نقلى نيز مدخليّت عظيم دارد و فهم آنها و حجج و دلايل آن بر عقل موقوف است، در باب استخراج و استنباط معانى غريب و إدراك معانى مجرّد به چيزى بر نمىگيرند، چگونه علوم كشفى و ذوقى كه از اين معانى كه با عقل استنباط مىشوند به مراتب دقيقتر و باريكتر مىباشند، در تنگناى وعاى نفس و طبع يا ذهن آنها مىگنجد ؟ تا آنجا كه به سبب جهل و عدمگنجايش، آن علوم را به سفسطه يا به كفر و زندقه و بدعت و مذهب حلول نسبت مىدهند، با آن كه اصول اين علوم در نقل مذكور است.
پس تو كه مسترشدى به سبب علوم نقلى، از علوم عقلى به كلّى إعراض منماى و در اين أمثله كه به تو نمودم تدبّر كن و بعد از آن چون به طريق اجمال، چيزى از آن فهم كردى از آن علوم نقلى و عقلى هم بدرآى و با فناى جمله أوصاف جسمانى و نفسانى خودت، به اين حضرت جمعيّت من توجّه كن تا به عينالحيوة علم حقيقى برسى ! چه آنجا كه حضرت جمعيّت من است، علمى إلهى و سرّى نامتناهى از علوم ذات و أسرار و حكم أفعال و صفات است كه از غايت غموض و خفا از إدراك عقول سليم و نفوس مستقيم پوشيدهاست؛ زيرا كه بدان علوم و أسرار جز به فهم و عقل «بى َعقِل» نتوان رسيد، و از سرّ «لايَعْرِفُ اللَـهَ إلّا اللَـهُ» گرد آن علوم اسرار، حصنى منيع است.[۳]انتهى كلامه.
دراينباره كه هيچ مفرّ و گريزى از عرفان حضرت حقّ نيست و صرفاً با چراغ عقل و اين علوم رسمى ظاهرى نمىتوان راه حقّ را پيمود بلكه بايد در مكتب عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ[۴]زانو زد و علم را از خداوند حىّ لايموت بر نهج كشف و يقين أخذ نمود، مكتوبى است نفيس از شيخالعرفاء ابنالعربىّ به همعصر خود فخررازى كه در آن با كلماتى شيوا به نصح و خيرخواهى او نشسته و او را به سلوك صراط مستقيم دعوت مىنمايد.
فقراتى از اين مكتوب را محدّث خبير حاج شيخ عبّاس قمّى رضواناللـهتعالىعليه در كتاب الكنىوالألقاب در ذيل ترجمه أحوال فخررازى آورده است، اين كلمات ارزشمند را با ترجمه آن در معرض مطالعه ارباب علم و دانش قرار مىدهيم، بِحَولِه و قُوّتِه و مَنِّه و كَرَمِه.
