مكرّرا حقير از عيال و فرزندان مرحوم حدّاد شنيدم كه وقتى پدر شما خداحافظى مىكنند و مىروند، آقاى حدّاد مريض مىشوند و در را به روى خود بسته و كسى را به اطاق راه نمیدهند. چندين روز غذا نخورده و با كسى صحبت نمىكنند و به شدّت اشك مىريزند و چشم ايشان از فرط گريه سرخ مىشود
بيش از سىسال پيش حقير خدمت ايشان عرض كردم: آيا شما، شاگرد آقاى حدّاد هستيد؟ فرمودند: خير، ما با ايشان رفاقت داريم و آقاى حدّاد مرا رفيق خودشان مىدانند.
نویسنده: آیتالله سید محمد صادق حسینی طهرانی
منبع: کتاب نور مجرد صفحه۲۳۶ و ۲۷۱ تا۲۸۶ و ۳۱۶ تا ۳۲۳
در ميان أساتيدشان از مرحوم حضرت آيتاللـه حاج شيخ محمّدجواد أنصارى همدانى و مرحوم حضرت آقاى حاج سيّد هاشم موسوى حدّاد رضواناللـهعليهما بيشتر و بگونهاى ديگر تجليل و تكريم نموده و درباره ايشان عنوان ولىّ كامل را به كار مىبردند، گرچه مسلّماً حضرت آقاى حدّاد را أقواى از ديگران دانسته و تعابيرشان نسبت به ايشان بسيار بلندتر بود. عبارت نوريّه: الحدّاد و ما أدراك ما الحدّاد؟! كه دلالت بر تفخيم و تعظيم شأن حضرت آقاى حدّاد داشته و عجز و قصور انديشه از إدراك كمترين پايه از مقامات ايشان را مىرساند به خوبى از علوّ مقام و بلنداى جايگاه ايشان در آسمان توحيد پرده بر مىدارد. تعابيرى بس عالى و راقى در باره ايشان داشتند كه برخى را در كتاب شريف روح مجرّد نيز آوردهاند. و اين تعبيرات نسبت به مرحوم أنصارى و يا علاّمه طباطبائى از ايشان شنيده نشد.
البتّه هيچگاه در مقام مقايسه بين اين بزرگان بر نمىآمدند، در تمام اين سالها حقير يكبار هم چنين مطلبى را از ايشان نشنيدم، به عنوان مثال مكرّر پيش آمد كه در زمان تحصيل در حوزه قم ايشان از بنده سؤال مىفرمودند: شما كه خدمت حضرت علاّمه طباطبايى رفته و در محضر ايشان تردّد داريد، ايشان را چطور مىبينيد؟ بنده كه از سنين نوجوانى حال عشق و هَيمان حضرت آقاى حدّاد نسبت به خداوند متعال و سوز و گداز ايشان را در مناجاتها و قراءت أشعار عاليه عرفانى ديده بودم و سعه و إحاطه ايشان بر نفوس و مراحل سير إلى اللـه را لمس نموده بودم، عرضمىكردم: ايشان خيلى خوب هستند ولى به رتبه آقاى حدّاد نمىرسند. مىفرمودند: نه آقا ايشان خيلى مقام دارند! ايشان خيلى مقام دارند! و نشد يكبار خودشان مقايسه كنند و تأدّب نسبت به ايشان را به تمام معنىالكلمه حفظ مىنمودند.
شدّت محبّت و شوق ايشان نسبت به حضرت آقاى حاج سيّد هاشم حدّاد رضواناللـهتعالىعليهما به حدّى بود كه گاهى مىفرمودند: من اگر خدمت آقاى حدّاد نروم و ايشان را نبينم از دنيا مىروم. (يعنى فراق ايشان آنچنان سخت و مولم است كه تاب و تحمّل دورى ايشان را ندارم.)
و البتّه بايد دانست كه منشأ و حقيقت اين عشق همان عشق خداوند است؛ اولياء خدا به هيچ موجودى نظر و محبّت استقلالى ندارند، و از آنجا كه مرحوم حدّاد و همينطور سائر أساتيدشان سراپا عشق و محبّت خدا بودند، عشق حضرت والد به خداوند علىّ أعلى در مورد أساتيدشان نيز تجلّى ميكرد و نسبت به ايشان نيز شور و عشق داشتند. و اين معنا نسبت به حضرت آقاى حدّاد به نحو أكمل و أوفى بود.
