دو رفیق گرچه ممکن است باطناً به یکدیگر مدد برسانند و هر یک در دیگری تاثیری در طی سبیل قرب بگذارند ولی تفاضل میان آن دو به گونهای نیست که افاضه و استفاضه و ارادت یکطرفی باشد و مانند دو هم مباحثه که هر دو از هم بهره میبرند آن دو نیز از هم استفاده مینمایند....رابطه این دو بزرگوار پس از گذشتن چد سالی رابطه رفاقت بوده و بساط استادی و شاگردی – اگر از آغاز بوده است - جمع گردیده است،
نویسنده: حجةالاسلام و المسلمین وکیلی
چندی پیش مطلبی در کتاب نور مجرّدتألیف حضرت آیتالله حاج سیّد محمّدصادق حسینی طهرانی مدّظلّه العالی درباره رابطه مرحوم علامه طهرانی و مرحوم حدّاد قدّسسرّهما منتشر شد که در آن بیان فرموده بودند که رابطه مرحوم علامه تقریبا از اواسط دوران اقامت در طهران با مرحوم حضرت آقای حدّاد رابطة رفاقت بوده و از سطح شاگردی ایشان عبور نموده و فراتر بودهاند.
این مطلب از سوی افراد مختلفی مورد انکار قرار گرفت، از جمله در جلد سوّم اسرار ملکوت نسبت به این مطلب و برخی دیگر از مسائل کتاب نور مجرد انتقادات شدیدی شد و تعابیر ناصوابی درباره کتاب مزبور و مؤلف بزرگوارش درج گشت.
اکنون به بررسی مسأله رابطه مرحوم حضرت آقای حداد و علامه طهرانی قدسسرهما پرداخته و درباره آن توضیحاتی عرض میشود:
گاهی گفته میشود بحث از این مسأله هیچ ثمرهای ندارد.
ولی حق این است که این بحث فوائد متعددی دارد. از جمله:
الف) مهمترین فائده آن که گویا مباحث کتاب نور مجرد نیز بدان ناظر است بیان یکی از ظرائف سلوک الی الله، یعنی سرّ سرعت یافتن سیر سالک است. سیر سالک الی الله در حقیقت محصول میزان عشق و جذبه است و تمام اعمال عبادی و مجاهدات و ایثارها و اطاعت و تسلیم مقدمه حصول استعداد برای تحصیل محبت و جذبه به حسب عنایت الهی نسبت به بنده است. هر مقدار اطاعت و سنخیت ظاهری میان سالک و اولیای الهی بیشتر گردد، بهره روحی وی از انفاس ایشان بیشتر میگردد و به همان درجه از معارف ایشان بهره میبرد.
طبق مطلب طرح شده در کتاب نور مجرد مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه که سن شریفشان از حضرت آقای حداد قریب به سیسال کمتر بوده است در اثر شدّت عشق به مرحوم حضرت آقای حداد و اطاعت و سنخیت نسبت به ایشان مسیر قرب و کمال را به سرعت طی نموده و همگام با ایشان به سیر الی الله پرداختهاند.
ارائه این نمونه عینی و شرح آن ارائه اسوهای برای سالکین الی الله است که با توجه به آن و الگو گرفتن از آن سرّ سرعت سیر در مسیر الهی را روشن نموده و انسان را به این روش استوار تشویق میفرماید. مرحوم علامه در بیان این نکته در کتاب شریف روح مجرد میفرمایند:
«يك دانه جوهره زمرّد، يا ياقوت، يا برليان سنگين قيمت را كه پشت ويترين مغازه نمىگذارند. آنرا درون گاو صندوقهاى پولادين با قفلهاى رمزى، آنهم داخل جعبهاى رمزى آنهم داخل صندوق رمزى ديگرى پنهان مىكنند تا از هزار مشترى يكى قدر و قيمت آنرا بداند و آنرا بشناسد، و طبق قيمت آن سرمايه بدهد.بنابراين بسيار زحمت دارد تا انسان قدر و قيمت جواهرى را بداند و بفهمد و بتواند آنرا خريدارى كند، زيرا بايد با جميع جهات آن جواهر مسانخت پيدا نمايد و مشابهت كند. و آنها هم انسان را بپذيرند، و به خود راه دهند، و مانند فرزندانشان و يا خادمشان كه مورد امن و امان آنهاست با وى معامله نمايند، و او را محرم أسرار خود بدانند؛ آنهم اسرار إلهيّه نه اسرار دنيويّه.
حالا مىفهميم كه چقدر انسان بايد راه برود تا جزءِ اهل بيت خانه او گردد، و حكم فرزند يا خادم او به حساب آيد. زيرا در غير اينصورت، يعنى در غير صورت اتّحاد و وحدت در سلوك و راه و زىّ و لباس و غذا و طعام و بالاخره جميع امورى كه از آن اهل بيت و از اختصاصاتشان به شمار مىآيد، امكان پذير نيست كه از روح آن اهل بيت متمتّع گردد.» [۱]
و در موضعی دیگر دربیان حال خود در منزل مرحوم حداد میفرمایند:
«معلوم است كه منزل حقيقى ما و ورود و خروج ما در كربلا منزل حدّاد است. چون روابط بقدرى صميم و پاك است كه ايشان بنده را فرزند خود ميدانند، و فرزندانشان با حقير معامله برادرى مىكنند. امّا حقير نه تنها خود را فرزند نميدانم زيرا نه جسماً و نه روحاً فرزند نيستم، بلكه در اينجا اگر بحقّ كلمه، جملهاى صحيح را بخواهيم پيدا كنيم جمله خانه زاد است. آرى غلامزادهاى است كه در اين منزل تولّد يافته، و به دستگيرى و كرامت حضرتش حيات نوين گرفته است. اتّفاقاً از جهتى هم اين نام مطابق با مسمّى درآمده است. چون والده حقير در زمان كودكى گوش راست مرا سوراخ كرده و در آن حلقهاى عبور داده بودند به نام حلقه حَيْدَرى، و مرا هم غلام حَيدرى ميخواندند. يعنى اين طفل، غلام حلقه به گوش حيدر است. و تا اين زمان گوش راست من سوراخ است، و ديگر قابل التيام نيست. زيرا كسى كه نطفهاش و شيرش با ولايت حيدر بسته شده است، و گوشش را به نام و مهر حيدر سوراخ كرده و حلقه گذراندهاند، كجا ميتواند ظاهراً و باطناً سرّاً و عَلَناً از غلامى خود دست بردارد؟
حضرت آقاى حدّاد پدر واقعى بنده بود؛ و در تمام مسافرتها، ورود و خروج ما در منزل ايشان، ورود و خروج اهل خانه بود. لهذا در مراجعت از نجف معلوم است كه مسافر به خانه خود بر ميگردد.»[۲]
آری وقتی انسان بداند این قرب و سنخیت مرحوم علامه با مرحوم حداد چه تاثیر شگرفی در سرعت سیر ایشان داشته است و بفهمد که تاثیر این محبت و سنخیت چه میزان است به این رکن رکین سلوک الی الله توجهی بیشتر مبذول داشته و از آن غفلت نمیورزد و اگر جز این نکته در این مبحث نبود کافی بود که درباره آن صفحهها بحث گردد.
ب) فائده دیگر این بحث الگو گرفتن در ادب برخورد و مجالست با اولیاء الهی و سخنگفتن از ایشان است. مرحوم علامه با وجود وصول به اعلی مراتب عرفان باز هم در مقام شرح حال مرحوم حداد و نیز در مجالستهای ظاهری با ایشان نهایت درجات ادب و تواضع را مراعات مینمودند که همگی در حقیقت ادب نسبت به مقام فناء و عبودیت و لایت مرحوم حداد است و در آتیه توضیحی بیشتر در این راستا خواهد آمد.