قالَ الشَيخُ عبّاسٌ القُمّىّ رَحِمَهاللَـهُ: و لِبَعضِ أربابِ الوَجدِ و العِرفانِ ـ هُوَ ابنُ العَرَبِّى ـ كتابٌ كَتَبَهُ إلى الفَخرِالرّازىِّ، يُعجِبُنى نَقلُ بَعضِ كَلِماتِهِ. قالَ فيهِ: «وَ قَد وَقَفتُ عَلى بَعضِ تَـٔاليفِكَ وَ ما أيَّدكَ اللَـهُ بِهِ مِنَ القُوَّةِ المُتَخَيِّلَةِ وَ الفِكْرَةِ الجَيِّدَةِ. وَ مَتى تَغَذَّتِ النَّفسُ كَسْبَ يَدَيها فَإنَّها لا تَجِدُ حَلاوَةَ الجُودِ وَالوَهبِ وَ تَكُونَ مِمَّنأكَلَ مِن تَحتِهِ وَالرَّجُلُ مَن يَأْكُلُ مِن فَوقِهِ، كَما قالَ اللَـهُ تَعالَى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوريةَ وَ الاْءِنجِيلَ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبّـِهِمْ لأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم.[۵]
وَ لْيَعْلَمْ وَلِيّى ـ وَفَّقَهُ اللَـهُ ـ أَنَّ الوِراثَةَ الكامِلَةَ هِىَ الَّتى تَكونُ مِن كُلِّ الوُجوهِ لا مِن بَعْضِها وَالعُلَمآءُ وَرَثَةُ الأنبيآءِ؛ فَيَنبَغى لِلعاقِلِ العالِمِ أن يَجْتَهِدَ لِأن يَكونَ وارِثًا مِن كُلِّ الوُجوهِ وَ لا يَكونَ ناقِصَالهِمَّةِ.» إلى أن قال: «وَ يَنبَغى لِلعالى الهِمَّةِ أنلايَكونَ مُعَلِّمُهُ مُؤَنَّثًا، كَما لاَينبغَى أنيَأخُذَ مِن فَقيرٍ أصلاً، وَ كُلُّ ما لا كمالَ له إلّا بِغيرِه فَهُوَ فَقيرٌ، وَ هَذا حالُ كُلِّ ما سِوَى اللَـهِ تَعالى؛ فَارْفَعِ الهِمَّةَ فى أنلاتَأْخُذَ عِلمًا إلّا مِنَ اللَهِ سُبحانَهُ عَلى الكَشفِ وَاليَقينِ. وَ لَقَد أخْبَرَنى مَن ألِفْتُ بِهِ مِن إخْوانِكَ وَ مَن لَهُ فيكَ نيَّةٌ حَسَنَةٌ، أَنَّهُ رَءَاكَ قَد بَكَيْتَ يَومًا فَسَأَلكَ هُوَ وَ مَن حَضَرَ عَن بُكآئِكَ. فَقُلتَ: مَسْألَةٌ اعْتَقَدتُها مُنذُ ثَلاثينَ سَنَةً تَبَيَّنَ لىَ السّاعَةَ بِدَليلٍ لاحَ لى أنَّ الأمْرَ عَلى خِلافِ ما كانَ عِندى فَبَكَيتُ وَ قُلتُ: لَعَلَّ الَّذى لاحَ لى أيضًا يَكونُ مِثلَ الأوّلِ. فَهَذا قَولُكَ وَ مِنَ المُحالِ عَلى الواقِفِ بِمَرْتَبَةِ العَقلِ وَالفِكرِ أَنيَسْكُنَ أو يَستَريحَ وَ لا سيَّما فى مَعرفَةِ اللَـهِ تَعالى.» وَ قال: «وَ يَنبَغى لِلعاقِلِ أنلايَطلُبَ مِنَ العُلومِ إلّا ما يُكَمِّلُ بِهِ ذاتَهُ وَ يَنقُلُ مَعَهُ حَيثُ انتَقَلَ وَ لَيسَ ذَلكَ إلّا العِلمُ بِاللَـهِ تَعالى؛ فَإنَّ عِلمَكَ بِالطِّبِّ إنَّما يُحتاجُ إلَيهِ فى عالَمِ الأمْراضِ وَ الأسْقامِ، فَإذا انتَقَلتَ إلى عالَمٍ ما فيهِ السُّقمُ وَ لا المَرَضُ فَمَن تُداوى بِذلِكَ العِلمِ ؟
وَ كذلِكَ العِلمُ بِالهَندَسَةِ إنَّما يُحتاجُ إلَيهِ فى عالَمِ المَساحَةِ، فَإذا انْتَقَلْتَ تَرَكتَهُ فى عالَمِهِ وَ مَضَتِ النَّفْسُ ساذِجَةً لَيسَ عِندَها شَىءٌ مِنهُ.