حال ايشان نسبت به مرحوم حدّاد به گونهاى بود كه در محيط خانه نيز كاملاً منعكس مىشد. ما (فرزندان ايشان) و خانم والده، همه حضرت آقاى حدّاد را به عنوان يك انسان مقدّس و مهذّب و دور از هوى و واصل به مقام فناء و محض عدالت و طهارت و محبّ و عاشق خالص خداوند مىدانستيم و اگرچه ايشان غالباً دراينباره براى ما صحبتى نمىكردند، ولى ما خودبهخود نسبت به آقاى حدّاد عشق و علاقه داشتيم.
اين عشق و علاقه بود تا اينكه حدود دوازده، سيزده سالگى كه حقير طلبه شده و در سلك شاگردان مكتب أهلبيت عليهمالسّلام در آمدم و در خدمت حضرت علاّمه والد به شوق زيارت و استفاضه از لمعات و أنوار ولايت حضرت أبىعبداللـهالحسين عليهالسّلام و طواف به دور آن بارگاه كبريايى به كربلاى معلّى مشرّف شديم. مدّت إقامت ما در كربلاى معلّى، حدود يك ماه بطولانجاميد و آنجا براى أوّلينبار توفيق زيارت حضرت آقاى حدّاد نصيب شد.
بارى حضرت علاّمه والد فانى در مرحوم حدّاد بودند و به همين جهت ايشان حقيقةً باب مرحوم حدّاد بودند. هر كس مىخواست خدمت آقاى حدّاد برسد اگر علاّمه والد قلبا و باطنا، نه ظاهرا، اجازه مىدادند، بدان فرات توحيد راه يافته و از زلال گواراى آن بهرهمند مىشد، و اگر اجازه نمىدادند هر چه تلاش ميكرد راه به جائى نمىبرد.
حضرت علاّمه والد و حضرت آقاى حدّاد فرقدان آسمان توحيد و معرفت بودند، فلذا هر حالى مرحوم حدّاد داشتند ايشان نيز آن حال و درجه را گرفته و همان برايشان منطبق مىشد و همان سير و حركتى كه مرحوم حدّاد داشتند ايشان نيز بطور موازى و مساوى همراه ايشان داشتند و قدمبهقدم با ايشان جلو مىرفتند.
از زمانى كه حقير مرحوم حدّاد را شناختم و از ارتباط علاّمه والد با ايشان مطّلع شدم، ارتباط ايشان با يكديگر به نحو رفاقت و دوستى بود، نه استاد و شاگردى، و در مسير حركت بسوى خدا با هم و در عرض هم سير كرده و ظهور حالات هر مرحله در اين دو بزرگوار تقريبا مقارن بود.
رابطه استاد و شاگردى رابطه خاصّىاست، استاد همواره در رتبه مافوق شاگرد بوده و بر او سيطره و احاطه دارد و شاگرد هميشه در رتبه مادون است و دائما از نفس استاد استفاضه كرده و بهره مىبرد. گرچه استاد نيز گاهى از نفوس شاگردان استفاده ميكند، مثل مجلس ذكرى كه چند شاگرد با استاد خود در آن به عشق خدا گرد هم آمده باشند، در چنين مجلسى استاد نيز از آن توجّه خاصّى كه به واسطه جمعيّت قلوب حاصل شده بهره مىبرد و در آن مجلس هر كس بقدر سعه و ظرفيّت خود استفاده ميكند؛ استاد به ميزان خود و شاگرد نيز به ميزان و مقدار خود. ولى اينگونه استفادهها محدود است و چنين نيست كه از نفس شاگرد به استاد چيزى إفاضه شود بلكه هميشه إفاضه از نفس استاد به شاگرد است.
اما در باب رفاقت استفادهها دوطرفه بوده و دو رفيق با هم سير مىكنند،گرچه يكى از ايشان كمى جلوتر باشد و يا تندتر برود و يا زودتر راه را آغاز كرده باشد. دو رفيق از يكديگر دستگيرى باطنى كرده و به هم مدد مىرسانند و نقائص هم را جبران مىكنند و خلاصه بار يكديگر را مىكشند و در طريق وصول به مطلوب يكديگر را يارى و اعانت مىكنند.
از آثار مترتّب بر رفاقت و مؤاخاة فىاللـه، استفاده از أنوار ملكوتى أعمال عبادى إخوان صدق از يكديگر و سهيمبودن در عطاياى ربّانى حضرت حقّ مىباشد، به نحوى كه رفقاى طريق در مسير تقرّب به حضرت پروردگار از نور يكديگر بهره برده و متنعّم مىشوند؛ چنانكه از امامصادق عليهالسّلام روايت شده است كه: الْمُؤمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ[۱].