ج) علاوه بر این این مسأله هویتی تاریخی نیز دارد و به شناخت بهتر مرحوم علامه و استفاضه بیشتر از آثار علمی و معنوی ایشان کمکی شایسته مینماید، چنانکه دانستن حال و مقام نویسنده یک اثر در زمان تالیف آن، اثر مهمی برای محققین در فهم جوانب سخن دارد و لذا اطلاع از سرعت سیر ایشان نگاه ما را به آثارشان ارتقاء میبخشد.
از نکات بسیار مهم در این بحث توجّه به تعریف استاد سلوکی است که غفلت از آن موجب برداشتهائی غلط از مسأله مزبور میگردد.
تعبیر «استاد» گاهی در مورد آموزش علوم حصولی به کار میرود و به کسی میگویند که علومی را به دیگران بیاموزد.
البته در عرف به هر کسی هم که از او چیزی بیاموزند استاد نمیگویند؛ چنانکه به همدرس و همبحثی که از او گاهی چیزی میآموزند استاد گفته نمیشود. بلکه معمولاً به کسی استاد میگویند که از انسان اعلم بوده و انسان علومی را از وی میآموزد که بدون وی آموختن و فهم آن علوم صعب یا محال است و به تعبیری به کسی معمولاً استاد میگویند که طی مسیر درس عادةً متوقف بر وی است و مطالب علمی و درسی از سوی وی بر شاگرد افاضه میگردد نه از شاگرد بر وی. (البته بدیهی است که این تعاریف همواره همراه با مسامحه است چون این دست مفاهیم عرفی دارای محدوده معینی نبوده و معمولاً موضوعله آنان سیال است.)
استاد علوم حصولی میتواند استاد طبیعیات باشد یا فقه و اصول یا حکمت الهی یا عرفان عملی؛ یعنی گاهی به کسی استاد میگویند که صرفاً در مرحله تعلیم، برخی از اسرار و رموز سیر و سلوک الهی و مراحل و مقامات را به انسان بیاموزد و برخی از دستورات مأثور از معصومین یا شیعیان خالص ایشان را که از دیگران شنیده به وی تعلیم دهد.
استاد علوم حصولی در همه این اقسام حقّی بر تلمیذ خود خواهد یافت و به میزان شرافت آن علمی که آموزش داده حقّش بیشتر میگردد. استاد فقه از فیزیک اشرف است و استاد عرفان از استاد فقه. و به همین تناسب رعایت ادب و تواضع در حق او ضروریتر میگردد.
اما اصطلاح «استاد» درباره استاد سلوکی معنائی کاملاً متفاوت دارد. غالب افراد تصورشان از استاد سلوکی همان استاد و معلم اخلاق و دروس عرفان عملی است که اوراد و اذکاری را نیز به انسان بدهد و در مشکلات انسان را راهنمائی نماید؛ ولی این تعریف در حقیقت تعریف استاد سلوکی نیست بلکه همان استاد علوم حصولی است که نوع علومی را که به انسان میآموزد متفاوت بوده و از نوع علوم عرفانی است.
آموزش این امور همگی مراتبی از هدایت تشریعی است که در فارسی به آن «راهنمائی» گویند (نشاندادن راه) ولی حقیقت استاد سلوکی به هدایت تکوینی وی قائم است که در فارسی به آن «رهبری» گویند (بردن و حرکت دادن سالک در راه) و هدایت تشریعی فقط در برخی از اقسام استاد سلوکی وجود دارد.
دررساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم میفرماید:
« آنچه اكثر مىفهمند از توقّف سلوك بر شيخ آنستكه طلب سلوك بى راهنمائى شيخ و استاد و متابعت او صورت نبندد؛ و اين اگرچه چنين است و لكن مرحله ديگر نيز هست از اين بالاتر؛ چه مرافقت استاد خاص در جميع احوال بر ترتيب مظاهر چنانچه رمزى از آن بيايد از اهمّ شرائط و اعظم لوازم است و مرافقت استاد عامّ نيز سيّما از براى مبتدى أولى و أنسب»[۳]
شاهد بر آنکه مقوّم تعریف استاد سلوکی هدایت تکوینی و راهبری وی است اینست که در اصطلاح، استاد را به دو قسم استاد خاص و عام تقسیم مینمایند و استاد خاص را وجود مقدّس امام عصر ارواحنا فداه میشمارند و میدانیم که در عصر غیبت سلاک از هدایت تشریعی آن حضرت عادةً بهرهمند نیستند و فقط از فیوضات باطنی و هدایت تکوینی آن حضرت استفاده مینمایند.
پس هر کس که هادی تکوینی باشد استاد است چه هدایت تشریعی نیز داشته باشد و چه نداشته باشد ولی هر کس هدایت تشریعی داشته باشد استاد نیست.
یک نکته: هدایت قلبی و تکوینی مختص امام معصوم علیهالسلام نیست؛ همانطور که امام علیهالسلام واسطه فیض میباشند شیعیان خالص آن حضرت نیز میتوانند واسطه فیض باشند ولی به تعبیری وساطت ایشان میان سالک و امام معصوم میباشد و توجه قلبی و ارادت به استاد عام بهره سالک را از فیوضات نفس استاد خاص (امام معصوم علیهالسلام) بیشتر مینماید.
مرحوم علامه در این باب میفرمایند:
« مرافقت سالك با اوستاد عامّ نيز لازم است زيرا كه نفحات رحمانيّه از جانب ربّ العزّه توسّط حجابِ اقرب كه همان استاد خاصّ است به توسّط قلب استاد عامّ به سالك ميرسد؛ بنابر اين سالك نبايد از افاضات قلبيّه استاد عامّ غافل بماند كه از استفاضه معنويّات او محروم خواهد ماند» [۴]
همانطور که به هر کس که از وی چیزی بیاموزند استاد نمیگویند، به هر کس که به نوعی واسطه فیض باشد نیز استاد نمیگویند، بلکه میان رفیق سلوکی و استاد سلوکی فرق ظریفی است که بدان در کتاب نور مجرد اشاره شده و این نکته از نکات ارزشمند کتاب مزبور است:
«رابطه استاد و شاگردى رابطه خاصّىاست، استاد همواره در رتبه مافوق شاگرد بوده و بر او سيطره و احاطه دارد و شاگرد هميشه در رتبه مادون است و دائما از نفس استاد استفاضه كرده و بهره مىبرد. گرچه استاد نيز گاهى از نفوس شاگردان استفاده ميكند، مثل مجلس ذكرى كه چند شاگرد با استاد خود در آن به عشق خدا گرد هم آمده باشند، در چنين مجلسى استاد نيز از آن توجّه خاصّى كه به واسطه جمعيّت قلوب حاصل شده بهره مىبرد و در آن مجلس هر كس بقدر سعه و ظرفيّت خود استفاده ميكند؛ استاد به ميزان خود و شاگرد نيز به ميزان و مقدار خود. ولى اينگونه استفادهها محدود است و چنين نيست كه از نفس شاگرد به استاد چيزى إفاضه شود بلكه هميشه إفاضه از نفس استاد به شاگرد است.اما در باب رفاقت استفادهها دوطرفه بوده و دو رفيق با هم سير مىكنند،گرچه يكى از ايشان كمى جلوتر باشد و يا تندتر برود و يا زودتر راه را آغاز كرده باشد. دو رفيق از يكديگر دستگيرى باطنى كرده و به هم مدد مىرسانند و نقائص هم را جبران مىكنند و خلاصه بار يكديگر را مىكشند و در طريق وصول به مطلوب يكديگر را يارى و اعانت مىكنند.