وَ كذَلِكَ الاشْتِغالُ بِكُلِّ عِلمٍ تَرَكتهُ النَّفْسُ عِندَ انْتِقالِها إلى عالَمِ الأَخِرَةِ؛ فَيَنبَغى لِلعاقِلِ أنلايَأْخُذَ مِنهُ إلّا ما مَسَّت إلَيهِ الحاجَةُ الضَّرورَةُ وَلْيَجتَهِدْ فى تَحْصيلٍ ما يَنتَقِلُ مَعَهُ حَيثُ انتَقَلَ وَ لَيسَ ذَلِكَ إلّا عِلْمان خآصَّةً: العِلْمُ بِاللَـهِ وَ العِلْمُ بِمَواطِنِ الأَخِرَةِ.»[۶]
مرحوم حاج شيخ عبّاس قمّى رحمةاللـهعليه ميفرمايد: و براى بعضى از أرباب وجد و عرفان ـ ابنعربى ـ نامهاىاست كه به فخررازى نوشته و من دوست دارم برخى از عبارات آن را نقل نمايم. ابن عربى در آن نامه، خطاب به فخر رازى ميگويد: «بعضى از مؤلّفات و آثار تو را ديدهام و بر قوّه متخيّله و فكر نيكويى كه خداوند تو را با آن تأييد كرده آگاه شدم، امّا تا آن زمان كه نفس از دسترنج خود روزى مىخورد هرگز حلاوت و شيرينى علوم وهبى را ذوق نخواهد كرد! و از كسانى خواهد بود كه از پائين پاى خود روزى خورده و جان خود را با علوم أرضى و أهل حجاب مشغول و سير ميكند، و حال آن كه مرد كامل كسىاست كه از بالاى خود روزى گرفته و جان خود را بر مائده علوم آسمانى بنشاند و از أطعمه آن بهرهمند گرداند؛ چنانكه خداوند متعال ميفرمايد: و اگر ايشان تورات و انجيل و آنچه كه بسوى ايشان از جانب پروردگارشان نازل گشته برپامىداشتند، هر آينه از بالاى خود و از زير پاهايشان روزى مىخوردند.
دوست من كه خداوند او را موفّق گرداند، بايد بداند كه وراثت كامل، تنها وراثتى است كه از جميع جهات باشد نه از بعض جهات و از آنجا كه عالمان وارثان أنبياء مىباشند، پس بر انسان عالم و خردمند لازم است كه بكوشد تا آن وراثت كامل را تحصيل كرده و در دستيابى به اين مرتبه عليا، دونهمّت نباشد.»
تا اينكه ميگويد: «و براى صاحب همّت عالى و بلند سزاوار است كه معلّمش، مؤنّث و نيز فقير نباشد.[۷] و هر موجودى كه كمال آن به غير خود باشدفقير است و اين فقر و مسكنت و ذلّت حال ماسوىاللـه است؛ پس همّت خود را بالا ببر و علم خود را تنها از خداى پاك و منزّه، آن هم بر نهج كشف و يقين أخذ و تلقّى نما.
يكى از دوستانت كه در مورد تو حسن نيّت دارد و من نيز با او الفت و دوستى دارم، به من خبر داد كه روزى ناگهان گريهسردادهاى و وقتى از تو علّت گريه را جويا شدند در پاسخ گفته بودى: مسألهاى بود كه مدّت سىسال به درستى آن اعتقاد داشتم، ولى با دليلى كه اينك برايم آشكار شد، دانستم كه اعتقاد پيشين من خلاف و اشتباه بوده است، پس گريستم و با خود گفتم: چهبسا آنچه اكنون برايم ظاهر شده است نيز همانند أوّل باشد.
اين كلام و گفتار خود توست، و جان كسى كه در مرتبه عقل و فكر توقّف كرده باشد محال است كه با اين علوم آرام شده و راحت و قرار گيرد، بخصوص در معرفت خداى عزّوجلّ.»