فلذا علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه مىفرمودند: رفقا در ليالى قدر براىعبادت و مناجات و راز و نياز به درگاه حضرت قاضىالحاجات دور هم جمع شوند و به عبادت مشغول گردند تا اگر عدّهاى از اينها خسته شده و دست از عبادت كشيدند، از نور صلاة و قراءت قرآن و دعاى ديگر رفقا به آنان برسد؛ و نيز وقتى اينها خسته شدند و به استراحت پرداختند، از نور و ثواب ديگران كه به عبادت مشغولند متمتّع شوند؛ و به بركت اين اجتماع همگى در همه شب استفاده برند.
همشيه مىفرمودند: در راه خدا كشكولها يكى است، همه هر چه كسب كرده و بدست مىآورند در يك كشكول ريخته و با هم استفاده مىكنند. هر يك از رفقاى سلوكى كه چيزى تحصيل كند أثرش به ديگران نيز مىرسد. و گاهى مثال زده و مىفرمودند: رفقاء سالك در راه خدا مثل چند اسب يك درشكه هستند؛ وقتى اسبها هم جهت و هممسير باشند سير همه سرعت پيدا ميكند، گرچه ممكن است يكى از ديگران ضعيفتر نيز باشد.
بجهت همين تأثير بسزاى اتّحاد قلوب در تحصيل مقصود و نيز تأثير مصاحبت در تكامل معنوى است كه سيّدالعارفين أميرالمؤمنين علىبن أبىطالب عليهأفضلصلواتالمصلّين مىفرمايند: جُمِعَ خَيْرُ الدُّنْيا وَ الأَخِرَةِ فى كِتْمانِ السِّرِّ وَ مُصادَقَةِ الأخْيارِ وَ جُمِعَ الشَّرُّ فىالإذاعَةِ وَ مُؤاخاةِ الْأَشرارِ.[۲]
«تمام مراتب خير و سعادت دنيا و آخرت در كتمان سرّ و دوستى و رفاقت با أخيار گرد آمده، و تمام مراتب شرّ و شقاوت در افشاى سرّ و مؤاخات و دوستى با اشرار جمع شدهاست.»
يا غياثَ المُستَغيثينَ اهدِنا | لا افتِخارَ بِالعُلومِ و الغِنَى | |
لاتُزِغ قَلبًا هَدَيتَ بِالكَرَم | وَاصرِفِ السُوءَ الَّذى خَطَّ القَلَم | |
بگذران از جان ما سوءالقضاء | وامَبُر ما را ز اخوان صفا | |
تلختر از فرقت تو هيچ نيست | بىپناهت غير پيچاپيچ نيست[۳] |
و نيز ترجمانالأسرار خواجه حافظ عليه الرّحمة ميفرمايد:
دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم | كه كيمياى سعادت رفيق بود رفيق [۴] |
يعنى رفيق، معدّ و معين براى صعود به درجات قرب بوده و كيميايى است كه در أثر صحبت به تدريج مس وجود را مبدّل به زر ساخته و آدمى را به سعادت و سرمنزل مقصود مىرساند و بىبهرهبودن از چنين رفيقى موجب حرمان از آثار رفاقت و مصاحبت با او مىشود و افسوس و حسرت سختى را درپى خواهدداشت.
رفيق حتّى اگر در رتبهاى پائينتر نيز باشد ممكن است رفيقش را مدد كند كه نمونه آن جريان علاّمه والد با مرحوم حاج عبدالزّهراء گرعاوى است كه خود ايشان در معادشناسى بدان اشاره فرمودهاند، و حتّى ممكن است يكى از دورفيق بر أساس آگاهى بيشتر در طىّ طريق أذكارى را به ديگرى سفارش نمايد.
تفاضل بين دو رفيق كه در راه خدا ممدّ هم هستند ممكن است از جهات مختلفى باشد؛ گاهى يكى از آن دو، راه را زودتر آغاز كرده و مسير بيشترى طى نمودهاست و از اين جهت جلوتراست، ولى رفيق ديگر بالقوّه و الاستعداد از او قوىتر است؛ يعنى گر چه از جهت مقدار سير عقبتر است ولى به لحاظ استعداد و قابليّت برتراست.