از آثار مترتّب بر رفاقت و مؤاخاة فىاللـه، استفاده از أنوار ملكوتى أعمال عبادى إخوان صدق از يكديگر و سهيمبودن در عطاياى ربّانى حضرت حقّ مىباشد، به نحوى كه رفقاى طريق در مسير تقرّب به حضرت پروردگار از نور يكديگر بهره برده و متنعّم مىشوند؛ چنانكه از امامصادق عليهالسّلام روايت شده است كه: الْمُؤمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ ...
همشيه مىفرمودند: در راه خدا كشكولها يكى است، همه هر چه كسب كرده و بدست مىآورند در يك كشكول ريخته و با هم استفاده مىكنند. هر يك از رفقاى سلوكى كه چيزى تحصيل كند أثرش به ديگران نيز مىرسد. و گاهى مثال زده و مىفرمودند: رفقاء سالك در راه خدا مثل چند اسب يك درشكه هستند؛ وقتى اسبها هم جهت و هممسير باشند سير همه سرعت پيدا ميكند، گرچه ممكن است يكى از ديگران ضعيفتر نيز باشد...
يعنى رفيق، معدّ و معين براى صعود به درجات قرب بوده و كيميايى است كه در أثر صحبت به تدريج مس وجود را مبدّل به زر ساخته و آدمى را به سعادت و سرمنزل مقصود مىرساند و بىبهرهبودن از چنين رفيقى موجب حرمان از آثار رفاقت و مصاحبت با او مىشود و افسوس و حسرت سختى را درپى خواهدداشت.
رفيق حتّى اگر در رتبهاى پائينتر نيز باشد ممكن است رفيقش را مدد كند كه نمونه آن جريان علاّمه والد با مرحوم حاج عبدالزّهراء گرعاوى است كه خود ايشان در معادشناسى بدان اشاره فرمودهاند ، و حتّى ممكن است يكى از دو رفيق بر أساس آگاهى بيشتر در طىّ طريق أذكارى را به ديگرى سفارش نمايد.
تفاضل بين دو رفيق كه در راه خدا ممدّ هم هستند ممكن است از جهات مختلفى باشد؛ گاهى يكى از آن دو، راه را زودتر آغاز كرده و مسير بيشترى طى نمودهاست و از اين جهت جلوتراست، ولى رفيق ديگر بالقوّه و الاستعداد از او قوىتر است؛ يعنى گر چه از جهت مقدار سير عقبتر است ولى به لحاظ استعداد و قابليّت برتراست.»[۵]
به دیگر سخن دو رفیق گرچه ممکن است باطناً به یکدیگر مدد برسانند و هر یک در دیگری تاثیری در طی سبیل قرب بگذارند ولی تفاضل میان آن دو به گونهای نیست که افاضه و استفاضه و ارادت یکطرفی باشد و مانند دو هم مباحثه که هر دو از هم بهره میبرند آن دو نیز از هم استفاده مینمایند.
به همین شکل که رابطه استادی و رفاقت دو رابطه متمایز است، حقوق استاد و رفیق نیز متمایز میگردد و نسبت به هر یک جهاتی را باید مراعات نمود.
بنابر آنچه گذشت برای تشخیص اینکه دو نفر با یکدیگر رفیقند یا نسبتشان استاد و شاگردی است سه راه عمده وجود دارد:
۱- یک راه این است که نوع ارتباط و استفادهی آنها را از یکدیگر بررسی کنیم که دوطرفی است یا یکطرفی.
۲- راه دوّم آنست که درجه و مقام شخصی را که ممکن است شاگرد باشد بررسی نمائیم؛ زیرا استاد عام در حقیقت واسطه فیوضات از نفس استاد خاص است و با هدایت باطنی خود سالک را منزل به منزل سوق میدهد و از ارشادات و راهنمائیهای ملکوتی خود نیز شاگرد را بهرهمند مینماید و اگر کسی به درجهای برسد که بتواند به شکل مستقیم از ولایت کلیه حضرت صاحبالأمر ارواحنا فداه استفاضه تام نموده و هیچ احتیاجی به واسطه نداشته باشد و راهش نیز برایش روشن بوده و نیاز ضروری به راهنمائی دیگران نداشته باشد دیگر جز استاد خاص استادی نخواهد داشت و رابطهاش با دیگران رابطه رفاقت میباشد گرچه شاید گاهی از هدایت تشریعی و راهنمائیهای دیگران بهره ببرد.
بنابراین با تدبر کردن در درجه و مقام یک شخص نیز میتوان فهمید که آیا وی در آن زمان محتاج به استاد بوده است یا نه؟
۳- راه سوّم مراجعه به تصریحات خود اولیای الهی در تبیین رابطه ایشان با یکدیگر میباشد که در حقیقت مراجعه به خبره یا مراجعه به شخص در اخبار «عمّا لایُعلَم الا من قِبَله» میباشد.
ممکن است کسی در آغاز سیر شاگرد سلوکی دیگری باشد ولی در طول مسیر به علت سبقت جستن از استاد خود در مراتب معنوی یا مساوات با وی یا بینیازی از وی دیگر رابطه استاد و شاگردی آنان پایان پذیرفته و به رفاقت تبدیل شود؛ البته حقوق استادی پیشین مسلّماً تا آخر عمر باقی است و به مقتضای «من علّمنی حرفاً فقدصیّرنی عبداً» تا آخر ادب بندگی را باید با وی مراعات نمود.
مرحوم علامه در رساله لب اللباب میفرمایند:
« و لزوم رجوع به استاد عامّ فقط در ابتداى سير و سلوك است وقتى كه سالك مشرّف به مشاهدات و تجلّيات صفاتيّه و ذاتيّه شد ديگر همراهى او لازم نيست.»
این عبارت به وضوح امکان تبدیل رابطه شاگردی را به رفاقت برای سالکینی که به مشاهدات صفاتی و ذاتی رسیدهاند بیان مینماید.
برای روشنتر شدن جوانب بحث جا دارد که نمونههائی از این دست پیشاپیش ارائه شود:
نمونه اوّل، رابطة مرحوم حضرت علامه با مرحوم آیتالله قوچانی:
مرحوم علامه طهرانی در زمانی که در قم به سر میبردهاند تحت تربیت عرفانی علامه طباطبائی بودهاند و پس از هجرت به نجف به سفارش ایشان به مرحوم آیتالله قوچانی مراجعه مینمایند [۶]
مرحوم آیت الله قوچانی میفرمایند: «وقتى آقا سيّدمحمّدحسين به نجف آمدند من يك أربعين به ايشان دادم. ايشان در همين أربعين اوّل سير بسيار سريعى داشتند و حالات و مكاشفاتى بسيار قوىّ برايشان روى داد و من در امر ايشان متحيّر شدم.» [۷]
پس از مدتی ایشان به امر آیتالله قوچانی به مرحوم آیت الله انصاری مراجعه کرده و از ایشان دستور میگیرند و عملاً تا پایان عمر شریفشان رابطه شاگردی ایشان با مرحوم قوچانی پایان میپذیرد و به دو رفیق سلوکی تبدیل میشوند و در عمل ایشان اولاً به واسطه رسیدن به استاد قویتر و ثانیاً به واسطه سبقت جستن از استاد خود از وی بینیاز میشوند.
نمونه دوّم: مرحوم علامه پس از ارتباط با مرحوم آیت الله قوچانی به شاگردی مرحوم آیتالله انصاری در میآیند ولی به مجرد ارتباط با مرحوم حداد ارتباطشان با مرحوم آقای انصاری رضوانالله علیه تبدیل به یک رفاقت در لباس شاگردی میشود. شاهد بر این قضیه این حکایت است که در کتاب روح مجرد نقل شده است:
«عصر روز بيست و نهم كه در حرم مطهّر أمير المؤمنين عليه السّلام مشغول بوديم، حضرت آقا [ی حداد] فرمودند: مثل اينكه حضرت ثواب اين زيارت شما را بازگشت به ايران و استفاده از حضور حضرت آية الله حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى قرار دادهاند. وقتى به ايران رفتى، اوّل خدمت ايشان برو؛ و كاملًا در تحت تعليم و تربيت ايشان قرار بگير!عرض كردم: در صورتيكه ايشان امر به توقّف در ايران بنمايند، در آنصورت دورى و جدائى از شما مشكل است!