و ميگويد: «و بر شخص خردمند ضرورىاست كه فقط علومى را طلب كند كه براى ذات او رشد و كمال و تعالى آورده و همراه با او از دنيا به آخرت منتقل مىشود و آن نيست مگر علم به خدا؛ زيرا به علم تو به طب تنها در عالمأمراض و أسقام نياز حاصل مىشود و زمانى كه به عالم آخرت منتقل شوى كه در آن مرض و دردى نيست، با آن علم چه كسى را مداوا خواهى كرد؟! و نيز به علم هندسه تنها در عالم مساحت و مقدار نياز حاصل مىشود و زمانى كه كوچ كنى، آن را در عالم خود رها كرده و لوح نفس با همان بساطت أوّليّه و عارى از هر فضيلت و كمالى، پا به عالم ديگر مىگذارد.
و همچنين است اشتغال به هر علمى كه نفسْ آن را در انتقال به عالم آخرت رها ميكند. پس بر عاقل دانا واجب است كه از اين علوم، تنها آنچه را بدان حاجت ضرورى دارد فرا گرفته و در تحصيل علم ماندگار بكوشد؛ و آن نيست مگر دو علم: أوّل علم باللـه و دوّم علم به مواطن آخرت.»
غنچه گو تنگدل از كار فروبسته مباش | كز دم صبح مدديابى و أنفاس نسيم | |
فكر بهبود خود اىدل ز درى ديگر كن | دردِ عاشق نشود به، به مداواى حكيم | |
گوهر معرفت اندوز كه با خود ببرى | كه نصيب دگراناست نصاب زر و سيم | |
دام سختاست مگر يار شود لطف خدا | ور نه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم[۸] |
حضرت علاّمه والد قدّساللـهنفسهالقدسيّه مىفرمودند: با دو بال علم و عمل حركت كنيد، طلبه نبايد فقط از جهت علمى سير كند؛ اگر تنها از جهت علمى رشد كرد و اين رشد همراه با سير در مراتب تقوى و طهارت باطن نبود، در آينده با مشكل روبهرو مىشود، و چه بسا در گرداب نفس و طغيان آراء باطلهشيطانيّه غرق و هلاك شود و قوم و ملّتى را نيز مبتلا به خسران و شقاوت أبدى كند.
وقتى مجتهد شد اگر صاحب ملكه تقوى و عبوديّت نباشد، اگر فاقد مقام خوف و خشيت از حضرت حقّ باشد، اگر صاحب قلب سليم نباشد، آنگاه طبق آراء و أهواء خود اجتهاد و استنباط ميكند. مجتهد همانند خيّاطى است كه ميتواند به هر شكل كه بخواهد لباس را بدوزد، ميتواند لباس حياء و عفّت بدوزد يا لباس بىحيائى و بىعفّتى. عالم وقتى به درجه اجتهاد رسيد، هم ميتواند طبق رضاى خدا عمل كند و استنباطش صحيح و فتوايش بر محور كتاب و سنّت باشد و هم ميتواند بر أساس أهواء و أميال نفسانى خود، حكم خدا را بِبُرد و بدوزد و به شكل دلخواه خود درآورد.
مىفرمودند: اين رشته خيلى دقيق و خطير است. پست و منصب و شغل نيست كه بگوئيم ديگران مشاغلى دارند و ما هم شغل خود را تحصيل علوم دينى قرار مىدهيم و عمر خود را در اين امر مىگذرانيم.
غرض و مقصود از تحصيل علوم و معارف إلهيّه ابتدا هدايتيافتن خود انسان و وصول به مقام توحيد حضرت حقّ و كمال انسانى و بعد از آن هدايت و دستگيرى از خلق و تعليم و تزكيه آنان است؛ لذا انسان بايد خيلى مراقب باشد كه با اين نفوس چه ميكند و چگونه آنها را تربيتميكند كه خراب و ضايع نشوند!