علاّمه والد گاهى تشبيه مىفرمودند كه برخى از أولياى خدا مانند يك ماشين كوچكند و برخى مانند اتوبوس و برخى همچون يك قطار؛ يعنى همانطور كه سرعت سيرها متفاوتاست و نيز برخى زودتر از ديگران راه را آغاز مىنمايند، سعه و ظرفيّتها نيز متفاوتاست. حتّى برخى ممكناست به مقصد نيز برسند ولى ظرف وجودشان همان ماشين كوچكى باشد كه از آغاز بوده است و برخى ممكناست در ميان راه باشند ولى سعه ايشان همچون اتوبوس يا قطار باشد كه بعد از كمال مىتوانند عدّه زيادى را در خود جاى داده و به سوى خداوند سوق دهند.
در كتاب شريف روحمجرّد مىفرمايند: عرفاى عاليقدر كه به مقام فناءفىاللـه رسيدهاند، پس از اين مقام در مقام بقاءباللـه، تابع ظروف و أعيان ثابته خود مىباشند، بعضى از آنها بسيار نورانى و وسيعاند و بعضى ديگر در مراحل و درجات مختلف. و بطور كلّى هر يك از آنها داراى نورى مخصوص به خود، و إحاطهاى مختصّ به خويشتن مىباشند و بعضى از آنها نور و سعه وجوديشان أندك است.[۵]
علىأىّحال رابطه ظاهرى و واقعى علاّمه والد با مرحوم حدّاد رابطه رفاقت بود؛ يعنى با هم يكى بودند، يك روح در دو بدن. همانطور كهحضرت آقا به مرحوم حدّاد عشق داشتند، ايشان نيز به آقا عشق داشتند و صحبت و گفتگويشان و مجالس انسشان، استاد و شاگردى نبود، مجلس انس دو رفيق با يكديگر بود. و در عين اينكه تكريم و احترام بين اين دو بزرگوار برقرار بود، ولى در كمال انس مانند دو برادر با هم مصاحبت داشته و هر دو از هم استفاده مىنمودند؛ و بر اين حقيقت شواهد و قرائن، بسياراست.
حضرت علاّمه والد، پيراهنى از مرحوم حدّاد داشتند كه آن را به عنوان تيمّن و تبرّك نگهدارى مىنمودند و نيز تكّهاى از عمامه سبز ايشان داشتند كه برايشان بسيار محترم بود، هنگاميكه حضرت آقا قسمتى از عمامه ايشان را طلب مىكنند مرحوم حدّاد مىفرمايند: براى چه مىخواهيد؟ حضرت علاّمه در پاسخ مىگويند: «با هر تار آن مردهاى را زنده مىكنيم.» و واقعا هم همينطور بود.[۶]
نظير همين برخورد را مرحوم حدّاد نيز با ايشان داشتند. يكبار حقير در بيرونى منزل آقاى حدّاد خدمت علاّمه والد بودم و آقاى حدّاد در منزل نبودند. ايشان مشغول اصلاح مو و محاسن بودند و بنده كمك مىكردم. وقتى حضرت آقاى حدّاد تشريف آوردند ما هنوز مشغول بوديم، بعد از اينكه كار تمام شد و قبل از اينكه موها جمع شود، ناگهان آقاى حدّاد موها را مشت كرده و در كيسهاى گذاشتند و آن كسيه را درون گنجهشان مخفى كرده و در گنجه را نيز قفل نمودند.
در اينحال حضرت آقا رو كردند به بنده و فرمودند: ببين آقا چكار مىكنند؟ مرادشان اين بود كه ما كسى نيستيم كه آقاى حدّاد با اين مقام، به اين نحو رفتار مىكنند.[۷]
اين نوع رفتار نتيجه رابطه انس و رفاقت است وگرنه استاد موى سر شاگرد را بهعنوان تبرّك و تيمّن جمع نمىكند.
حضرت علاّمه والد يكبار به مناسبت مىفرمودند: من هر وقت خدمت آقاى حدّاد مىرسم ايشان مىفرمايند: شاگردان شما چطورند؟ عرض مىكنم: آقا اين افراد شاگردان شما هستند.
بيش از سىسال پيش حقير خدمت ايشان عرض كردم: آيا شما، شاگرد آقاى حدّاد هستيد؟ فرمودند: خير، ما با ايشان رفاقت داريم و آقاى حدّاد مرا رفيق خودشان مىدانند.