فرمودند: هر كجاى عالم باشى ما با توايم. رفاقت و پيوند ما طورى به هم زده شده كه قابل انفكاك نيست. نترس! باكى نداشته باش! اگر در مغرب دنيا باشى و يا در مشرق دنيا، نزد ما مىباشى! سپس فرمودند:
گر در يمنى چو با منى پيش منى ور پيش منى چو بى منى در يمنى ... حضرت آقاى انصارى فوق العاده مرد كامل و شايسته و منوّر به نور توحيد بود، و به حقير هم بسيار محبّت و بزرگوارى و كرامت داشت. حقير چون پيام حضرت آقاى حدّاد را رساندم و كسب مصلحت نمودم كه براى معنويّت و سلوك عرفانى من كدام بهتر است؟ ايران يا نجف اشرف؟! فرمودند: بعداً جواب ميدهم.
پس از يك شبانه روز، در حضور جمعى از أحبّه و أعزّه، حقير سؤال نمودم: جواب چه شد؟!
فرمودند: نجف خوب است، طهران هم خوب است، ولى اگر نجف بمانى آنچه كسب ميكنى همهاش براى خودت؛ و اگر طهران بمانى در آنچه به دست مىآورى شركت مىكنيم!
چون اين پاسخ دلالت بر ارجحيّت طهران داشت ... حقير فوراً تصميم به مراجعت به طهران گرفتم» [۸]
از این جمله اخیر که مرحوم آقای انصاری در میان جمع بیان فرمودهاند: « اگر نجف بمانى آنچه كسب ميكنى همهاش براى خودت؛ و اگر طهران بمانى در آنچه به دست مىآورى شركت مىكنيم» فهمیده میشود که رابطه ایشان با علامه طهرانی رفاقت بوده است نه استادی، زیرا این جمله نشان میدهد که اقامت مرحوم علامه در طهران و ارتباط مستمر با مرحوم آقای انصاری نفعی برای معنویّت و سلوک عرفانی علامه و میزان استفاده معنویشان نداشته و نفع آن به مرحوم انصاری یا به شاگردان ایشان یا هر دو میرسیده است (بنا بر آنکه مراد از ضمیر متکلم مع الغیر در «شرکت میکنیم» خود ایشان باشند یا ایشان به همراه شاگردان یا فقط شاگردان) و البته نفع رساندن به دیگران بالعرض موجب انتفاع خود شخص نافع هم خواهد بود.
بنابراین مرحوم آقای انصاری از این پس در هدایت تکوینی و راهبری مرحوم علامه نقشی نداشتهاند و فیوضات باطنی از نفس مرحوم حداد به ایشان میرسیده و از ایشان یا از خود مرحوم علامه به مرحوم آقای انصاری یا شاگردانشان میرسیده است. چنانکه خود مرحوم حداد نیز اشاره نمودهاند: «هر كجاى عالم باشى ما با توايم. رفاقت و پيوند ما طورى به هم زده شده كه قابل انفكاك نيست. نترس! باكى نداشته باش! اگر در مغرب دنيا باشى و يا در مشرق دنيا، نزد ما مىباشى!»
مرحوم علامه در جای دیگری نیز درباره علت اینکه چرا استادی شاگردش را به نزد استاد دیگری میفرستد به سه وجه اشاره مینمایند که وجه سوم آن چنین است:
«سوّم: در نزد آن استاد شاگردانى هستند كه در نحوه سلوك اشتباهاتى دارند و يا خود استاد نيز از اشتباه برخوردار است در اين فرض شاگرد را ميفرستد به عنوان شاگردى او و پس از آنكه اشتباهات شاگردان و يا استاد را مِن حيثُ إنّهم لا يَشْعرون برطرف كرد، خود بخود به نزد استاد خود مراجعت ميكند.»
و سپس میفرمایند:
«و اگر أحياناً ديده شد كه افرادى در زمان واحدى دو استاد يا بيشتر دارند، در صورتى صحيح است كه يكى از اين قبيل باشد. و در حقيقت، استاد واحد است، و همان استادى است كه اين شاگرد تحت ولايت اصليّه و اوّليّه اوست؛ ولايتهاى اساتيد دگر طولى است نه عرضى؛ و فرعى و ثانوى است. و بر اين اساس شاگرد كه به دستورات استاد دوّم عمل ميكند، روى امر و دستور استاد اوّل است، فلهذا تنافى و تنافر و اختلاف موجود نمىباشد.»
یعنی در این موارد استاد دوم فقط از جهت صوری استاد میباشد و در حقیقت نفع از شاگرد به استاد یا به شاگردان استاد میرسد نه از استاد به شاگرد، پس در حقیقت آن دو فقط دو رفیقند و ملاک استاد سلوکی که هدایت تکوینی است در آن استاد وجود ندارد.
این عبارت حضرت آقای انصاری قدّساللهسرّه که در حضور جمع نیز فرمودهاند نشان روشنی است برای شاگردان مرحوم انصاری که راه را پس از مرحوم انصاری بیابند و بدانند که حضور حضرت علامه در آنجا برای انتفاع آنان بوده و یا خود ایشان و یا استادشان مرحوم حداد از مرحوم انصاری اقوی بودهاند.
نکته مهم در این مورد آنست که علیرغم آنکه مرحوم علامه از مرحوم انصاری استفاده شاگردی باطنی نداشتهاند و قلبشان در حقیقت به مرحوم حداد متصل بوده است ولی طبق امر و صلاحدید مرحوم حداد در این مدت در تحت تربیت ظاهری مرحوم انصاری بوده و از ایشان دستور گرفته و در مشکلاتی که در طهران داشتهاند به اوامر ایشان عمل مینمودهاند.
نمونه سوّم: همین ارتباط میان مرحوم علامه طهرانی و مرحوم علامه طباطبائی نیز وجود داشته است و ارتباط علامه طهرانی با علامه طباطبائی پس از ارتباطشان با مرحوم حداد به نحو رفاقت بوده است نه استادی؛ گرچه باز هم از نصائح سلوکی و ارائه دادن اذکار به علامه طهرانی دریغ نمیفرمودند.
حضرت علامه طباطبائی خودشان هم به بالاتر بودن مراتب عرفانی علامه طهرانی از ایشان در برخی بیاناتشان اشاره فرمودهاند و شواهد متعددی حاکی از آن است که علامه طهرانی چندین سال پیش از استادشان علامه طباطبایی به مقام فناء تام و سپس بقاء راه یافتهاند.