اين رشته از رشته طبّ كه دقيقترين رشتههاى علوم مادّى است، دقيقتر و مهمتر است؛ طبيب، أمراض جسمانى مردم را معالجه و درمان ميكند، ولى در اين رشته، سخن از أمراض روحى مردم است.
اگر كسى در علم طبّ وارد شد ولى قصد واقعى او از تحصيل معالجه مردم نبود بلكه براى زندگى و مال و مقام و أمثال آن درس خواند، اين شخص با جان مردم بازى ميكند و در حقيقت دزدىاست كه به لباس صاحبخانه درآمده ومىخواهد جيب مردم را خالى كرده و آنان را سركيسه كند. اين شخص، طبيب واقعى نيست و حقّ ندارد مطبّ باز كرده و نسخه بنويسد و معالجه كند! بايد به دنبال كارها و شغلهاى ديگرى برود، كه با جان مردم مربوط نباشد.
علم دين از اين هم دقيقتر است، افراد متخصّص اين رشته با روح و نفس مردم سر و كار دارند، چقدر بايد پاك باشند تا واقعا نماينده رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم شوند و مردم از آنها بهره ببرند.
مىفرمودند: يكى از أرحام ما مىگفت: روزى خدمت مرحوم آيتاللـه حاج آقا حسين قمّى كه از مراجع تقليد بودند رفتم، به ايشان گفتم: مردم كه از علماء تبعيّت مىكنند شما را نمونه امام صادق عليهالسّلام مىبينند، شما چگونه رفتار مىكنيد كه نمايشگر ايشان باشيد؟ مردم از شما توقّع عصمت دارند نه عدالت! بعد از اين كلام، مرحوم حاج آقا حسين به فكر فرورفته و رنگشان چنان سرخ شد كه به سياهى مىزد و بعد فرمودند: راست مىگوئيد، همينطور است!!
مردم از أهل علم توقّع نمايندگى امام عليهالسّلام را دارند. اگر عملى انجام دهند كه نسبت به آنان بدبين و بدگمان شوند، در واقع به أصل و أساس دين بدبين شدهاند، آنوقت مىگويند: حتما امام صادق عليهالسّلام نيز از همين افراد بوده است. اگر بين علماء اختلاف و تعارضى ناشى از دنيا ببينند مىگويند: حتما تعارض بين امام صادق عليهالسّلام و أبوحنيفه نيز از اين نوع بوده است. اين نوع رفتارها بنياد و پايه اعتقاد مردم را خراب كرده و ريشه ايمان آنان را مىسوزاند و اين بزرگترين گناه است كه انسان در جايگاه و مرتبه پيغمبرأكرم صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم باشد و عمل خلاف كند.
لذا طالب علم قبل از ورود به مسلك أهل علم بايد محاسبه نموده و بابصيرت وارد شود و بداند قدم در چه راهى مىگذارد و هدف و مقصد خود را فقط خدا قرار داده و نطفه حبّرياست و جاهطلبى و آقايى و اعتبارات دنيّه دنيويّه را در وجود و كمون ذات خود نابود نمايد. اگر چنين كرد، ديگر يك طلبه عادى نخواهد بود كه تفاوت او با ديگران فقط در لباس و ظاهر باشد و هر جا برود و هر كارى بكند و يله و رها باشد.
مىفرمودند: طلبه نبايد اين علوم و معارف را وسيلهاى براى افاده و تعليم ديگران بداند، بلكه در وهله أوّل بايد براى كمال نفس خود علم بياموزد. بايد در صدد تهذيب نفس باشد و خود را إصلاح كند. اگر درس را براى فهميدن و عملكردن بخواند و به دنبال تهذيبنفس خويش باشد، ديگران نيز از او استفاده كرده و از علومش بهره مىبرند و نيز ميتواند مردم را به سوى خداوند جلّجلاله حركت و سوق دهد و گرنه، نه خود متمتّع مىشود و نه ديگران بهره واقعى و كامل مىبرند. وليكن معالأسف برخى از طلاّب كه وارد حوزه مىشوند، نهايت سعى و اجتهاد آنان تحصيل مقام مرجعيّت و تصرّف كرسى افتاء و رياست عامّه است و جز اين هيچ مقصد و مقصودى ندارند و بههيچوجه در تحصيل علم و دانش خداوند را در نظر ندارند!
فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إلّا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى.[۹]
«پس اى پيغمبر! رويت را بگردان از ديدار كسيكه از ذكر ما و ياد ما اعراض كرده و روى خود را گردانده است و غير از پستترين زندگى بهيمى مقصد و مقصودى ندارد. آنست نهايت مرتبه و غايت درجه از علومشان كهبدانجا رسيدهاند. تحقيقا پروردگار تو داناتر مىباشد به آن كس كه از راه وى منحرف و گمراه شده است و او داناتر مىباشد به آن كس كه راه يافته است.»
بارها مىفرمودند: اگر قصد داريد عالم شويد، عالم عارف شويد، عالم خداشناس شويد. كراراً مىفرمودند: اگر قصد داريد عالم شويد، عالم باللـه و بأمراللـه شويد، عالم ربّانى و فقيه صمدانى شويد. علم بدون عرفان و شناخت حضرت حقّ صرف يادگرفتن پارهاى اصطلاحات است، بايد با دو بال علم و عمل حركت كنيد نه يك بال؛ با يك بال نمىتوان در آسمان فقاهت و معرفت به پرواز و طيران درآمد.
از علمايى كه دنبال معرفت خدا بودند، از علمايى كه علاوه بر تحصيل علوم رسمى و طىّ مدارج و معارج آن، سينه آنها محل إشراق أنوار معرفت خدا بود و عشق و محبّت به حضرت پروردگار در دل آنان موج مىزد، همانند مرحوم ملاّمحسن فيضكاشانى و مرحوم آقا سيّدجمالالدّين گلپايگانى، به عالمان جاندار تعبير مىكردند؛ يعنى عالمانى كه در اثر مجاهدات نفسانى و رياضات شرعى و تعلّقنداشتن به متاع دنيا و توجّه تامّ به حضرت معبود، درخت وجود آنان به سدرهالمنتهاى حضرت حقّ پيوند خورده و تناور گشته و ريشه در عوالم ربوبى دوانيدهاست، به گونهاى كه باد سرد خزان نفس أمّاره و شيطان نمىتواند برگهاى آنان را زرد و يا ريشه آنان را بخشكاند.
گاهى اين أبيات عالى و راقى از تركيببند معروف مرحوم آيتاللـه حاج ميرزا حبيب خراسانى رحمةاللـهعليه را كه در بيان عجز و اظهار ذلّ عبوديّت و مسكنت و خوارى و فناى بنده در برابر مقام كبريايى حضرت حقّ مىباشد، مىخواندند:
بنده را پادشاهى نيايد | از عدم كبريايى نيايد | |
بندگى را خدايى نيايد | از گدا جز گدائى نيايد | |
من گدا من گدا من گدايم | از عدم صرف هستى نشايد | |
دعوى كبر و مستى نشايد | خاك را جز كه پستى نشايد | |
از فنا خودپرستى نشايد | من فنا من فنا من فنايم[۱۰] |
و بعد مىفرمودند: ايشان از علماء جاندار بودهاند.
بر همين اساس كرارا به كيمياى عشق و محبّت إلهى سفارش نموده و مىفرمودند: اگر عالم مىشويد، عالم عاشق شويد، عاشق خدا باشيد. سرى كه عشق ندارد كدوى بىبار است؛ يعنى دلى كه از نور محبّت پروردگار تهىاست فاقد خير و بهره است.