در اوّلين سفرى كه به كربلاى معلّى مشرّف شدم از خدمت حضرت آقاى حدّاد سؤالاتى مىنمودم و ايشان با تبسّم و مسرّت جواب مىفرمودند، تا اينكه عرض كردم: آيا پدر ما به مقام فناء رسيدهاند؟ يكباره لحن ايشان تغيير كرد و با شدّت و حدّت در حالى كه دستشان را تكان مىدادند فرمودند: «از فانى هم بالاتراست، از فانى هم بالاتراست! أبرار خدمتش مىكنند.»
مكرّرا حقير از عيال و فرزندان مرحوم حدّاد شنيدم كه وقتى پدر شما خداحافظى مىكنند و مىروند، آقاى حدّاد مريض مىشوند و در را به روى خود بسته و كسى را به اطاق راه نمىدهند. چندين روز غذا نخورده و با كسى صحبت نمىكنند و به شدّت اشك مىريزند و چشم ايشان از فرط گريه سرخ مىشود كه علاّمه والد نيز شرحى از اين انقلاب أحوال ايشان را در روحمجرّد مرقوم فرمودهاند.[۸]
نامههاى حضرت آقاى حدّاد به علاّمه والد نيز نشانگر همين معنىاست. تعابيرى كه در آنها آمده خطاب استاد به شاگرد نيست. خطاب دو رفيق است، در اوج حالات عرفانى و توحيدى:
إلى جَنابِ سَيِّدى المُحتَرمِ السَّيِّدمُحَمَّدحُسَين العالِم الرَّبّانىّ ...
السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيّدى و سَنَدى السيّدمحمّدحسين ...
السَّلامُ على سيّدِنا و مولانا السَّيِّدمحمّدحسين ...
بسمه تعالى، إلى جَنابِ أخى و روحى و مَولاىَ، السّيِّدمحمّدحسين سلامُاللـهعلَيك!
خيالك فى عَينى و اسمُكَ فى فَمى
و ذِكرُكَ فى قلبى فَأينَ تغيبُ
نوشته بوديد كه: دستور. گفت: اى دستور! دستور خواهى. اى قيامت! تا قيامت راه چند؟! ...
بسم اللـه الرّحمن الرّحيم، إلى جَنابِ السَّيِّدالجليلِ حَبيبى و مكانِ الرّوح من جَسَدى، السَّيِّدمحمّدحسين حفظهاللـه ... چرا دلت از من گرفته؟! وقتى دلت از من گرفته مىشود، قبض بر بنده حاصل مىشود ...[۹]
حالات اين دو بزرگوار نيز به طور موازى و همزمان طلوع ميكرد؛ در همان دوران كه حال فناء و انصراف از عالم طبع و كثرت بر مرحوم حدّاد غلبه نموده بود و آتش عشق و محبّت در ايشان ظهور و بروز داشت، علاّمه والد نيز در طهران نظير همان حالات را داشتند[۱۰] و زمانى كه مرحوم حدّاد به فعليّت تامّه رسيده و آن شور و عشقها تبديل به آرامش و طمأنينه شد، ايشان نيز به فعليّت تامّه رسيده و همان طمأنينه و سكون در وجودشان مشهود بود.
علاّمه والد چون به محضر حضرت آقاى حدّاد رسيدند، با تمام وجود تحت تبعيّت ايشان در آمده و مطيع محض بودند و مرحوم حدّاد نيز هر چه ازعلوم و معارف ربّانيّه داشتند و آنچه از سرچشمه توحيد ذوق نموده بودند، همه را در طبق إخلاص نهاده به ايشان عطا نمودند.
در سفر آخرى كه به محضرشان شرفياب شدم، مىفرمودند: من هرچه داشتم به آقا سيّدمحمّدحسين دادم! البتّه از جانب مقابل نيز همينطور بود؛ مطالب و حقائق بسيارى بود كه مرحوم حدّاد از علاّمه والد گرفتند و ايشان نيز آنچه داشتند دريغ نمىكردند و آن عشق و محبّت و گريههاى سوزان مرحوم حدّاد در فراق ايشان نتيجه همين ارتباط بود؛ خُذ فافهَم و اغتَنِم، فإنّ هذا من أدقّ المَعانى.[۱۱]
با عروج اين طائر بلندپرواز عالم لاهوت به رياض قدس و وطن مألوف و خلع اين بدن عنصرى، حضرت علاّمه والد رضواناللـهتعالىعليه از فقدان آنرفيق شفيق و صديق حميم بسيار متألّم شده و حزن و غم و اندوه، يكپارچه وجود ايشان را فرا گرفت، تا آنجا كه حال ايشان در اين واقعه از پاسخ نامهاى كه حقير در تسليت أيّام عزاى حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام و ارتحال جانسوز حضرت آقاى حدّاد خدمت ايشان ارسال كردم به خوبى پيداست.