نمونه چهارم: در کتاب نور مجرد نقل میفرمایند:
«در سفر به شام، يك روز كه در محضر ايشان بوديم، به يكى از تلامذه خود رو نموده و فرمودند: ديگر شما بىنياز از استاد بوده و از جانب ما كار تمام است.چراكه بذر ولايت را در قلب شما كاشتيم! ديگر خود شما هستيد كه بايد عمل كرده و با سعى و مجاهدت آن را آبيارى نمائيد تا رشد و نموّ نمايد و به ثمر بنشيند. اين كلام حضرت آقاى حدّاد با توجّه به آنچه خوانده و شنيده بوديم كه سالك تا انتهاى سيرش به سوى خدا بىنياز از همراهى و دستگيرى استاد نمىباشد، بسيار تازه و بديع مىنمود. فلذا حقير بعدا خدمت مرحوم علاّمه والد اين واقعه را عرض كرده و از ايشان پرسيدم: چگونه بود كه ايشان فرمودند: از جانب ما كار تمام است؟ پس ادامه راه بدون همراهى استاد چگونه طىّ مىشود؟
فرمودند: استاد و مربّى نفوس در تربيت شاگردان به دو طريق عمل ميكند، گاهى بذر هر سفر از أسفار أربعه را مرحله به مرحله در قلب شاگرد مىكارد، و گاهى بذر أسفار أربعه را يكجا در زمين استعداد و نهاد تلميذ مىنهد تا با مراقبه و سعى و اجتهاد و رعايت آداب و شرايط سلوك إلى الله، آنرا تربيت نمايد تا شجره ولايت از كمون ذات او به فعليّت رسيده و برگ و بار دهد.و حضرت آقاى حدّاد در تربيت اين تلميذ، طريق أخير را اختيار نمودهاند.» [۹]
از این مطلب استفاده میشود که شاگرد مزبور با وجود آنکه به استاد دیگری نیز دست نیافته و از استاد خود نیز سبقت نجسته است ولی از آن پس از استاد بینیاز است و از حیث هدایت تشریعی و تکوینی میتواند راه را به تنهائی طی نماید و باید خودبخود بذر ولایت را که در قلبش کاشتهاند آبیاری نماید.
ارتباط شخص مزبور از آن پس با مرحوم حداد یا هر ولی دیگر ارتباط رفاقت است و باید سیرش را به نحو مستقل ادامه داده و مسیر خاص خود را پشت سر بگذارد و مستقیماً از مقام ولایت کلیه الهیه حضرت صاحب الأمر عجل الله تعالی فرجه الشریف استفاده نماید گرچه ممکن است کماکان در محضر حضرت آقای حداد بماند یا پس از ایشان به محضر علامه طهرانی یا ولی دیگری برود و از دستور العملهای ایشان و راهنمائیهایشان به عنوان یک رفیق برتر و جلوتر استفاده بنماید.
اینها نمونههائی بود از تبدیل رابطه شاگردی به رفاقت که میتواند برای روشنتر شدن جوانب بحث مفید باشد.
سخن در کتاب شریف نور مجرد در نقطه آغاز ارتباط حضرت علامه طهرانی با حضرت حداد نیست، بلکه در نحوه ارتباط ایشان در اواسط سالهای اقامت ایشان در طهران و گذشتن چند سالی از آغاز ارتباط است. و قضاوت درباره سالهای اول این ارتباط به علت کمبود منابع تحقیق مشکل میباشد و گویا قرائن بیشتر مؤید نسبت شاگردی و استادی آن دو بزرگوار است
در کتاب نور مجرد در آغاز بحث فرمودهاند:
«از زمانی که حقیر مرحوم حدّاد را شناختم و از ارتباط علامه والد با ایشان مطلع شدم، ارتباط ایشان با یکدیگر به نحو رفاقت و دوستی بود، نه استاد و شاگردی و در مسیر حرکت به سوی خدا با هم و در عرض هم سیر کرده و ظهور حالات هرمرحله در این دو بزرگوار تقریباً مقارن بود.»[۱۰]
در انتهاء بحث مزبور نیز مرقوم فرمودهاند:
«آنچه گذشت مربوط به ارتباط حضرت علاّمه والد با مرحوم حضرت آقاى حدّاد قدّسسرّهما از دوران شباب حقير تا پايان عمر شريفشان بود، امّا اينكه از آغاز ارتباطشان چنين بوده يا اينكه در بدء امر رابطه استاد و شاگردى بوده و سپس به اين نحو مبدّل گرديده؟ هر دو محتمل است؛ يعنى ممكن است در ابتداء واقعا رابطه شاگردى برقرار باشد ولى در طول سير، شاگرد در مرحلهاى خود را به استاد رسانده و از آن پس با هم سير نموده باشند و ممكن است از آغاز رابطه رفاقت وجود داشته باشد.آنچه مسلّماست اينستكه حضرت والد زمانى كه خدمت آقاى حدّاد رسيدهاند، راهرفته و شوريده و دلسوخته بودهاند.»[۱۱]
دوران شباب مؤلف معظم کتاب مدّظلّه مساوی است با حدود ده سال پس از آغاز ارتباط حضرت علامه با حضرت حداد رضوان الله علیهما. زیرا ارتباط این دو بزرگوار در شعبان ۱۳۷۶ آغاز شده [۱۲] و در سال ۱۳۸۶ که مرحوم حداد به طهران تشریف آوردهاند ولد ارشدشان ۱۳ سال داشتهاند [۱۳]
از نکاتی که توجّه به آن در این بحث مفید است آنکه مرحوم حضرت آقای حدّاد در زمانیکه مرحوم علامه طهرانی به محضرشان شرفیاب شدهاند در حال سیر بوده و هنوز اسفار اربعهایشان تکمیل نگردیده بوده است.
طبق گزارشهای مندرج در «روح مجرد» که در حقیقت سفرنامه سلوکی حضرت حداد از اواخر سفر اول تا پایان سفر چهارم است مرحوم حضرت آقای حداد در آغاز تشرف علامه به محضرشان در سال ۱۳۷۶ دارای حالات فنائی بوده و در آن دوران دائماً واردات فنائی ایشان را گرفته و رها مینموده است (که نمونههای آن در موارد متعددی در روح مجرد آمده) و بالطبع مراتبی از بقا را نیز بالنسبة ادراک مینمودهاند و در حقیقت دوران گذار در پایان سفر اول را طی مینمودهاند که این دوران در ایشان بسیار طولانی بوده و تمکن ایشان در مقام بقاء مربوط به حدود بیست سال بعد از آن است که مرحوم علامه درباره حالات ایشان در سالهای ۱۳۹۵ و ۱۳۹۶ مینویسند: «در اين أسفار حالت آرامش ايشان بسيار بود و آن حرارت و سوز مبدّل به سكون گرديده بود.» [۱۴] که این جملات حاکی از استقرار و تمکن در عالم بقاء است.
بنابراین در زمان وصول حضرت علامه به مرحوم حداد، خود مرحوم علامه کامل نبوده و هنوز مشغول به اتمام سفر خویش بودهاند.
حال با توجّه به این مقدمات باید به بررسی حالات و مقامات عرفانی مرحوم علامه طهرانی رضواناللهعلیه و نحوه ارتباط ایشان با مرحوم حضرت آقای حدّاد بپردازیم تا روشن شود که رابطه این دو بزرگوار چگونه بوده است؟
در اینجا در طی مواردی از هر سه طریقی که برای کشف این مسأله بیان شد بحث را دنبال کنیم:
شناخت اولیاء خدا بسیار دشوار است، و به سختی میتوان مقام ولایت را در یک ولی الهی احراز نمود؛ زیرا از سوئی اولیاء خدا با رندی تمام حالات خود را مخفی مینمایند و از سوئی صفات اختصاصی مقام ولایت بسیار پنهان و خفی است و غالب ظهورات و بروزات سالکین الی الله میان کامل و غیرکامل مشترک است.
برای شناخت یک ولی خدا اگر بتوان به محصول کشف وی راه یافت و از مسائلی که بدون شهود راهی به آن نیست اطلاع یافت فبها و گرنه - به تعبیر رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم و رساله لباللباب - : «شناخته نمىشود مگر به مصاحبت او در خلاء و ملا و معاشرت باطنيّه و ملاحظه تماميّت ايمان جوارح و نفس او. و زينهار به ظهور خوارق عادات و بيان دقائق نكات و اظهار خفاياى آفاقيّه و خباياى انفسيّه و تبدّل بعضى از حالات خود، به متابعت او فريفته نبايد شد، چه إشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طىِّ زمين و هوا و استحضار از آينده از أمثال اينها در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مىشود و از اين مرحله تا سر منزل مقصود راه بى نهايت است» [۱۵]
در هر حال این مسأله آن قدر لطیف است که معمولاّ کسانی که به این مقام منیع دست مییابند در زمان حیات خود شناخته نمیشوند و قدرشان مجهول میماند و حتی اگر اساتید بزرگ نیز تصریح به مقامات آنها نمایند دیگران به دلیل حجاب معاصرت آن را حمل بر مجاز و مسامحه مینمایند.