فَطِبْ بِالهَوَى نَفْسًا، فَقَد سُدْتَ أنْفُسَ الـ | عِبادِ مِنَ العُبّادِ فى كُلِّ اُمَّةِ(۱) | |
وَ فُزْ بِالعُلَى وَافْخَرْ عَلى ناسِكٍ عَلا | بِظاهِرِ أعْمالٍ وَ نَفْسٍ تَزَكَّتِ(۲) | |
وَ جُزْ مُثْقَلاً لَو خَفَّ طَفَّ مُوَكَّلاً | بِمَنْقولِ أحْكامٍ وَ مَعْقولِ حِكْمَةِ(۳) | |
وَ تِهْ ساحِبًا بِالسَّحْبِ أذْيالَ عاشِقٍ | بِوَصْلٍ عَلى أعْلَى المَجَرَّةِ جُرَّتِ(۴) | |
وَ جُلْ فى فُنونِ الاِتّحادِ وَ لاتَحِدْ | إلَى فِئَةٍ فى غَيْرِهِ العُمْرَ أفْنَتِ(۵)[۱۱] |
۱. با محبّت إلهيّه نفس خود را خوش دار، چرا كه با آن بر شريفترين عبّاد از هر امّتى سرورى مىيابى و سيّد و آقاى آنان مىشوى.
۲. و با ظفريافتن به مقامات عاليه در محبت پروردگار افتخار كن بر زاهدان و ناسكانى كه با أعمال ظاهرى و با نفسى كه از حبّ دنيا و اخلاق سيّئه پاك شده، علوّ و برترى يافتهاند.
۳. و نيز با اين محبّت، از كسانى كه خود را با علوم ظاهرى از منقول و معقول سنگين كردهاند، به گونهاى كه اگر از اندوختههايشان در آن علوم، اندكى كاسته شود، خود را سبك و بىمايه مىدانند، بگذر.
۴. و به واسطه محبّت، تكبّر و بلندى نما و دامان خود را بر فراز ابرها بكش، دامان عاشقى كه اگر از مقام محبّت به مقام وصل ترقّى نمايد، دامن وى بر بالاترين نقطه كهكشان و عالىترين نقطه عالم هستى كشيده خواهد شد.
۵. مراتب مقام اتّحاد با حضرت محبوب را جولانگاه خود قرار ده و در آنها به سير و طواف مشغول باش و به جماعتى كه نقد عمر را در غير محبوب صرف كردند، متمايل مشو!
از حضرت أميرالمؤمنين علىّبنأبىطالب عليهالسّلام روايت شده است كه: لَيْسَ الْعِلْمُ فى السَّمآءِ فَيَنْزِلَ إلَيْكُمْ وَ لا فى تُخومِ الْأرْضِ فَيَخْرُجَ لَكُمْ! وَلَكِنَّ الْعِلْمَ مَجْبولٌ فى قُلوبِكُمْ؛ تَأَدَّبوا بِـٔادابِ الرّوحانيّينَ يَظْهَرْ لَكُمْ.[۱۲]
«علم نه در آسمان است كه بسوى شما فرود آيد و نه در دل زمين است كه براى شما بيرونآيد. بلكه علم در نهاد دلهايتان سرشتهشدهاست؛ خود را به آداب سدرهنشينان عالم قدس مؤدّب كنيد تا آن علم براى شما ظاهر و آشكار گردد.»
بارى، براى طلاّب علوم و معارف إلهيّه كه قصد دارند وارثان علوم پيامبر گرامى و أئمّه طاهرين صلواتاللـهعليهمأجمعين شوند و پس از هدايتيافتن خود، مردم نيز در سايه انوار علوم و دانش آنان هدايت يابند، تقيّد و التزام به أحكام شرع مبين و استنان به سيره و سنّت ستارگان فروزان آسمان هدايت امرى ضرورى و لازم است، تا در اثر اين متابعت، سلطان محبّت در دل ظهور كرده و آثار و صفات محبوب در محبّ ظاهر گردد و غرض اصلى تحصيل علم كه همان رسيدن به مقام قرب و لقاء باشد، محقّق شود.