متن نامه تسليت حقير چنين است:
بسم اللـه الرّحمن الرّحيم صلّى اللـه عليك يا أباالحسن يا علىّبنموسىالرّضا. خدمت والد بزرگوار حضرت مستطاب آيتاللـهالعظمى آقاى حاج سيّد محمّدحسين طهرانى روحىفداه.
السّلام عليكم و رحمة اللـه و بركاته. أعظم اللـه اُجورنا و اُجوركم بمصابنا بالحسين عليهالسّلام و بالسيّد الحدّاد روحىفداه. رحلت عارف كامل نفس قدسى حضرت آقاى حدّاد را به پيشگاه حضرت بقيّهاللـهالأعظم روحىفداه و محضرتان تسليت عرض مىنمايم.
اين مصيبت عظمى سخت دل ما را به درد آورد. خداوند إنشاءاللـه وجود مباركتان را كه حقيقت و جان ايشانيد و بقيّهاى از ايشان و مرحوم آقاى أنصارى و مرحوم آقاى قاضى رضواناللـهعليهم هستيد براى ما نگهدارد و به ما توفيق اطاعت و بهرهگيرى از مقام شامخ شما را بدهد.
خدمت آقايان كتابها را دادم. آقاى حسنزاده سلام مخصوص خدمتتان رساندند و آقاى جوادى و سبحانى سلام رساندند و آقاى سبحانى دو كتاب خدمتتان تقديم كردند كه عند انتهاز الفرصة به خدمتتان ارسال مىشود. و آقاى ستوده خدمتتان سلام رساندند و آقاى قمّى هم سلام رساندند و هم كتابهائى تقديم محضرتان كردند كه توسّط مسافر إنشاءاللـهتعالى ارسال ميگردد. و بعضى از آقايان در اين دهه در قم نبودند كه بعد از عاشورا اين كتاب خدمتشان تقديممىشود.
زياده مصدّع اوقات شريف نگردم. خدمت خانم والده مكرّمه و آقاى سيّدعلى و زهراخانم و صدّيقهخانم و بتولخانم سلام مىرسانم. والسّلامعليكم ورحمهاللـهوبركاته.
دستبوس و پابوس سيّدمحمّدصادق
تحرير شد در روز چهارم محرّمالحرام ۱۴۰۵ هجريّه قمريّه
علىهاجرهاآلافالتحيّهوالثّناء
پاسخ علاّمه والد به نامه حقير:
بسم اللـه الرّحمن الرّحيم قرّة العين مكرّم سيّدالعلماءالأعلام و فخرالعشيرهالفخام آقاى حاج سيّدمحمّدصادق طهرانى أدام اللـه معاليه تسيلتنامه گرامى در مصابمان به سيّدالشّهداء عليهالسّلام و به ارتحال استاذنا الأفخم الأوحد حضرت آقاى حاج سيّدهاشم حدّاد رفعَاللـهدرجَته و متّعنا من تراب مرقده و ضريحه و سلكنا مسلكَه و منهاجَه، واصل شد.
وجدتُ مصيباتِ الزمان جميعها سوى فرقة الأحباب هيِّنة الخطب بر سر مژگان يار من مزن انگشت كادم عاقل به نيشتر مزند مشت پيش غمت جان سپردم اين به كه گويم بار فراق تو كوه را شكند پشت مؤمن و كافر گر ابروان تو ببينند وان به كليسا و وين به كعبه كند پشت آرى سنّت سنيّه حضرت سبحان است كه چنين گردد، بما ابتدا نشده و ختم هم نمىشود. أميرالمؤمنين عليهالسّلام به سوگ رسولاللـه نشست و در ماتم او گريست و روز رحلت رسولاللـه سختترين أيّام بر آن ولىّ والى عالم امكان بود؛ وله الحمد فى كلّ حال نحمده على آلائه كما نحمده على بلائه.
خداوند همه ما را صبر و اجر دهد و در طىّ صراط آن نفس قدسى مستقيم بدارد. متعلّقان همگى سالم و سلام ميرسانند، شما نيز إبلاغ سلام به اهلبيت گرامى و مُسَلِّمين از أحبّه و اعزّه دوستان خواهيد نمود.
در حرم مطهّر دعاگو هستم و ملتمس دعا از شما. نورچشمان را تقبيل نموده والسّلام عليكم و رحمة اللـه و بركاته.