مرحوم علامه طهرانی قدّسسرّه نیز از این مسأله در أمان نماندند و علیرغم تصریح اولیا الهی باز هم حتی برخی نزدیکان ایشان نیز مقامات معنویشان را نپذیرفتند و برایشان قابل باور نمودن نبود که ایشان در سنین میانسالی به چنین حالات و مقاماتی دست یافته باشند.
نگارنده در اینجا به نقل چند نمونه از عبارات بزرگان و نمونههائی از حکایات بسنده مینماید:
۱- حضرت علامه در روح مجرد به مناسبت بیان تعبد مرحوم حداد به شرع و تقلید ایشان میفرمایند:
«در همين سفر در بالاى بام خانه در شب عرفه كه ايضاً جمعى از اهل نجف و كاظمين و بغداد و سماوه و غيرها مجتمع بودند، پس از نماز مغرب و عشا كه ميخواستند غذاى مختصرى داده و حضّار به اعمال ليله عرفه و زيارت مشغول شوند، با بهجتى هر چه تمامتر فرمود: فلان سيّد، سَيِّدُ الطّآئفتَيْن است (يعنى هم مجتهد در امر شريعت و هم مجتهد در امر طريقت).و سپس فرمود: من تا بحال از آقا شيخ هادى شيخ زين العابدين تقليد ميكردم، و از اين به بعد از او تقليد ميكنم!»[۱۶]
این حکایت مربوط به سفر دوّم حضرت علامه به عتبات عالیات در سنه ۱۳۸۳ هجریه قمریه (هفت سال پس از آغاز ارتباط این دو بزرگوار) است. این عبارت «سیّدالطائفتین» که درباره خود مرحوم علامه است از عباراتی است که نمیتوان از کنار آن به آسانی گذشت، زیرا اگرچه حضرت علامه آن را تواضعاً به « هم مجتهد در امر شريعت و هم مجتهد در امر طريقت» تفسیر نمودهاند ولی معنای لغوی و ظهور عرفی آن چنین نیست و قرائن نیز کاملاً نشان میدهد که مراد از آن همان معنای عرفی آن یعنی «سرور» و «سالار» است؛ زیرا حضرت حداد بر این مسأله «تقلید از مرحوم علامه و رها نمودن تقلید سابق» را بار نمودهاند و معلوم است که تقلید مشروط به اعلمیت یعنی اقربیت فتوا به واقع است. پس سید به همان معنای سرور و آقا و برتر استعمال شده است.
اگر بنا به توجیه و تاویل نباشد و بخواهیم در برابر سخن اولیا تسلیم پیشه نمائیم باید بپذیریم که علامه در آن زمان از مرحوم حداد در طریقت نیز اشرف بوده و من حیث المجموع (نه من جمیع الجهات) درجهایشان از مرحوم حداد بالاتر بوده است و گرنه نباید ملقب به «سید الطائفتین» میشدند و قرائن دیگری نیز همین مسأله را تایید مینماید.
و اگر باور نمودن این امر بر ما گران بیاید چنانکه بر بسیاری از معاصران ایشان باورنمودن آن گران بوده است و فرض را بر تاویل عبارت بگذاریم، باز هم این عبارت به تصریح خود ایشان دلالت بر مجتهد بودن ایشان در امر طریقت از آن تاریخ دارد و مسلم است که مجتهد محتاج تقلید و استاد عام نیست و از استاد عام و تعبد به قول غیر مستغنی است، بلکه در حقیقت کسی در امر طریقت مجتهد نمیشود مگر آنکه از عقبات نفس به طور کامل عبور کرده و در عالم فناء و خلوص وارد شده باشد.
در رساله سیر وسلوک میفرماید:
«پس طالب را در اين مرحله نيز از رجوع به راهنما يا خليفه يا نائب آن يا فهم از كلمات آن چارهاى نيست.و چون استنباط اين مرحله و استخراج دقائق آن و شناختن امراض نفسانيّه و معالجات آن و مصالح و مفاسد و مقدار دواى هر شخصى و ترتيب معالجه آن بخصوصه، چنانكه در انجام آن ضرور است، چونكه امرى است بس خفى و دقيق، صاحب اين استنباط را عقلى بايد تامّ و نظرى ثاقب و قوّهاى قويّه و ملكهاى قدسيّه و علمى غزير و سعى كثير. و به اين سبب حصول اين علم قبل از عمل آن امرى است متعسّر بلكه متعذِّر. لهذا طالب را چارهاى جز از رجوع به راهنما يا قائم مقام او كه تعبير از او به اوستاد يا شيخ، مىشود نيست.
و همچنان كه از براى اوستاد فقهِ جوارح شرائطى است مقرّره و رجوع به آن قبل از معرفت آن جائز نه، و بدون آن عمل باطل است همچنين در فقه نفس و طبّ روحانى نيز چنين است و معرفت اوستاد در اين فنّ أصعب و شرائط آن اكثر است»[۱۷]
پس مجتهد در امر طریقت همان کسی است که مسیر را طی نموده و صلاحیت استادی دارد و از دید اولیاء طریقه مرحوم قاضی مسلم است که شرط استاد وصول به تجلیات ذاتی و تکمیل تمام مراتب ایمان است و در غیر این صورت کسی مجاز به دستگیری استقلالی نیست.
و نیز از این عبارت به دست میآید که مرحوم علامه لاأقل از آن تاریخ به بعد مستقلاً شاگرد داشتهاند نه به وساطت و نیابت از مرحوم حداد و نه به این اعتبار که لسان مرحوم حداد بوده و ایشان حق را بر زبان حضرت علامه جاری نمایند چنانکه شأن کسانی است که به وساطت یک ولی کامل دستگیری مینمایند.
بنا بر آنچه گذشت با تدبّر در عبارت کتاب روح مجرد مسلم میشود که رابطه این دو بزرگوار از آن پس رابطه رفاقت بوده و بساط شاگردی و استادی نیز اگر از آغاز بوده است برچیده شده است و در این مسأله تردید ممکن نیست.