و لذا در بيان و ترسيم منهاج قويم تحصيل علم، علاوه بر آنچه ذكر شد مىفرمودند: طلبه بايد به أحكام و دستورات شرع انور مقيّد باشد. به انجام فريضه و نماز أوّل وقت و حتّىالإمكان با جماعت و خواندن نماز شب ملتزم باشد. در صورت امكان هر روز و إلّا يك روز در ميان به زيارت حضرت علىّبنموسىالرضا عليهآلافالتحيّهوالثّناء مشرّف شود و خود را بر آن حضرت عرضه نموده و از روح مطهّر امام عليهالسّلام استمداد بجويد.
با قرآن مجيد مأنوس بوده و آيات آن را با صوت حزين تلاوت كند و بر دردهاى معنوى خود مرهم بگذارد.
سعى كند هميشه قرآنمجيد در جيبش باشد و جانماز با مهر تربت را نيز همراه خود داشته باشد.
۱. ديوانحافظ، ص ۱۰۲، غزل ۲۲۸.
۲. ديوانابنفارض، تائيه كبرى، ص ۱۲۳ و ۱۲۴.
۳. مشارقالدّرارى، ص ۶۹۵ و ۶۹۶، با تصرّف و تحرير جملات.
۴. قسمتى از آيه ۱۱۳، از سوره ۴: النّسآء.
۵. قسمتى از آيه ۶۶، از سوره ۶: المآئدة.
۶. الكنى و الألقاب، ج ۳، ص ۱۵ و ۱۶، طبع مكتبة الصّدر؛ و ج ۲، ص ۴۹۸ و ۴۹۹، از طبع مؤسّسة النّشر الأسلامىّ.
۷. مراد از «مؤنّث» در اينجا منفعل است و چون ماسوىاللـه همگى مخلوق بوده و هر مخلوقى منفعل مىباشد و فاعل مطلق خداست، از ماسوىاللـه به مؤنّث تعبير فرموده است. علاّمهطباطبائى قدّسسرّه در ذيل آيه شريفه: إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَـثًا ميفرمايد:
الإناث جمع اُنثى، يقال: أنُث الحديد أنثًا أى انفعل و لان، و أنُث المكانُ أسرع فى الإنباتِ و جاد؛ ففيه معنى الانفعال و التّأثّر، و بذلك سُمّيتِ الاُنثى من الحيوان اُنثى. و قد سُمّيت الأصنامُ و كلُّ معبودٍ من دون اللـه إناثًا لكونها قابلاتٍ منفعلاتٍ ليس فى وُسعها أنتفعل شيْئًا ممّا يتوقّعه عبادُها منها ، كما قيل، قال تعالى: إنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللـه لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لاَ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ. مَا قَدَرُوا اللـهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ. و قال: وَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لاَ يَمْلِكُونَ لأِنفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاَ نَفْعًا وَ لاَ يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لاَ حَيَـوةً وَ لاَ نُشُورًا. فالظّاهر أنّ المُرادَ بالاُنوثةِ الانفعالُ المحضُ الّذى هو شأنُ المخلوقِ إذا قيس إلى الخالقِ عزّاسمُه. (الميزان، ج ۵، ص ۸۳)
۸. ديوانحافظ، ص ۱۵۹، غزل ۳۵۵.
۹. آيه ۲۹ و ۳۰، از سوره ۵۳: النّجم.
۱۰. ديوان حاج ميرزا حبيب خراسانى، ص ۵۳ و ۵۴.
۱۱. ديوان ابنالفارض، تائيه كبرى، ص ۹۰.
۱۲. رساله لقآءاللـه، ص ۳۲؛ و كلمات مكنونة، ص ۲۴۸.