سيّدمحمّدحسين الحسينىالطهرانى
مشهد مقدّس ۱۲ محرّم/۱۴۰۵
ياد باد آن كه نهانت نظرى با ما بود | رقم مهر تو بر چهره ما پيدا بود | |
ياد باد آن كه چو چشمت به عتابم مىكشت | معجز عيسويت در لب شكّر خا بود | |
ياد باد آن كه رخت شمع طرب مىافروخت | وين دل سوخته پروانه ناپروا بود | |
ياد باد آن كه چو ياقوت قدح خنده زدى | در ميان من و لعل تو حكايتها بود | |
ياد باد آن كه صبوحى زده در مجلس انس | جز من و دوست نبوديم و خدا با ما بود | |
ياد باد آن كه در آن بزمگه خُلق و أدب | آن كه او خنده مستانه زدى صهبا بود | |
ياد باد آن كه نگارم چو كمر بر بستى | در ركابش مه نو، پيك جهان پيما بود | |
ياد باد آن كه خرابات نشين بودم و مست | و آنچه در مسجدم امروز كمست آنجا بود | |
ياد باد آن كه به اصلاح شما مىشد راست | نظم هر گوهر ناسفته كه حافظ را بود [۱۲] |
۱. بحارالأنوار، ج ۷۱، ص ۳۱۱، ح ۶۷.
۲. الاختصاص، ص ۲۱۸؛ و بحارالأنوار، ج ۷۱، ص ۱۷۸، ح ۱۷.
۳. مثنوىمعنوى، دفتر أوّل، ص ۱۰۱.
۴. ديوانحافظ، ص ۱۳۵، غزل ۳۰۵.
۵. روحمجرّد، ص ۳۵۲.
۶. عمامه و جامه علاّمه والد نيز همينطور بود. خانم جابر أهلبيت مرحوم شهيد دكتر چمران أيّدها اللـه، براى حقير نقل مىكردند كه: «مرحوم علاّمه قسمتى از عمامه خود را به بنده مرحمت نمودند، و من مقدار كمى از مرحمتى حضرت آقا را به خانمى كه ساليان سال بچّهدار نمىشد و علاقه شديد به فرزند داشت، دادم، به بركت آن تكّه از عمامه، آن خانم خيلى زود صاحب فرزند شد.» و أمثال اين قضايا مكرّر اتفاق افتادهاست.
۷. علاّمه مجلسى ره در كتاب بحارالأنوار، ج ۱۷، باب ۱۴: ءَادابُ العِشرَةِ مَعَه صَلَّىاللَهُعَلَيْهِوَآلِهِوَسَلَّمَ وَ تَفخيمه و تَوقيرِهِ فى حياتِه و بَعدَ وَفاتِهِ صَلَّىاللَهُعَليهِوَءَالِهِوَسَلَّمَ، ص ۳۲، ح ۱۴ ميفرمايد: و قالَ القاضى فى الشّفآءِ فى ذِكرِ عادَةِ الصَّحابَةِ فى توقيرِه صلّىاللَـهُ عَلَيهِوَءَالِهِوسَلَّم قال: رَوَى اُسامَةُ بنُ شريكٍ، أتَيتُ النَّبىَّ صَلَّىاللَهُعَلَيهِوَءَالِهِوَسَلَّمَ وَ أصحابُهُ حَولَهُ كَأنَّما على رُؤوسِهِمُ الطَّيرُ.
و قال عُروةُ بن مَسعودٍ حينَ وَجَّهَتهُ قُريشٌ عامَ القضيّةِ إلَى رَسولِ اللَهِ صَلَّىاللَـهُعَلَيهِوَءَالِهِ وَسَلَّمَ وَ رَأَى مِن تَعظيمِ أصحابِهِ لَهُ، وَ أَنَّهُ لا يَتَوَضَّأُ إلاّ ابْتَدروا وَضَوءَهُ وَ كادوا يَقتُلونَ عَلَيهِ، و لا يَبصُقُ بُصاقًا وَ لا نُخامَةً إلا تَلَقَّوها بأكُفِّيهِم فَدَلَكوا بِها وُجوهَهُم و أَجسادَهُم، و لا تَسقُطُ مِنهُ شَعرَةٌ إلاّ ابتَدرَوها، و إذا أمَرَهُم بِأمرٍ ابتَدَروا أمرَهُ، وَ إذا تَكَلَّم خَفَضُوا أصواتَهُم عِندَهُ، و ما يَحُدّونَ النَّظَرَ إلَيهِ تَعظيمًا لَهُ، فَلَمّا رَجَعَ إلى قُرَيشٍ قالَ: يا مَعشَرَ قُرَيشٍ! إنّى أتيتُ كَسرَى فى مُلكِهِ و قيصر فى مُلكِهِ والنَّجاشى فى مُلكِه، وَ إنّى وَ اللَهِ ما رَأَيتُ مَلِكًا فى قَومٍ قَطُّ مِثلَ مُحَمَّدٍ فى أصحابِهِ.