۲- در نور مجرد نقل میفرمایند:
«مرحوم آيهالحقّوالعرفان و سندالتّوحيدوالإيقان حضرت آقاى حاج سيّدهاشم موسوى حدّاد قدّساللـهنفسهالزّكيّة مىفرمودند: «بعد از أهلبيت عليهمالسّلام مانند مرحوم قاضى و پس از مرحوم قاضى مانند آقا سيّدمحمّدحسين نديدهام.» و در أواخر عمر شريفشان مىفرمودند: «هر چه داشتم به آقاسيّدمحمّدحسين دادم و كسى را غير از ايشان نمىشناسم.» »[۱۸]
و آوردهاند:
«کراراً مىفرمودند: «غير از آقا سيّدمحمّدحسين كس ديگرى را نمىشناسم!» و نيز مىفرمودند: «بعد از أهلبيت عليهمالسّلام مثل مرحوم قاضى و بعد از آقاى قاضى، همانند آقا سيّدمحمّدحسين نديدم.» البتّه علاّمه والد قدّسسرّه به حقير مىفرمودند: تا من در قيد حياتم، اين سخن حضرت آقاى حدّاد را براى كسى نقل ننمائيد.» [۱۹]
۳- در اسرار ملکوت از حضرت آقای حدّاد نقل شده است:
«به خود حقير فرمودند: من آنچه را كه داشتم به سيّد محمّد حسين دادم! و يا اينكه به بنده فرمودند: سيّد محمّد محسن! اگر در تمام روى زمين بگردى مانند پدرت را پيدا نخواهى كرد! و يا اينكه فرمودند: سيّد محمّد حسين حقيقت من است و او است كه باطن مرا اظهار و تبيين مىنمايد!»[۲۰]
۴- و نیز در مهر فروزان نقل شده است:
« روزى مرحوم حدّاد به يكى از فرزندان ايشان فرمود: «فلانى! اين مطلب را به تو بگويم كه مانند پدرت در روى زمين كسى وجود ندارد!» [۲۱]
۵- و نیز در نور مجرد نقل فرمودهاند:
«در اوّلين سفرى كه به كربلاى معلّى مشرّف شدم از خدمت حضرت آقاى حدّاد سؤالاتى مىنمودم و ايشان با تبسّم و مسرّت جواب مىفرمودند، تا اينكه عرض كردم: آيا پدر ما به مقام فناء رسيدهاند؟ يكباره لحن ايشان تغيير كرد و با شدّت و حدّت در حالى كه دستشان را تكان مىدادند فرمودند: «از فانى هم بالاتراست، از فانى هم بالاتراست! أبرار خدمتش مىكنند.»[۲۲]
۶.- آقازاده مرحوم آیت الله شهید مطهری رضواناللهعلیه در شرح حال والد معظم خود میگویند:
«از حدود سال ۵۰، مخصوصاً بعد از ماجرای حسینیه ارشاد و بیصداقتیهایی که بعضی از افراد به خرج دادند و امیدهایی که ایشان به عنوان یک پایگاه ترویج تفکر دینی به آنجا داشتند و همه بر باد رفت، بسیار زیر فشار روحی بودند. در آن دوره بود که ایشان گرایش عرفانی پیدا کردند و دراین اثنا خوابی دیدند و میخواستند که انسان کاملی را بیابند. ایشان از علامه طباطبائی در این مورد سؤال میکنند و ایشان هم مرحوم آقای سیّد محمّد حسین طهرانی را معرفی میکنند و از آن روزها بود که با ایشان مراوداتی داشتند... احتمالاً کرامات ایشان مثل برخی عرفا، عنایتی بوده است. قطعاً همین طور است. انسان عارف و کاملی بودند ... حدود یک سال نزد ایشان رفتند، ولی باز هم قانع نشدند و بار دیگر خوابی دیدند و مرحوم علامه مجدّداً آقای طهرانی را توصیه کردند و این سیر را ادامه دادند. به نظر میرسد که از سال ۵۰ به بعد، این شیوه در ایشان مؤثر بودهاست.»[۲۳]
تمام این نوع عبارات دلالت روشنی دارد که مرحوم علامه در دوران حیات مرحوم حضرت آقای حداد از استاد مستغنی بوده و خود حائز مقام فناء و کمال گشته و مستقلاً شاگرد تربیت مینمودند، بلکه برخی از این عبارات – اگر بنا بر توجیه و تاویل نباشد - دلالت روشنی بر افضلیت ایشان از مرحوم حداد دارد، مانند: «بعد از أهلبيت عليهمالسّلام مانند مرحوم قاضى و پس از مرحوم قاضى مانند آقا سيّدمحمّدحسين نديدهام.» «فلانى! اين مطلب را به تو بگويم كه مانند پدرت در روى زمين كسى وجود ندارد!»
۷- در روح مجرد حکایتی را از دیدار با مرحومه بانو علویه امین در سال ۱۳۸۶ نقل میفرمایند که از آن نیز مقام عرفانی مرحوم علامه قابل تشخیص است:
«رفقا و دوستان بسيار از شخصيّت و كمالات مرحومه مخدّره بانو علويّه هاشمى اصفهانى در نزد ايشان تمجيد و تحسين به عمل آورده بودند، بالأخصّ از مكاشفات عرفانى و درجات توحيدى وى داستانهائى بيان نموده بودند؛ فعليهذا ايشان ميل به ديدار و گفتگوى با او را داشتند. جناب آقاى شركت وقت گرفتند، و حقير در معيّت حضرت آقا و آقاى شركت و آقاى حاج محمّد على خلف زاده كه از رفقا و دوستان بود و از كربلا و نجف براى زيارت آمده بود، دو ساعت به ظهر مانده در منزل آن مخدّره جليله حاضر شديم و ما را در اطاق پذيرائى وارد كردند. مخدّره محترمهاى عفيفه با چادر سفيد كه در آن هنگام هشتاد ساله مىنمود، به درون اطاق آمدند و خوش آمد و مرحبا گفتند؛ و پس از پذيرائى، سؤال از هويّت و محلّ سكونت آقاى حدّاد نمودند.حضرت آقاى حدّاد به من فرموده بودند درباره توحيد با اين علويّه مجلّله گفتگو شود، نه درباره علوم و مسائل فقهيّه و يا اصوليّه و يا تفسيريّه و يا أحياناً مكاشفات مثاليّه و حالات نفسانيّه و گزارشات ما سبق و ما يأتى. و بالأخره منظورشان اين بود كه وقت مجلس به بيهوده و سخنهاى معمولى و تعارفات عادى نگذرد؛ و از اين مجلس، مقدار درجات و سير توحيدى و عرفان عملى وى مشخّص گردد. فلهذا حقير باب بحث را در باب توحيد گشودم، و سؤالاتى نمودم كه آن مخدّره پاسخ ميدادند؛ و پاسخهايشان مناسب و مورد پسند بود. حضرت آقا به من اشاره فرمودند: دقيقتر به ميدان بيا!
حقير در كيفيّت اضمحلال و نيستى سالك پس از فناى اسم در فناى ذات و أصل الوجود، و بالأخره از حقيقت و واقعيّت نُقْطَةُ الْوَحْدَة بَيْنَ قَوْسَىِ الأحَديَّةِ وَ الْواحِديَّة مطلب را گسترش دادم، و از كيفيّت حقيقت وحدت مقام ولايت كلّيّه ائمّه معصومين صلواتُ الله عليهم أجمعين با ذات أقدس خداوندى و كيفيّت هو هويّت آن پرسيدم.
آن مخدّره در اينجا گويا تمجمجى نموده، و در پاسخ و جواب، اضطراب مشهود بود. در اينجا باز حضرت آقا به بنده اشاره فرمودند: كوتاه بيا! بنده نيز بحث را دنبال ننمودم و تا همينجا قطع شد.» [۲۴]
از صدر و ذیل این داستان به طور کامل روشن است که خود مرحوم علامه در آن زمان (سال ۱۳۸۶ هجری قمری) حائز مقام فناء ذاتی بوده و از آنچه دیده بودهاند از مرحومه علویه به گونهای سؤال مینمودهاند که جز کسی که دیده است نمیتواند پاسخ دهد. در کتاب آیت نور نیز در ذیل همین ماجرا مینویسد:
«آرى سخن گفتن از حقائق بلند توحيديّه همچون حقيقت «نقطة الوحدة ...» و كيفيّت فَناى در ذات و ... تنها براى كسانى ميسّر است كه با بال مجاهده و عبوديّت محضه از جميع شوائب وجود خود گذشته و به آن حريم قدس بار يافتهاند و در اوج قلّه توحيد متمكّن گرديده و آن معارف ناب را حقيقةً شهود كردهاند، و إلّا سالكينى كه گرچه در راه خدا گامهائى برداشته و به درجاتى هم رسيدهاند ولى بر آن قلّه ظفر نيافتهاند در پيچ و خم فهم و شرح مباحث دقيق توحيد ذاتى حضرت حقّ فرو مىمانند.تنها و تنها راه يافتگان حريم حضرت حقّ هستند كه ميتوانند حقائق عالم عِلوى را آنطور كه هست نه از روى ظنّ و گمان شرح و بسط داده و قلوب تشنه پويندگان راه كمال را از معارف الهى سيراب سازند، معارفى كه فقط در اثر شاگردىِ مكتب نورانى اهل البيت عليهم السّلام تحت تربيت اولياء كامل پروردگار حاصل ميشود.»[۲۵]
۸- در نور مجرد نقل میفرمایند:
«بيش از سىسال پيش حقير خدمت ايشان عرض كردم: آيا شما، شاگرد آقاى حدّاد هستيد؟ فرمودند: خير، ما با ايشان رفاقت داريم و آقاى حدّاد مرا رفيق خودشان مىدانند.»[۲۶]
این عبارت صریح در آنست که رابطه این دو بزرگوار رابطه رفاقت بوده است و هیچ جای تاویل و توجیه نیز ندارد.