و عَن أنَسٍ لَقَد رَأيتُ رَسولَ اللَهِ صَلَّىاللـهعَلَيهِوَءَالِهِوَسَلَّمَ وَالحَلاّقُ يَحلِقُهُ وَ أطافَ بِهِ أصحابُهُ، فَما يُريدونَ أَن يَقَعَ شَعرَه إلاّ فى يَدِ رَجُلٍ. ـ الحديث.
۸. روحمجرّد، ص ۶۰۵، ۶۵۰ و ۶۵۱؛ در ص ۶۵۰ مىفرمايند: هر وقت بنده از ايشان خداحافظى مىكردم و از كربلا به صوب كاظمين براى مراجعت به ايران مىآمدم، مشاهده مىكردم كه سيمايشان بر افروخته مىشود و حالشان منقلب ميگردد.
و رفقا مىگفتند: پس از رفتن تو، ايشان تا يك هفته در فراش مىافتند و قدرت بر حركت ندارند. و كسى را نمىپذيرند و با احدى از رفقا گفتار ندارند، و حتّى عائله شخصى ايشان هم مىدانند در آن حال ايشان خُلق و حال ندارند. فلهذا فقط در مواقع غذا شربت آبى و مايعى مىبردند. زيرا توان خوردن و جويدن نبود و خودشان هم در آن حال مىفرمودهاند: كسى به سراغ من نيايد! و مرا به همين حال واگذاريد!
۹. روحمجرّد، ص ۴۷۱، ۴۷۲، ۴۷۳، ۴۷۸، ۵۳۷.
۱۰. شدّت حالات فناء و انصراف تام در مرحوم حضرت آقاى حدّاد ـ طبق نقل علاّمه والد در روح مجرّد در شرح سفر اوّل به عتبات ـ متعلّق به حدود سال ۱۳۸۱ هجرى قمرى است كه مصادف است با حالات فنائى خود علاّمه والد در طهران و دوران صباوت اين حقير كه شرحى اجمالى از آن گذشت.
۱۱. آنچه گذشت مربوط به ارتباط حضرت علاّمه والد با مرحوم حضرت آقاى حدّاد قدّسسرّهما از دوران شباب حقير تا پايان عمر شريفشان بود، امّا اينكه از آغاز ارتباطشان چنين بوده يا اينكه در بدء امر رابطه استاد و شاگردى بوده و سپس به اين نحو مبدّل گرديده؟ هر دو محتمل است؛ يعنى ممكن است در ابتداء واقعا رابطه شاگردى برقرار باشد ولى در طول سير، شاگرد در مرحلهاى خود را به استاد رسانده و از آن پس با هم سير نموده باشند و ممكن است از آغاز رابطه رفاقت وجود داشته باشد.
آنچه مسلّماست اينستكه حضرت والد زمانى كه خدمت آقاى حدّاد رسيدهاند، راهرفته و شوريده و دلسوخته بودهاند. گرچه روى صفا و تواضع در اوّلين ديدار خدمت مرحوم حدّاد عرض كردهاند: آمدهام تا نعلى به پاى من بكوبيد! روحمجرّد، ص ۲۷ و تعابير متواضعانه ديگرى نيز در كتاب روح مجرّد درباره مرحوم آقاى حدّاد به كار بردهاند؛ چنانكه گاهى تعابير بسيار متواضعانهاى نسبت به دوستان و رفقاى طريق خود داشتند و در راه خدا براى خود شأن و موجوديّتى قائل نبودند و بر همين اساس در نزد سائر أولياى إلهى نيز سِلْم محض بودند. نمونههاى فراوانى از اين قبيل در بياناتشان در مهرتابان در حقّ مرحوم علاّمه طباطبائى ديده مىشود، با وجود اينكه به يقين علاّمه والد مدّتها پيش از مرحوم علاّمه به فناء تامّ رسيده و در مقام بقاء متمكّن گرديده بودند.
۱۲. ديوان حافظ، ص ۱۰۶، غزل ۲۳۹.