۹- تامل در نوع ارتباط این دو بزرگوار نیز نشان از رابطه و ارادت دوطرفی داشته و رفاقت ایشان را اثبات مینماید.
به دو نمونه که در نور مجرد آمده حقیر اشاره میکنم:
«مكرّراً حقير از عيال و فرزندان مرحوم حدّاد شنيدم كه وقتى پدر شما خداحافظى مىكنند و مىروند، آقاى حدّاد مريض مىشوند و در را به روى خود بسته و كسى را به اطاق راه نمىدهند. چندين روز غذا نخورده و با كسى صحبت نمىكنند و به شدّت اشك مىريزند و چشم ايشان از فرط گريه سرخ مىشود كه علاّمه والد نيز شرحى از اين انقلاب أحوال ايشان را در روحمجرّد مرقوم فرمودهاند.نامههاى حضرت آقاى حدّاد به علاّمه والد نيز نشانگر همين معنىاست. تعابيرى كه در آنها آمده خطاب استاد به شاگرد نيست. خطاب دو رفيق است، در اوج حالات عرفانى و توحيدى:
إلى جَنابِ سَيِّدى المُحتَرمِ السَّيِّدمُحَمَّدحُسَين العالِم الرَّبّانىّ ...
السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيّدى و سَنَدى السيّدمحمّدحسين ...
السَّلامُ على سيّدِنا و مولانا السَّيِّدمحمّدحسين ...
بسمه تعالى، إلى جَنابِ أخى و روحى و مَولاىَ، السّيِّدمحمّدحسين سلامُاللـهعلَيك!
خيالك فى عَينى و اسمُكَ فى فَمى
و ذِكرُكَ فى قلبى فَأينَ تغيبُ
نوشته بوديد كه: دستور. گفت: اى دستور! دستور خواهى. اى قيامت! تا قيامت راه چند؟! ...
بسم الله الرّحمن الرّحيم، إلى جَنابِ السَّيِّدالجليلِ حَبيبى و مكانِ الرّوح من جَسَدى، السَّيِّدمحمّدحسين حفظهاللـه ... چرا دلت از من گرفته؟! وقتى دلت از من گرفته مىشود، قبض بر بنده حاصل مىشود...»[۲۷]
دلالت تعابیری چون: «نوشته بوديد كه: دستور. گفت: اى دستور! دستور خواهى. اى قيامت! تا قيامت راه چند؟! ...» و « چرا دلت از من گرفته؟! وقتى دلت از من گرفته مىشود، قبض بر بنده حاصل مىشود...» بر استغناء ایشان از حضرت آقای حداد و رابطه رفاقت و ارادت دوسویه کاملاً روشن است.
۱۰- در همین کتاب آمده است:
«حضرت علاّمه والد و حضرت آقاى حدّاد فرقدان آسمان توحيد و معرفت بودند، فلذا هر حالى مرحوم حدّاد داشتند ايشان نيز آن حال و درجه را گرفته و همان برايشان منطبق مىشد و همان سير و حركتى كه مرحوم حدّاد داشتند ايشان نيز بطور موازى و مساوى همراه ايشان داشتند و قدمبهقدم با ايشان جلو مىرفتند.از زمانى كه حقير مرحوم حدّاد را شناختم و از ارتباط علاّمه والد با ايشان مطّلع شدم، ارتباط ايشان با يكديگر به نحو رفاقت و دوستى بود، نه استاد و شاگردى، و در مسير حركت بسوى خدا با هم و در عرض هم سير كرده و ظهور حالات هر مرحله در اين دو بزرگوار تقريبا مقارن بود.»[۲۸].
و آمده است:
«حالات اين دو بزرگوار نيز به طور موازى و همزمان طلوع ميكرد؛ در همان دوران كه حال فناء و انصراف از عالم طبع و كثرت بر مرحوم حدّاد غلبه نموده بود و آتش عشق و محبّت در ايشان ظهور و بروز داشت، علاّمه والد نيز در طهران نظير همان حالات را داشتند و زمانى كه مرحوم حدّاد به فعليّت تامّه رسيده و آن شور و عشقها تبديل به آرامش و طمأنينه شد، ايشان نيز به فعليّت تامّه رسيده و همان طمأنينه و سكون در وجودشان مشهود بود. شدّت حالات فناء و انصراف تام در مرحوم حضرت آقاى حدّاد ـ طبق نقل علاّمه والد در روح مجرّد در شرح سفر اوّل به عتبات ـ متعلّق به حدود سال ۱۳۸۱ هجرى قمرى است كه مصادف است با حالات فنائى خود علاّمه والد در طهران و دوران صباوت اين حقير كه شرحى اجمالى از آن گذشت.»
جمعبندی:
آنچه از مجموع مطالب گذشته کاملاً روشن است اینکه رابطه این دو بزرگوار پس از گذشتن چد سالی رابطه رفاقت بوده و بساط استادی و شاگردی – اگر از آغاز بوده است - جمع گردیده است، حال آیا مرحوم علامه از استاد خود سبقت جستهاند یا نه بحثی است که از موضوع اصلی سخن خارج میباشد.
۱. روح مجرد، ص۶۸۲
۲. (همان، ص۷۸)
۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۸
۴. (شرح رساله سیر و سلوک، ص۱۳۷)
۵. نور مجرد، ص۲۷۵-۲۸۰
۶. (آیت نور، ج۱، ص۱۳۲ و ۱۴۳)
۷. (نور مجرد، ج۱، ص۲۲۹)
۸. (روح مجرد، ص۳۸)
۹. (نور مجرد، ج۱، ص۳۰۰)
۱۰. (نور مجرد، ص۲۷۴)
۱۱. (همان، ص۲۸۵)
۱۲. (روح مجرد، ص۲۶)
۱۳. (همان، ص۱۹۵)
۱۴. (روح مجرد، ص۵۹۳)
۱۵. (رساله سیر و سلوک، ص۱۳۵)
۱۶. (روح مجرد، ص۱۰۸)
۱۷. (رساله سیر و سلوک، ص۱۲۲-۱۲۷)
۱۸. (نور مجرد، ص۴۴)
۱۹. (همان، ص۲۹۹)
۲۰. (اسرار ملکوت، ج۲، ص۵۱۳)
۲۱. (مهر فروزان، ص۸۵)
۲۲. (نور مجرد، ص۲۸۳)
۲۳. (شاهد یاران، دورة جدید، شماره ۵و۶، فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۵، ص۱۵)
۲۴. (روح مجرّد، ص ۲۹۳ و ۲۹۴)
۲۵. (آیت نور، ج۱، ۳۷۷)
۲۶. (نور مجرد، ص۲۸۲)
۲۷. (همان، ص۲۸۳ و ۲۸۴)
۲۸. (نور مجرد، ج۱، ص۲۷۴)